eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از کلاس: من کلاس داستاننویسی بلد نیستم. شیوۀ نوشتن بلد نیستم. هر طور که شمتان هست بنویسید. اما بدون یادداشت برداشتن و تمرکز نمیتوان نویسنده شد. من هیچ راهی برای اینکه شماها را به نویسنده تبدیل کند بلد نیستم. فرض کنید این کار قابل تدریس باشد ما عملاً به شماها میگوییم که همه بیایید عین این روش بنویسید. ما در ایران در سال 1373 پژو را مونتاژ کنیم. کسی از این کار ناراحت نشد. چون یک ماشین را مهندسی معکوس کردیم. همه هم خوشحال شدیم. این یک کاری در علوم تجربی. حالا بیاییم در علوم انسانی الحمدالله یک مدرسهای درست شده که همه شعر حافظ میخوانند و غزل شکل حافظ میگویند. اگر بگویند صد نفر صد غزل حافظ را دوباره سرودند. این دیگر خوشحالی ندارد. اگر صحبتهای من کمک کند که شما مثل هم باشید، قرار است شما هر کدام مثل خودتان باشید. قرار است هرکسی نظر خودش را داشته باشد و با روش خودش بنویسد. در نویسندگی ما دنبال کارهای متوسط نیستیم. دنبال کارهای خوب هستیم. ما در روزنامهنگاری دنبال کارهای متوسط هستیم ولی در کتاب دنبال کارهای خوب هستیم. هرکدام باید شکل خودمان بنویسیم. @ANARSTORY
یادداشت های من امروز کلاس داشتیم. با آقا رضا، همان نویسنده ای که به خاطر خلاقیتش معروف شده بود. البته از دید من واقعا یک آدم خلاقی بود. مثلا کتاب ازبه او را که خوانده بودم خیلی خوشم آمده بود. از یک نامه چه ماجراهایی که درست کرده بود. حالا قرار بود داخل کلاس از تجربیاتش بگوید. چه خوب می گفتند هرچه از دل برآید بر دل نشیند. من از کتابی گفتن و کتابی حرف زدن خیلی خوشم نمی آید. حرف هایی که از تجربه ی کسب شده زده می شود بیشتر حالم را خوب می کند. حالا کجا بودم؟ آهان سر کلاس آقا رضا امیر خانی. نه پاورپوینت باز کرد نه سایت، نه ابزارک و... تازه خیلی رک گفت که هیچ راهی برای نویسنده کردن ما بلد نیست. فقط لمیده بود روی مبل و تاکید روی یک چیز داشت. نوشتن. می گفت: روزانه بنویس. هر چی می بینی بنویس. هرجا میری یادداشت کن. هم با چشم خودت ببین و بنویس. هم با چشم بغل دستی ات. هم با زبون مخالف هم با زبون موافق. فقط بنویس. یاد حرف استادم افتادم که می گفت: قدم های اول نویسندگی، خوب دیدن. خوب شنیدن و خوب خواندن است. خب تا این جایش حدودا برایم تکراری بود. اما زمانی تازه شد که نمونه ای از کارش را نشانمان داد. این که خودش در سفرش چه مواردی را نکته برداری کرده بود و.... سریع چند تا اسکرین شات گرفتم تا با هر بار نگاه، یاد حرف ها و نکاتش بیفتم. از سفرهایش که گفت بیشتر جذب شدم. از این که مدام صدا ضبط کرده و به صورت نوشته پیاده می کرده است. وقتی که با عکس گرفتن مخالف بود و بر این باور بود که ما عکاس نیستیم بلکه کارمان نوشتن هست، و اگر همان جا ننویسیم فراموش می شود و حسش را از دست می دهیم، به یکی نقطه ی ضعف خودم پی پردم. یادم آمد از دو ماه پیش که به ابرده ی شاندیز رفتیم. چه رستوران شیکی بود. همه اش با چوب نما و آبشار و مجسمه تزیین شده بود. من که قلم کاغذ نبرده بودم تند تند شروع به عکس گرفتن کردم. با خودم گفتم که هر وقت خواستم ترسیمش کنم به عکس ها نگاه می کنم و می نویسم. اما انگار آقا رضا راست می گفت. عکسها همان بود اما خبری از صدای زیبای پرندگان و آب نبود. خوب حالا چه کاری...! خودم صداها را می سازم.. اما نه... هر کار می کنم ان شادابی که ان لحظه به من دست داده بود و باعث لبخند و نفس های عمیق پی در پی ام شده بود ایجاد نشد.. پس این ضعف بود و من خبر نداشتم. چیزی دیگری که برایم جالب آمد این حرفش بود. این که قرار است هر کدام از ما مثل خودمان باشیم. قرار است هرکسی نظر خودش را داشته باشد و با روش خودش بنویسد. جالب تر از همه این که گفت حتی خواب هایتان را هم بنویسید. اما چطوری؟ به چه کار می آمد؟ سوالاتی بود که در ذهنم شروع به جست و خیز کرد. چند باری تایپ کردم که استاد من خواب های صادقانه زیاد می بینم که به واقعیت تبدیل می شود، اما چه کارآیی دارد؟ و چطور می شود در داستان آورد؟ چند باری تایپ کردم اما خوانده نشد. حق داشت جمعیت زیاد بود و سوالات فراوان. کلاس تمام شد و من شروع کردم مجدد به روزانه نویسی. یعنی همین متن. ولی جدی نوشتن خواب ها چه فایده ای داشت؟ چهارشنبه ۱۹ آذر ماه ۹۹ @ANARSTORY
. خسته ام؛ قرآنم کو؟
"یاران شتاب کنید، گویند قافله‌ای در راه است که گناهکاران را در آن راهی نیست. اما پشیمانان را می پذیرند" * شهید سید مرتضی آوینی* @ANARSTORY
الآنم خدا قبول کنه دارم میرم حرم نایب الزیاره همه هستم اگه قابل باشم .. ✨🍃✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حق و من قلم ترک خورده‌ای داشتم که با ترکه ترکاندنش. خونش پاشید روی صفحه کلید. روی مانیتور دارد تند و تند پیام می‌آید. همین الان 1 دقیقه 10 کلمه حالا زود باشید. منتظرم. چند ثانیه خیره خیره به صفحه کلید نگاه میکنم. خون قلم را سریع با آستین پاک میکنم که مباد مادر بیاید و هولسمثظظظظظظقلنک ثیشقنمتفللازتبتببببببببببببزبنین ثد. خون سبزش می ماسد به آستینم. رایانه هک می‌شود. یک صوت خودبه خود باز می‌شود. صدای امیرخانی است! بلندگو را خاموش می‌کنم. صدا هنوز هست. دکمه سه راهی را می‌زنم. سیم ها را یکی یکی می‌کشم. صدا بلندتر میشود. از میز فاصله می‌گیرم. خودم را می‌اندازم در بذیرایی. پ صفحه کلید را گم کرده‌ام. تلویزیون روشن می‌شود. ـ مهمان داریم چه مهمانی! ‌استاد رضا امیر... شبکه را عوض می‌کنم. ـامیرخانی درباره بالا رفتن آمار فوتی های کرونا گفت... انگشتم را با تمام قدرت روی شبکه قرآن نگه می‌دارم. تلفن مجری زنگ می‌خورد. صدا اکو می‌شود: ـسلام! رضا هستم! می خواهم دکمه خاموش کنترل را از جا بکنم. کنترل کمربند انتحاری به خودش بسته. زل می‌زند به من: ـ شک کردی؟ چون ایمانت ضعیفه سعید! و می ترکد! خانه امن دستم می رود روی هوا. از ترکش هایش صدای قهقهه می آید. صدای اصغر عبداللهی است. روی جلد کتاب (قصه ها از کجا می آیند) نشسته: ـ داشتم برات از ژانر جنایی پلیسی می‌گفتم. نصفش مانده هنوز...بیا تا تشنه‌ای بقیشو بگم. مقاومت نکن... خودم را می‌اندازم روی زمین. گوش می‌گیرم. فریاد میزنم: بسم الله الرحمن الرحیم! دود از تلویزیون و کنترل بلند می‌شود و می‌رود در حنجره اصغر عبداللهی. عبداللهی بخار می‌شود و در کتاب هفت جن حل می‌شود. خانه امن می‌شود. آرام می‌گیرم. خون قلم روی لباسم خشک شده. دست کرختم را بالا می آورم: ـحالا با کدام قلم بنویسم؟! می دوم به سمت انباری. از انتهای کمد متروکه دو تا کارتن خارج می‌کنم. پلاستیک صابون حاج رجبی را جابجا می‌کنم و از پشتش سیمی را می‌کشم. چیزی از پشت پلاستیک آهسته آهسته نزدیک می‌شود. خودش است. صفحه کلید شکسته ام که به جایی وصل نیست! برق می‌افتد درمردمک هایم. قفل انبار را می‌اندازم و می‌دوم سمت میزتحریر. صفحه کلید را جاساز میکنم رویش. به سیمش که به جایی وصل نیست لبخند می‌زنم. التهابم را با بازدم می ریزم در هوا. ب بسم الله را که می‌زنم، کلید Enter لب باز می‌کند: ـانتشار، مستحب موکد است... @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
آیا به کلاس داستان‌نویسی اعتقاد دارید؟ من کلاس داستان‌نویسی بلد نیستم. شیوۀ نوشتن بلد نیستم. هر طور که شم‌تان هست بنویسید. اما بدون یادداشت برداشتن و تمرکز نمی‌توان نویسنده شد. من هیچ راهی برای این‌که شماها را به نویسنده تبدیل کند بلد نیستم. فرض کنید این کار قابل تدریس باشد ما عملاً به شماها می‌گوییم که همه بیایید عین این روش بنویسید. ما در ایران در سال 1373 پژو را مونتاژ کنیم. کسی از این کار ناراحت نشد. چون یک ماشین را مهندسی معکوس کردیم. همه هم خوشحال شدیم. این یک کاری در علوم تجربی. حالا مثلاً بیاییم در علوم انسانی بگوییم الحمدالله یک مدرسه‌ای درست شده که همه شعر حافظ می‌خوانند و غزل شکل حافظ می‌گویند. اگر بگویند صد نفر صد غزل حافظ را دوباره سرودند. این دیگر خوشحالی ندارد. اگر صحبت‌های من کمک کند که شما مثل هم باشید سودی ندارد. قرار است شما هر کدام مثل خودتان باشید. قرار است هرکسی نظر خودش را داشته باشد و با روش خودش بنویسد. در نویسندگی ما دنبال کارهای متوسط نیستیم. دنبال کارهای خوب هستیم. ما در روزنامه‌نگاری دنبال کارهای متوسط هستیم ولی در کتاب دنبال کارهای خوب هستیم. هرکدام باید شکل خودمان بنویسیم. @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
چرا حالت گزارشی پیدا می‌کند گاه داستان‌ها؟ وقتی من از زبان نادرست استفاده می‌کنم. از زبان غیرداستان استفاده می‌کنم آن چیزی که می‌نویسم شبیه داستان نمی‌شود. وقتی قیدها و صفت‌ها را می‌آوریم آن شأن داستانی را زبان ما دیگر نخواهد داشت. یک مثالی هست در کارگاه‌های داستانی که می‌گویند چیزی را نگو بل‌که نشان بده. مثلاً اگر می‌خواهی کهنگی مبل را نشان بدهی حتماً باید کهنگی مبل را نشان بدهی: مثلاً غژغژ صدا می‌کند یا سایید شدن... @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
روش برخورد با ایده ایده اولین برخورد با داستان است و باید به صورت روشمند به صورت پیرنگ دربیاید تا قابلیت داستانی شدن داشته باشد. خیلی وقت‌ها در ایران هر ایده‌ای که به ذهن آدم‌ها می‌رسد می‌خواهند درباره‌اش داستان بنویسند. ایده را یادداشت کنید. مدتی بگذارید بیات بشود و ببینید آیا آن ایده هم‌چنان برای نوشتن داستان قوی است یا نه؟ هول نشوید و سریع بروید شبانه آن را بنویسید. نگاه کنید ببینید کدام ایده‌ها برای شما بعداز مدتی جذابیت دارد و باهاش دیالوگ می‌کنید. آن ایده را بعد بیاورید در نظام پیرنگ. هیچ وقت سریع ایده را اجرا نکنید، مگر نخبه و داستان‌نویس مادرزاد باشید. 90 درصد. همۀ شما می‌توانید داستان بنویسید که خوب تلاش بکند باید از مسیر علمی بروید و با داستان علمی برخورد کنید. @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
امن‌ترین نقطۀ داستان‌گویی کارهای کلاسیک تحلیل شخصیت قرن نوزدهمی دارد. مستقیم قید و صفت را برای شخصیت به کار می‌برد. درصورتی که در داستان‌نویسی جدید باید نشان بدهیم. یک کارکرد تصویری و یک خط دیالوگ. درصورتی که اگر برش‌ها طولانی و بلند شود امکان تصویری گفتن نیست و ناچاریم گزارشی بگوییم. امن‌ترین جایی که در داستان‌نویسی وجود دارد و بیش‌ترین جایی که می‌توانید داستان بگویید تصویر است. تصویر، دیالوگ و روایت از عناصر داستان است. تصویر و دیالوگ از امن‌ترین بخش‌های داستان است. @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
کله‌معلق زدن در داستان در داستان هر کاری دل‌تان می‌خواهد بکنید. توی داستان هر کاری می‌توانید بکنید اما به یک شرط، هر پشتکی که دوست دارید در داستان بزنید ولی منطقش را تأمین کنید. حتی شما می‌توانید بروید قصه بگویید به سبک افسانه‌های قدیم. الان گفتن قصه ممکن نیست اما شما می‌توانید قصه بگویید اما باید فرم روایت را درست کنید و انگیزۀ روایت و هر کاری که در داستان می‌کنید انجام دهید. انگیزۀ روایت را تأمین کنید. @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
تاوان داستان‌نویس شدن داستان نوشتن مسیر فوق‌العاده سختی است و پوست‌تان کنده می‌شود و باید تاوان بسیاری بدهید. بروید دنبال زندگی و نیایید داستان‌نویس بشوید. @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
تمام وقت‌تان را برای خواندن داستان و رمان نگذارید تصور کنید یک رستورانی درست کردید و می‌روید از رستوران‌ها دیگر غذا می‌گیرید کار رستوران این است که خودش غذا بگیرد وقتی آثار داستانی دیگر را می‌خوانید مثل این است که شما همه‌اش از جاهای دیگر دارید غذا می‌گیرید. متون کلاسیک فارسی بخوانید. نوروزنامه بخوانید. مروج‌الذهب و تاریخ جهانگشا بخوانید. تاریخ. رستم‌التواریخ بخوانید. قسمت عمدۀ متریالی که از این متون استخراج می‌کنید از شما یک داستان‌نویس می‌سازد. قرآن و تورات و انجیل بخوانید. من تصویرنویسی را از تورات یاد یاد گرفتم عهد عتیق و قرآن به شدت روایی است. این‌جاها خمیره شکل می‌گیرد و متمایز می‌شوید. متون کلاسیک جزو تغییرناپذر خواندن‌هاتان باشد. اگر فقط رفتید داستان خواندید به‌خصوص کارهای بد، کارتان بد می‌شود. @ANARSTORY
تمام گلویم پیش تو گیر است. ای خدای حسین.