ویژگی های اخلاقی
شهید صیاد شیرازی، فردی مؤمن و متعهد راستین به اسلام و تشیع بود. بزرگ مردی که هر کاری را با نام خدا و دعا برای فرج آقا امام زمان(عج) شروع و با دعا برای سلامتی و عزت رهبر معظم انقلاب به پایان می برد. وی به شهادت اعضای خانواده و همکاران و اطرافیانش، همیشه با وضو بود و برای تصمیم گیری در کارهای مهم و اساسی، ابتدا دو رکعت نماز به جای می آورد. بنابر سفارش امام خمینی رحمه الله همیشه دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. اوقات کاری اش و شروع و پایان جلسات اداری اش با اوقات شرعی منظم شده بود. به نماز شب بسیار مقیّد بود و ساده زیستی و دوری از تجملات و تکبر و ریا، از خصوصیات ویژه اخلاقی آن شهید بود. صیاد، نمونه ای از یک افسر و فرمانده منضبط، جدی و سخت گیر، و البته مورد علاقه زیردستانش بود
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هرلحظه اين احساس را داشتم; كه هر وقت باشد، شهيد مى شود. هميشه هم بهش مى گفتم.
مى گفتم كه : «هر وقت باشه، شهيد مى شى. ولى دوست دارم به اين زودى ها شهيد نشى. هنوز پسرام داماد نشدند. مى خوام خودت دامادشون كنى. »
خواب ديده بود.
ديده بود كه يكى از دوست هاى شهيدش آمده ببردش. نمى رفته. به ما نگاه مى كرده و نمى رفته.
ما خيلى گريه مى كرده ايم. دوستش به زور دستش را كشيده بوده و برده بودش.
بعد از اين خوابش، بهم گفت:
«تو بايد راضى باشى تا من برم. خودت رو آماده كن.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
مثل كارمندها نمى آمد ستاد كل; كه هفت ونيم يا هشت صبح، كارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، كارت خروج.
زود مى آمد و دير مى رفت.
خيلى دير.
مى گفت:
«ما توى كشور بقية الّله هستيم. خادم اين ملتيم. مردم ما رو به اين جا رسوندن، مردم. بايد براشون كار كنيم. »
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
وصیتنامه
انالله و اناالیه راجعون...
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالا مال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی.
خدایا؛ تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا؛ رفتن در دست تو است، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند می خواهم که مرا ببخشند؛ من نیز همواره برایشان دعا کرده ام که عاقبت به خیر شوند. از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم می خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته ام به آن ها برسم و بیشتر می خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده. آنچه از دنیا برایم باقی می ماند، حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد. از همه ی آن هایی که از من بد دیده اند می خواهم که مرا به بزرگی خودشان ببخشند و بالاخره از مردان مخلص خودم به ویژه حاج آقا امیر رنجبر نیکدل، استدعا دارم در غیاب من به امور حساب و کتاب من برسند و با برادران دیگر، چون جناب سرهنگ حاج آقا آذریون و تیمسار حاج آقا آراسته در این باب، تشریک مساعی نمایند.
خداوندا! ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب العالمین
من الله التوفیق
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
سحر بود. نماز را در حرم امام خوانديم و راه افتاديم.
رسممان بود كه صبح روز اوّل برويم سر خاك. رسيديم.
هنوز آفتاب نزده بود، امّا همه جا روشن بود.
يكي زودتر از همه آمده بود; زودتر از بقيّه، زودتر از ما
گفتم: شما چرا اين موقع صبح خودتون روبه زحمت انداختيد؟
آيت الله خامنه اي فرمودند: دلم براى صيادم تنگ شده. مُدَتيه ازش دور شده ام.
تازه ديروز به خاك سپرده بوديمش.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🔺به مناسبت سالگرد شهادت سپهبد صیاد شیرازی؛ روایت کمتر شنیده شده از عملیات انتقام خون شهید
سردار حاجی زاده:
🔹به فاصله کوتاهی پس از ترور شهید صیاد توسط منافقین، رزمندگان یگان موشکی سپاه با شلیک صدها فروند موشک به سوی پادگان اشرف انتقام رفیق شهید خود را گرفتند.
🔹در این عملیات که با همکاری وزارت اطلاعات اجرا شد، ابتدا با یک ضربه مختصر منافقین را برای مراسم تدفین کشتهها به قبرستان مروارید مقر اشرف در نزدیکی بغداد کشانده شدند و بعد از اطمینان از تمرکز نیروها با ضربات سنگین موشکی انتقام این شهید عزیز از منافقین کور دل گرفته شد.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
زهره قائمی، مسئول عملیات ترور شهید صیاد شیرازی که در 10 شهریور سال 1392 در حمله تکاوران نیروی قدس سپاه به پادگان اشرف؛ به همراه حدود 70 نفر دیگر از اعضای رده بالای منافقین به درک واصل شد...
روحش با هند جگرخوار محشور، ان شاالله
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الگویت کیه؟!
کلیپی تکان دهنده و زنگ هشدار به مسئولین فرهنگی ،تاسف و تاسف در ایرانی که این همه قهرمان داره بعد جوانانش کجا ها را الگوی خود قرار میدن!!! اونم کسانی که فقط در فیلم ها قهرمان بودن!!!
۲۱ فروردین سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_مهدی_دباغ
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹شهید مهدی دباغ در سال 1349 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان قوچان به دنیا آمد.
🍃🌹 وی دوران تحصیل ابتدایی خود را در مدرسه شهید شریف واقفی و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید بهشتی پشت سر گذاشته و در این دوران بارها برای اعزام به جبهه تلاشهایی را انجام داد ولی چون سنش اجازه نمی دادموفق به حضور در جبهه نشدند
🍃🌹تا اینکه بالاخره در سال 1363 به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردیدندد و 6 ماه در جبهه های کردستان با دشمن متجاوز مقابله نمودند و سپس به جبهه های جنوب اعزام گردیدند که به عضویت اطلاعات و عملیات لشکر21امام رضا (ع) در آمدند و همچنین آموزش نیروهای غواصی را نیز بر عهده داشتند
‼️دروغ مصلحتی مادربرای جبهه رفتن فرزندش
حجت الله اول دبیرستان بود که شناسنامه اش را گم کرده بود. مدیر مدرسه اش شناسنامه اش را پیدا کرد و از من خواست که به مدرسه بروم تا به من بگوید"می دانی پسرت تاریخ تولد شناسنامه اش را کم کرده تا بتواند به جبهه برود؟"بعد از آن حجت خودش یک بار به من گفت مامان می آیی به خاطر من یک دروغ بگویی؟ ماه رمضان بود و من روزه بودم. گفتم آخر پسرم با دهان روزه چه دروغی باید بگویم؟ گفت مادر دروغ مصلحتی است... فقط با من بیا و به فرمانده ما بگو من متولد سال46 هستم. برای این موضوع باهم رفتیم پارک شهر و در آنجا از من پرسیدند که آیا این آقا حجت الله متولد1346 است؟ من هم گفتم"بله؛ متولد سال 46 است". بعد از آن حجت از خوشحالی انگار بال درآورده بود و رفت به جبهه.»
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_حجتالله_فرزانه🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۸/۱/۲۳ تهران
شهادت : ۱۳۶۷/۵/۵ اسلامآبادغرب
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت بزرگی که سردار سلیمانی به حاج مهدی سلحشور داد:
به شما اطمینان میدهم روزهایی را پیشرو خواهیم داشت که شهدا به حال آن حسرت میخورند...
#رزمایش_همدلی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
Senne Marg_6.mp3
4.45M
💠 مشغول «تموم شدنی ها» هستیم.
🔸حاج قاسم تنها هزینهای که برای ایران داشت، یک دیپلم بود، هیچ دورهای از دورههای سپاه را هم شرکت نکرده بود. حالا آن اخلاص اینجور دلهای مرده را به تپش میآورد، بعد ما صبح تا شب کار میکنیم و خودمان را گرفتیم، حاصل عمرمان میشود هشت تا مقاله.
💢 قاعدهای تکان دهنده از سن مرگ
🎙👈 راه نجاتی هست؟
#چکیده_کل_سخنرانی
#پادکست
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_علی_تمام_زاده
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹ولادت: 1355 شهادت: 16/8/1394 وضعیت تاهل: متاهل روحانی شهید علی تمام زاده، شیخ شهید، در سوریه به شهادت رسید.
🍃🌹 در سفر آخری که شهید به سوریه عازم شده بود، جمله ای از شهید مرتضی آوینی، که به تعبیر رهبری، سید شهیدان اهل قلم هست، شخصیتی که علی تمام زاده کتاب هایش را می خواند و به دوستان توصیه می کرد که بخوانید را برای یکی از دوستانش چنین پیامک کرده است:
نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت تمام تاریخ است... انشاءالله نایب الزیاره شما در زینبیه دمشق خواهم بود.
🍃🌹 اربعین 93 وقتی از کربلا برگشت به دو دلیل خیل خوشحال بود اول اینکه توانسته بود حرم ارباب بی کفن رو زیارت کنه و دومین دلیل خوشحالیش بخاطر این بود که توی عصائب اهل الحق (یکی از گروه های بسیج مردمی عراق) به عنوان مدافع حرم ثبت نام کرده بود... می گفت: وقتی رسیدم کربلا یکی از موکب های برای مدافعین مردمی عراق بود... رفتم داخل دیدم یکی از کارهایی که می کنن ثبت نام داوطلبین برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) هستش ... مسئولش را پیدا کردم و شروع به صحبت کردم که می خوام همینجا بمونم و از اینجا برم برای جهاد ... ولی قبول نکردن... وقتی خیلی تاکید به کارم کردم قبول کردن که ثبت نام کنم و لی گفتن احتمالش کمه که اجازه بدن ما از نیروی ایرانی استفاده کنیم... می دونست که احتمالش کمه اجازه جهاد بهش بدن ولی بابت ثبت نام کردنش خیلی خوشحال بود و می گفت: من اسمم رو نوشتم اگه خدا صلاح بدونه میرم.
مستاجر بود... برای تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشد نرفت! وقتی هم دستش خالی بود به میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت! گاهی لباس روحانیت به تن داشت و دستهایش اثر کچ کاری!! جمله سردار ذوالنور در مراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود: "گردی از دنیا بر دامن این شهید ننشسته بود"
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA