🌸🍃🌸
💢 #امام_زمان_عج
🌀 داستان واقعی جوان همدانی
💢فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان عج
💠 اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم...
🔴رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، بهقصد دعا مشرف شدم...
🔶آقا فرمود: [همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد]
🔷دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟ آقا فرمودند: آری، گفت: من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...
آقا قبول کردند و برایش دعا کردند...
🔴دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد...
⚫️می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا بشومو از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را میخواهم ...
✨کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی✨
📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره
💠الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة💠
🌸🍃🌸
●❥ ﷽ ❥●
#درد_دل_با_خدا
✍گفتم :خدا آخه این همه سختی؟چرا ؟
گفت :« ان مع العسر یسرا »
"قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست."
(شرح/6)
✍گفتم : واقعــــــــا ؟
گفت :« فان مع العسر یسرا »
" حتما به همراه هر سختی آسانی هم هست."
(شرح/7)
✍گفتم : خوب خسته شدم دیگه ...
گفت :« لا تقنطوا من رحمة الله »
" از رحمت من نا امید نشو .
"(زمر/53)
✍گفتم :انگار منو فراموش کردی؟!
گفت :« فاذ کرونی اذکرکم »
" منو یاد کن تا تو رو یاد کنم."
(بقرة/152)
✍گفتم : تا کی باید صبر کرد؟
گفت :«و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ»
" توچه می دونی !شاید موعدش نزدیک باشه
" (احزاب/63)
✍گفتم :تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک،
خیلی دوره! تا اونموقع چکار کنم؟
گفت :« و اتبع ما یوحی الیک
واصبرحتی یحکم الله »
" کارهایی رو که بهت گفتم انجام بده
و صبر کن تا خودم حکم کنم.
(یونس/109)
🌸بخشیدن لباس عروسی
🌷صفوری شافعی از ابن جوزی نقل می کند که رسول خدا«ص» در شب عروسی فاطمه«س» برای او پیراهن تازه ای آماده کردند.
🍃جامه ای کهنه و وصله دار نیز در نزد ایشان بود. سائلی در زد و گفت: «از خانه رسول خدا«ص» جامه ای کهنه می خواهم.»
🌼فاطمه می خواست جامه کهنه را بدهد، ولی سخن خدا به یادش آمد که می فرماید: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون.»؛ «به نیکویی نخواهید رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید.»
🌸پس جامه نو را به وی داد. وقتی هنگام زفاف حضرت شد، جبرئیل به محضر رسول خدا«ص» آمد و عرض کرد: «یا رسول الله! پروردگارت سلام می رساند و مرا نیز فرمان داده که به فاطمه«س» سلام برسانم و برای وی توسط من جامه ای از دیبای سبز از جامه های بهشتی فرستاده است.
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸دعای روز دوشنبه حضرت فاطمه س
🌹پروردگارا! از درگاهت قدرتی برای عبادت و بندگی،بینشی برای درک قرآن،و فهم لازم برای درک احکامت را خواستارم...
🌹پروردگارا! بر محمد (ص)و خاندان محمد(ص) درود فرست، و فهم قرآن را دور از دسترس فکر ما وصراط را نابودکننده ما و محمد(ص) را روی گردان از ما قرار مده.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🖕تفسیر صوتی آیات 171الی176 سوره مبارکه بقره ، تقدیم به شما همراهان باوفای قرآن مجید💚💚💚
✨﷽✨
🔰عن العسكرى عليه السلام :
فاذا توجه العبد الى مصلاه ليصلى، قال الله - عزو جل - لملائكته يا ملائكتى الا ترون هذا عبدى كيف قد انقطع عن جميع الخلائق الى، و امل رحمتى و جودى و راءفتى اشهدكم انى اخصه برحمتى و كرامتى ؛
▪️امام حسن عسکری علیه السلام:
زمانى كه بنده جانب مصلايش براى نماز مى ايستد، خداوند به ملائكه اش خطاب مى كند:
💬اى ملائكه من! آيا نمى بينيد بنده من چگونه از جميع خلق منقطع شده و به طرف من آمده، در حالى كه اميدوار به رحمت وجود و راءفت من است. شاهد مى گيرم شما را، به درستى كه رحمت و كرامت خود را مخصوص او گردانم.
📙جامع احاديث الشيعه، ج ۴، ص ۲۲
🍃🍂 #شفـــاے_بیمــار 🍃🍂
💐 براے شفاے مریض خواندن "سوره الاعلیٰ" هر روزه مجرب است.
📚 کشکول لطیف ۴۱۸