eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 شهید میرحمزه نجفی فرزند میرکمال در تاریخ پنجم فروردین ماه سال 1336 در روستای شهید آباد از توابع شهرستان بهشهر بدنیا آمد. وی پس از گذراندن دوره ابتدائی وارد دبیرستان گردید. بعد از آن با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه وارد دانشگاه تهران گردید. در رشته تکنولوژی مشغول به تحصیل گردید. وی یکی از مبارزین انقلاب بود و در تهیه و توزیع اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) فعالیتهای چشمگیری داشت. 🌹🍃وی دارای اخلاق حسنه در محل بود و نسبت به شناخت و آگاهی مردم تلاش های وافری می نمود. در روستای گز از توابع بندرگز، جهت شركت در سومين روز گرامی داشت شهيد غلامرضا اسدی عرب در روستای گز در تاریخ 16 دی ماه 1357 كه پس از خاتمه مجلس هنگام خروج از مسجد ناگهان مورد حمله ماموران رژيم قرار گرفت و با ضربه گلوله به شهادت رسيد. 🌹🍃 این شهید بزرگوار در بخشی از وصیت نامه خود می نویسد؛ ای امت حزب ا... هرگز از اسلام، قرآن، امام و انقلاب دست نکشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ همیشه تو را👤 کنارخود کم داریم تر از بارش شبنم داریم بیا که تا نفس تازه کنیم هر روز به تو♥️ نیاز مبرم داریم 🌸🍃 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان بودند داشتند جیره های غذایی می بردند برای پاسگاه های بعدی.هنگام برگشت اشرار برایشان کمین می کنند.در ان زمان دیگر نمی توانستند دور بزنند و اشرار شروع به تیراندازی می کنند.اولین تیر به راننده می خورد و هنگامی شهید پایمرد بلند می شوند تا اسلحه را بردارند دومین تیر به شهید پایمرد برخورد می کند و چندتا تیرهم شلیک می کند و چون گلوله دو زمانه بوده در سینه این بزرگوار منفجر می شود و به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.
🍃🌹خاطرات لباس کار کشاورزی‌اش را عوض کرد و روی زین نشست. دویدم و فرمان موتور را گرفتم: - تو تازه از سرِ زمین اومدی، پیاده شو من می‌رم. هندل موتور را زد. چشم‌هایش از خستگی قرمز شده بود. خواستم به سمت خانه بروم و تا محسن از چنگم درنرفته آماده شوم و برگردم اما او گفت: - پیرمرد همسایه از من خواست که براش بخرم. خودمم می‌رم. گاز موتور را گرفت و از جا کنده شد. همان طور که مبهوت آن همه جوانمردی‌اش ایستاده بودم با خودم گفتم: - کاش یه نونوایی توی روستامون بود که محسن با این همه خستگی مجبور نمی‌شد هر دفعه برای نون خریدن بره اون روستا 2 ساعت یازده یک خانمی آمد در خانه‌مان و در زد: - کیه؟ - سلام ببخشید منزل شهید پایمرد اینجاست - بله ... بفرمایید آمد داخل. زن باوقار و جاافتاده‌ای بود. چند قوطی کمپوت هم با خودش آورده بود. هر چقدر به ذهنم فشار آوردم نشناختم اش. نمی‌دانستم از کجا فهمیده بود که مادرم مریض است و کم خون. مقداری که گذشت خودش ماجرا را تعریف کرد: «من مادر شهیدام. اهل «گالیکش» هستم. دیشب پسرم آمد به خوابم. محسن شما هم همراهش بود. محسن از من خواست که به شما سر بزنم و بیایم عیادتتان. نمی دونید چقدر گشتم تا خونه شما رو پیدا کردم. کمپوت‌ها رو هم محسن گفت بخرم!». اشک در چشمانمان حلقه زد. وقتی محسن بود خیلی هوای مادر را داشت. سال‌ها قبل به خاطر بیماری پدر، مادرم مجبور شد کار کند. گندم پاک می‌کرد. زمین کشاورزی مردم را سم پاشی می‌کرد. حتی گاهی اوقات می‌رفت برای شستن رخت‌های مردم. محسن با این که بچه سال بود ابراز ناراحتی می‌کرد و مرتب می‌گفت: - مادر من کار می‌کنم تا تو مجبور نباشی اینجوری به زحمت بیفتی و خسته بشی ... با یادآوری این خاطرات بغض مادر ترکید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این است که امروز قصاص شد در دادگاه گفت که هم سر شهید را با سنگ کوبید و هم با پوتین کار که دور آن آهنی است این طور به صورت عجمیان زد. نگذاریم جای جلاد و شهید عوض شود ‌ @axneveshteshohada