eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹میخواهیم در ماه مبارک رمضان به یاد باشیم ان شاءالله همانند شهدا زندگی کنیم و دعای خیر شهدا روزیمان شود😊 ✨هر روز به نیت ۵شهید بزرگوار سوره ای را قرائت میکنیم. دوستان بزرگوارای که میخواهند شهیدشان در این ماه مبارک یاد شود لطفا نام شهیدشان را اعلام نمایند. @shahid_ahmadali_nayeri 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🔴 فرزند «سرتیم حفاظت حاج قاسم»۳ماه بعد از شهادت پدرش به دنیاآمد. ▪️شهروز مظفری نیا از مدافعان حرم حضرت زینب(س) و سرتیم حفاظت سردار قاسم سلیمانی بود که روز ۱۳ دی ماه سال ۹۸در فرودگاه بغداد همراه حاج قاسم،ابومهدی و چند تن دیگر از همرزمانش توسط آمریکا مورد حمله تروریستی قرار گرفته و به شهادت رسیدند.  از این شهید عزیز دو دختر به یادگار ماند و پسری به نام علیرضا که امروز پس از ۳ماه و ۱۸ روز که از شهادت پدرش می گذرد قدم به دنیا گذاشت. ▪️شهید مظفری نیا دوست داشت اگر فرزند جدیدش دختر بود نامش را «فاطمه» بگذارد و اگر پسر «علیرضا» زیرا او را هدیه ای از جانب امام رضا(ع) می دانست.  ▪️شهروز درحالی هم اکنون در رواقی از حرم حضرت فاطمه معصومه(س) آرمیده است که امروز علیرضا به دنیا آمد، بدون اینکه لحظه ای حضور فیزیکی پدرش را در این دنیا درک کرده باشد. ▪️شهروز به یکی از دوستانش گفته بود دوست ندارم بعد از حاج قاسم زنده باشم وچقدر هم به حرفش وفادار ماند... ✍"محمدصالحی" 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
سپاه بهشت است که استشمام می‌شود سپاه معراج شهداسـت سپاه معراج مجاهدین است سپاه مجموعه‌ای از منتظران شهادت است... 🌷 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود یعنی شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی هم قرار داشتیم خنده را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز برادر بزرگ‌ترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان حسین سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است سر دو نفر شما را با هم شکست.. 🔰حسین گفت: می‌خواستم مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون وضو نمی‌خوابید دبستان بود اما صبح دعای عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمی‌خوابید، من که مادرش هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید چادری باشد و با شرایط پاسداری من کنار بیاید. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۶۴/۲/۲ نکا ، مازندران شهادت : ۱۳۹۵/۲/۱۶ خانطومان ، سوریه 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت : 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 برادر شهید اسماعیل آقاپور در سال 1344 در خانواده ای مسلمان و متعهد در آران پا به عرصه گیتی نهاد و پس از طی دوران کودکی وارد دبستان شد. او در زمانی که کودکی بیش نبود روحی سرشار از عاطفه و گذشت داشت. لذت های زود گذر هیچ گاه در او اثری نداشت و او را از شوق دیدار الله باز نمی داشت. اسماعیل دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر نهاد و سپس قدم به دبیرستان گذاشت. او علاوه بر اینکه در دبیرستان مشغول تحصیل بود در کار کشاورزی پدر را کمک می کرد و در اوقات بیکاری برای تامین هزینه زندگی خانواده اش به کار قالی بافی مشغول بود. 🌹🍃 اسماعیل رفتار و کردار و گفتارش برای سایرین الگو و نمونه بود. وی در تمام راهپیمایی ها و تظاهراتی که بر علیه نظام پوسیده و پوشالی شاه برگزار می شد شرکت می کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران فعالیت هایش را در بسیج سپاه آران و بیدگل ادامه داد و پس از آموزش های لازم درخرداد ماه 1360 عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. اولین مأموریتش در سر پل ذهاب بود که مدت 3 ماه به طول انجامید و هنوز یک هفته از مأموریتش نگذشته بود که به جبهه های آبادان جهت حمله شکستن محاصره آبادان عزیمت نمود. 🌹🍃 آخرین مأموریتش در حمله گسترده و سراسری فتح المبین و به هنگام تصرف سایت های چهار و پنج بود. اسماعیل یکی از دو داوطلبینی بود که بنا به پیشنهاد فرمانده عملیات برای انهدام تانک های دشمن وارد عمل می شوند. سرانجام در حال شکار تانک های عراقی به وسیله گلوله های ضد هوایی مزدوران کافر بعثی صهیونیستی مجروح و پس از یک ماه بستری در بیمارستان قائم مشهد به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به لقاءالله پیوست. قسمتی از وصیت نامه ؛ 🌹🍃 ملّت ایران! از شما می ‏خواهم که با اطاعت از امام که فقط برای خدا و مستضعفان جهان علیه مستکبران، رسالت خود را انجام می ‏دهد؛ یاری دهنده اسلام باشید و وحدت و همبستگی خود را حفظ کنید...» 🌹🍃 ای برادران عزیزم سلام، پیوسته در راه اعتلای اسلام کوشا باشید و تمامی فرامین امام را از جان و دل پذیرا باشید و راه شهیدان را پیش گیرید. و در پایان از ملت شهید پرور ایران می خواهم که با اطاعت از امام این مردی که فقط برای خدا و به نفع مستضعفین جهان بر علیه مستکبرین رسالت خود را انجام می دهد یاری دهنده باشید و به حرفهایش گوش داده و عمل نمایید که حرف او حرف امام زمان و پیغمبر و در نتیجه حرف خدا است که انشاء الله اسلام در سراسر دنیا حاکم شود و از شما می خواهم که دست از وحدت بر نداشته و با این وحدت و همبستگی که دارید منافقین را یک به یک شناسایی کرده و از جامعه اسلامی بزدایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹میخواهیم در ماه مبارک رمضان به یاد باشیم ان شاءالله همانند شهدا زندگی کنیم و دعای خیر شهدا روزیمان شود😊 ✨هر روز به نیت ۵شهید بزرگوار سوره ای را قرائت میکنیم. دوستان بزرگوارای که میخواهند شهیدشان در این ماه مبارک یاد شود لطفا نام شهیدشان را اعلام نمایند. @shahid_ahmadali_nayeri 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA