eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
880 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
153 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب القلم چراغ قوه به دست، ایستاده کنار جاده. هر چند ثانیه چراغ را به موازات زاویه بازوانش بالا و پایین می‌برد. نورش چند سانتی متر روشنایی می‌بخشد و به سرعت پلک زدن، پت پت می‌کند. انتهای سبیل مرد توی دهانش خیس می‌خورد و یک‌ریز لای دندان می‌جوردشان. جاده خلوت است. هر ده دقیقه نوربالا می‌افتد توی چشم‌هایش. یک ماشین برقی، از همان‌ها که از دور برق می‌زنند، با صد و ده تا سرعت پیچ را می‌پیچد. صدایی در ذهن مرد می‌گوید خدا به دادش برسد که چپ نکند. راننده وانتی، از روی مرام لوتی بوق می‌زند و او هم نمی‌زند بغل. یک ماشین سقف باز از دور نزدیک می‌شود. کله دختربچه‌ای دبستانی از سقف بیرون زده. موهای خرمایی‌اش توی باد پریشان است. نگاه دختربچه تلاقی می‌کند با مرد. چند لحظه بعد، ماشین از قاب نگاهش دور شده و فقط تصویر زبانِ بیرونِ دختربچه، در ذهنش رژه می‌رود. ماشین بعدی هم نمی‌ایستد. صدای زنش از داخل ماشینِ خرابش می‌پیچد توی جاده: _یعنی حتی این یه کارم نمیتونی درست انجام بدی مرد! و باز با پایش کف ماشین ضرب می‌گیرد. نوزاد توی بغلش بنای گریه سر داده. مهرانه، دختر بزرگشان از صندلی کودک عقب، اشک‌هایش را پاک می‌کند: _مامان من گشنمه. زن در هوا چنان فوتی می‌کند که آویز آینه ماشین آونگ می‌شود و چندین بار می‌خورد به شیشه. از توی کیفش یک بسته بیسکوییت مادر بیرون‌ می‌کشد و بدون اینکه برگردد، پرت می‌کند پشت سرش. مرد بالاخره توانسته یک ماشین نگه دارد. یک پیکان قدیمی است با گلگیر پوکیده. ژاکت پوست تمساحی تن راننده است. پیاده می‌شود و شلوار لجنی شش جیبش، توی تاریکی سیاه دیده می‌شود. _چیشده داداش گلم؟ مرد در خود فرو می‌رود و آب بینی سرخش را بالا می‌کشد: _خیر ببینی جناب. خسته بودم زدم بغل بخوابم، نفهمی کردم چراغ ماشین روشن مونده، باطری خالی کرده. گوشیمم شارژ نداره. نصف شبی موندم چه کنم. بزرگی کن ماشینتو بیار شارژ کنم این باطری بیصاحاب رو. راننده جون دلی می‌گوید و نگاهش دور ماشین چرخ می‌زند. توی چشم‌های مرد متوقف می‌شود : _داداش گلم، حقیقت نمیتونم وایسم زیاد. ماشین مام مشتی ممدلیه. این تن بمیره، دووم نمیاره شیره جونشو بکشم. عیال و جوجه هم که داری، دلم نمیاد سیلون و ویلون بذارمت برم. بیا این تیلفن مارو بگیر زنگ بزن بیان یاوریت کنن. به ریشت قسم عجله هم دارم. مرد سبیل خیسش را از دهان ول می‌دهد بیرون: _عیب نداره جناب. تا همینجاشم مرامت بود ایستادی. و یازده دوصفر راننده را در دست می‌گیرد. انگشتان ورم کرده ‌اش، روی تکمه‌ها جا نمی‌گیرند و عددها جابجا می‌شود. مرد گوشی را می‌گیرد سمت همسرش: _ امداد خودرو رو بگیر. شمارش تو برچسب روی شیشه هست. زن می‌غرد: _تو این تاریکی چطوری شماره ببینم آخه! و نور نداشته گوشی را می‌اندازد روی شیشه و به سختی شماره می‌گیرد. نشانی می‌دهد و گوشی را رد می‌کند. راننده پیکان قربانت شوم گویان، از عیال مربوطه خداحافظی می‌کند و چند لحظه بعد گرد حضورش هم در هوا نیست. مرد می‌نشیند توی ماشین و می‌لولد توی خودش. مهرانه دخل بیسکوییت را آورده و حالا دارد ها می‌کند توی دستانش. مرد دختر را بغل می‌زند و می‌نشاند روی پایش. زیپ ژاکتش را باز می‌کند و دختر جا می‌گیرد و کمی لرزش تنش آرام می‌گیرد. زن گریه نوزاد را نمی‌تواند ساکت کند: _من تو این هوا چجوری بهش شیر بدم آخه؟! این امداد خودرو لعنتی چرا نمیاد چهل دقیقه شد! و دل رها می‌کند و می‌زند زیر گریه‌ی های های. مرد دختر را بیشتر می‌فشارد و همزمان گردن کج می‌کند سمت جاده. یک آمبولانس آژیرکشان رد می‌شود و پشت بندش پژو پارسی از نظر محو می‌شود. مرد دوباره برمی‌گردد سمت زن نازک دلش: _یکم دیگه صبر کن میرسه. و دست می‌برد توی داشبورد، بلکه چیزی برای خوردن پیدا کند. توی ذهنش به آمبولانس‌ها فکر میکند که از آن موقع تعدادشان به سه رسیده و چهار محال نیست. صدای بوق یک ماشین پرهیبت از پشت سر می‌آید. مرد دختر را می‌اندازد روی صندلی عقب و بلافاصله می‌پرد توی جاده: نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
- همیشه دلم می‌خواست مجری برنامه‌ زنده باشم بعد به مهمون بگم: خیلی سریع بگید تیتراژمون داره میره. خیلی باکلاسه!
⭕️ باغات خصوصی نویسندگی⁦⬇️⁩ ۱- شانار/خانم آرمین ۲- خوشه انار/ خانم هیام ۳- سید شهیدان اهل انار/ اسماعیل واقفی ۴- جلال آل انار/حسین ابراهیمی ۵- شینار/خانم شین الف ۶- انار‌های پرنده/سیدمحمدحسین موسوی ۷- شکوفه‌های انار / مرتضی جعفری ۸- اشک انار/ علی یاری ۹-یه قاچ انار/ زینب پاشاپور ۱۰- صدانار/ فاطمه صداقت ۱۱- نارینا /فهیمه ایرجی ۱۲- انار‌های فضانورد/ سید محمد حسین موسوی 13- انارِ یاقوتی/ زینب رحیمی تالارپشتی -تالار انتظار باغ ذخیره لینک‌ها و مدیریت کلاس‌ها خصوصی 🔸شبکه‌ی انار نیازمندی‌های باغ اناری‌ها https://eitaa.com/joinchat/2132213858C81503833c0 🔸باغ یاقوت آموزش گرافیکی https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 🔸باغ انار (ورود بانوان ممنوع) دورهمی نویسندگان آقا https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸ناربانو@Yamahdy_Adrekny دورهمی نویسندگان خانم 🔸پادشاه وارونه آموزش شعر https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 🔸باغچه‌ی تحلیل نقد فیلم https://eitaa.com/joinchat/495583301C39340e4643 🔸پادشاه پویا انیمیشن https://eitaa.com/joinchat/343736400C2afccbacbd 🔸سفر به کائنات مسجدمون https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe 🔸باغچه‌ی متن‌نگار آموزش متن نگار https://eitaa.com/joinchat/1311899718Ce2f51d2cff 🔸باغچه‌ی فتوشاپ آموزش فتوشاپ https://eitaa.com/joinchat/1941635140Cc8b474112f 🔸عرضه‌ی اولیه کانال اقتصادی https://eitaa.com/joinchat/3594649656C9840aba84f 🛸 گروه های تخصصی و خصوصی 🔹عشرون ِصابرون/ جمع اساتید، نقد و مباحثه و تصمیمی‌گیری درباره کلاس‌ها 🔹درختان زبانزد / مدیران تیرستان 🔹هیئت مدیره مرکزی مدیریت باغ /اجتماع تمام اساتید و مرتبطین 🔹انار فیلسوف باغ تفکر و فلسفه بافی 🔹نجات آمرلی / بازی سازی 🔹انار‌های با شخصیت/ آموزش طراحی کاراکتر 🔹ویدئونار / آموزش فیلم و کلیپ سازی 🔹تدوینار / آموزش تدوین و پیریمیر 🔹انار بازیگوش / آموزش بازی سازی 🔹باغچه‌ی اندیشه ورزان 🔹باغچه‌ی فتوشاپ دوره‌ی پیشرفته 🔹 اینفوگرافی/ کارهای هنرمندان حرفه‌ای 🔹سرچشمه نور/ بیانات رهبری 🔹انارهای خوش خط و خال / آموزش خوشنویسی با خودکار 🔹تعلق / گروه بیانات آیت الله حائری 🔹گروه درختان سخنگو(ویژه آقایان) 🔹گروه درختانة سخنگو (ویژه بانوان) 🔹مهارت بچه های آسمان/تولید محتوا 🔹احسن الانار(ویژه بانوان)/حفظ قرآن کریم 🔹تیم محتوایی و زلم زیمبو 🔹انارهای انیمه ای 🔹انار دانی جمع آوری انارهای تولیدی باغ 🔹ارائه دانی نور ذخیره‌ی ارائه‌های(کنفرانسها) سرچشمه نور 🔹استیکر های باغ انار 🔹گروه طراحی و ساخت لوگوی باغ انار 🔹بازوی باغ 🔹قطره‌های نورانی 🔹هیئت اندیشه ورز 🔹مجله رب انار ⭕️ نمایشگاه‌های باغ⁦⬇️⁩ 🔶باغ یاقوت @HOLLYYAGHUT 🔶پادشاه پویا @padshah_pouya 🔶درختان سرزمین آمانیتا @Amanitatrees 🔶درختان سخنگو @derakhtane_sokhangoo 🔶سرچشمه نور https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca 🔶باغ انار @ANARSTORY https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از آیه
کاشت داشت برداشت! گفت: باید کمی توی باغچه‌ی سرخ قلب گل خیال کاشت گفت باید برای رسیدن به اوج کهکشان صبر داشت من ولی برای طول راه کمی غرور توی کوله‌ام گذاشتم من هزار سال توی راه کهکشان آه کشیدم که کاش به جای کوله یک قلب بر می‌داشتم. آخرش غرور را در مسیر نور یک شفق جا گذاشتم آنوقت سرعتم مثل نور شد رفتنم به کهکشان جور شد.
کتابخانه مرکزی یزد. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
اینم خدمت درختانِ خوشحال و شاد و خندانِ باغ انار.
عِمران واقفی: قیافه و ظاهر و کنشِ شهید را توصیف کنید. بیشتر به متن ادبی و دلنوشته می خوره.... مونولوگ یعنی یک متن با ضربه. ضربه چی؟ الان میگم. مثلا آه. یادم رفت. دوباره دو فنجان ریختم. این یک داستانکه یا در واقع فلش فیکشن یا در واقع تر داستانِ خیلی خیلی کوتاه. حالا ویژگی این داستانک رو توضیح بدید. یعنی بگید ضربه اش کجا بود؟ بیشتر از صد و ده درصد شما مونولوگهاتون ضربه نداره. به دنبال ضربه بروید... با تخفیف نود درصد....دیگه کمتر راه نداره.... وسط بلوار یک گل زیبا را دید. صدای ترمز و جیغ در آسمان پیچید. خب ضربه این رو توضیح بدید... یعنی از اول کامل داستانش رو باز کنید... یک سیب رو برامون توصیف کنید. انگار دارید فیلم تعریف میکنید...حرفای منو تحویلم ندید...فیلم رو تعریف کنید.... وقتی این دوتا داستانک رو خوندید موتور تخیل ذهن تون روشن شد.... اون فیلمی که توی ذهنتون پخش شد رو برام بنویسید. You: یادگار اصل ادم! عطر یار.... عِمران واقفی: خب یعنی من میرم میوه فروشی میگم سلام خسته نباشید آقای میوه فروش لطفا دو کیلو یادگارِ اصل آدمِ زرد با نیم کیلو عطر یارِ قرمز بدید؟ راحتِ راحت بنویسید...متناسب با این گروه یعنی متنِ داستانیِ فنی....با ریزه کاری های فنی.... عبارات مغلق و سخت خوان و شاعرانه رو برای مدتی بگذارید کنار... مثلا شما صبح میرید خرید به فروشنده میگید آقا ببخشید لطفا اون شیشه مربا رو بدید میگه...کدوم شیشه؟ شما میگید؟ 1. آن یارِ قرمزِ هزار بار سفر کرده ترش فامِ سیه چهرهِ آذرگونِ بالامقامِ اولیا پیکرِ استوانه منظرِ دانه دانه رفته توی آن حریم شیشه گونِ دلاویز آستان. یا 2. اون شیشه مربای بِه کنار شیشه های بلوری...توی طبقه سوم. همون ردیفی که گلدون گلِ یاس با برگهای سفید داره. درست بالای تلویزیون چهارده اینچ قهوه ای که به دیوار آویزون کردید. حالا متوجه شدید چرا مدام میگیم اگر به اندازه صدها کتاب هم متن و تمرینِ ادبی بنویسید یک قدم هم در رمان نویسی پیشرفت نخواهید کرد؟ متوجه شدید یا متوجه تون کنم؟ سیب رو کسی میتونه توصیف کنه؟ سلاله زهرا: گوشه ای از صورتش ترک خورده بود.بندی نازک در سرش داشت.بی هوا سرش میل بریدن داشت... فائزه کمال الدینی: همونکه گرد و سرخه زردهم داره بوش هوش از سرآدم میبره Z.salehi°: قالب سرخ زیبایی که سفیدی در خود جای داده مثل قلب یک مومن، بوی بهشتیش هم‌که هوش از سر میبره، چون عطر صلوات محمدی❤ عِمران واقفی: با کاشی کفِ حمام رو فرش میکنند با آسفالت کف هزاران کیلومتر بزرگراه. شما کاشی برداشتین دارید جاده ها رو فرش میکنید..... رمان نویسی یعنی ساخت بزرگراه های طولانی با هزاران کیلومتر طول...نمیشه با کاشی فرشش کرد... واژه های ادبی مثل کاشی ظریف و حساس اند...و فهمشان انرژی زیادتری نسبت به واژه های معمولی میگیرند... شاعرانه که بنویسید طرف نصفه صفحه از رمانتون رو میخونه باید سه روز بره زیر سرم.... گرد و سرخ آلو قرمز آلبالو گیلاس هلو توصیف خوبی نبود....جامع و مانع باید باشه جوری که چیز دیگه ای توی ذهنمون نیاد... سلام آقای میوه فروش صبحتون به خیر لطفا دو کیلو میدید... بله حتما دو کیلو قرمز یا زرد؟ فائزه کمال الدینی: سلام آقای میوه فروش لطفا دوکیلو از اون چیز گردهایی که اون گوشه چیدی که زردو سرخ و سبزن و بوشون تا اینجا میاد بدید عِمران واقفی: فرض کنید من از مریخ اومدم... من فارسیم کوب نیست....کیلی کیلی ساده توضیح داد تا من فهمید...من دوست داشت فارسی یاد گرفت کسی توانست برایِ منِ آدم فضای سیب توصیف کرد... دینگ دینگ دینگ دینگ کدوم گوشه؟ فرض کنید چشماش رو بسته...اصلا نمیبینه. فائزه کمال الدینی: خب ، جناب مریخی شما مریخ رو تصور کنید خب، حالا این مریخ رو فرض کنید سرخ یا زرده زرده و مثل ماه ما زمینی ها لکه داره بویی داره که با شنیدنش، چشناتون ناخودآگاه از لذت بسته میشه 🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤: یک قرمزِ گردِ شیرین بالاخره یک مریخی ای که در این حد میتونه صحبت کنه این سه کلمه رو بلده و میتونه از این طریق به جواب برسه اما اگر بعنوان یک نویسنده بخوایم توی داستانمون توصیف کنیم خیلی متفاوت تر و زیباتر میشه سلاله زهرا: سیب میوه ای است گرد که پوستش صاف است و سرش یک بند دارد.به سه رنگ وجود دارد.زرد و قرمز و سبز .نوع اول و دوم شیرین هستند و سبز آن ترش 🇮🇷Sarbaz_Fatemi🇮🇷: در عین سفتی نرمه... یک پوست قرمز داره با درصد کمی از پارافین!! گاز که بزنی؛ محتویات داخلش شیرینی خاص خودشو داره. نه خیلی شیرینه نه بی مزه!!! گرده. گودی سرش بیشتر از گودی تهشه... اگر سرش چوب داشت، بچرخونید بچرخونید بچرخونید تا هر چند دوری که
چرخید و چوبش جدا نشد، سن سیب همونقدره!! You: دست بزن،نعمتی از درختان سرسبز ،ارمغان سلامتی!عطر شادابی.... ☘️لطافت☘️: استاد خیلی ساده می گیم بفر وایید سیب ما به این میوه می گیم سیب بخور تا مزه اش را هم بفهمی عِمران واقفی: بهتر شد ولی نچ حالا توی داستان وسط یک صحنه عاشقانه و عارفانه می خواهیم سرعت داستان رو با توصیف بگیریم و دورخیز کنیم برای ضربه.... فرض کنید مرد و زن رفتند مهمانی...مرد بی خبر از همه جا نشسته...همسرش میخواد جواب آزمایش رو آخر شب اعلام کنه...که مثلا مادر شده... خب توی این صحنه می خواهید عشق را توصیف کنید...عشق که وجودِ مادی و در قالب اشیا نداره...باید براش نمادین یه چیزی پیدا کنید... مثلا سیب خب این سیب هم که گفتیم شاعرانه نباید توصیف کنید... پس باید به شیوه داستانی توصیف کنید...شیوه ای که مخاطب متوجه بشه همسر این مرد بارداره بدون اینکه تا آخر داستان این جواب آزمایش بیرون بیاد... مثلا شروع کنید به توصیف سه تا سیب قرمز روی میز... دو تا سیب قرمزِ بزرگ و یگ سیب زردِ کوچک...تمام مفهوم داستان رو ببرید توی این نماد...مطمئن باشید داستانتون جایزه میبره اگر به این شیوه بنویسید...توصیف سیب ها که تمام شد داستان شما هم تمامه....و مخاطب می فهمه منظور شما چیه...بدون اینکه یک دونه دیالوگ هم توی داستان بیاد و از بارداری و ... حرفی زده بشه... خب کیا ضربه رو فهمیدن؟ کیا فرق متن شاعرانه و متن داستانی رو فهمیدن؟ کیا سیب رو میتونن توصیف کنن!؟ کیا این رو میتونن انجام بدن؟