eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6.4هزار دنبال‌کننده
41.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
343 فایل
گروهِ ما « تلخند » https://eitaa.com/joinchat/2981756958Cd8dc470671 عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌حجاب @AXNEVESHTEHEJAB ارتباط ما با شما @toramanchashmdarraham
مشاهده در ایتا
دانلود
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نزدیکترین جاسوسان به رئیس جمهورهای ایران را بشناسید!/ پروژه دوتابعیتی ها 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
در کتاب فمینیسم در آمریکا تا سال ۲۰۰۳ آمده : دختران همین که به سن بلوغ می رسند، گویی ذاتا در مقابل پسران پاکدامنی پیشه می کنند ، اما فرهنگ ما به آنان می آموزد که این یک مشکل است . در جوامع ساده تر که پاکدامنی هرگز تضعیف نشده ، زنان جوان حیای بیشتری دارند #حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچند معقتدم نفس صحبت وزیر و بازنشرش وهن در دین است اما برای تشر به این صحبت های حماقت آلود کافیه یه یادآوری کوچک هم که شده بکنم: اینها پزشکانی هستند که با اقدامات انسان دوستانه خود، هم از شیوع افسردگی در کشور جلوگیری میکنند و هم از رشد خودکشی می کاهند... 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#روزشمار_محرم کی میدونه؟! شاید امسال برا ارباب بمیرم کی میدونه؟! شایدم تشنه و بی آب بمیرم #سی_و_پنج_روز_تا_محرم #الذین_بذلو_مهجهم_دون_الحسین_ع #لبیک_یا_حسین 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان علیه السلام در بین ما حضور دارند و منتظر تشکیل حکومت اسلامی هستند و ما هر کدام بدنبال زندگی خود ، فراموش کردیم که فرج ما گره به فرج مولا خورده، به بهانه های واهی، دست از یاری اماممان برداشته، سرگرم بازار و لهو و لعب دنیا شدیم #سلام_امام_مهربانم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 ! 🔹 جامعه اسلامی به کمانداران فرمان می دهد که زمانیکه ما مشغول حمله هستیم شما تحت هر شرایطی تنگه را رها نکنید، شروع می شود پیروزی اسلامی در جنگ تقریبا تمام شده است اما دنیاطلبی و جمع کردن غنیمت، پرده بر ذهن محافظان تنگه می اندازد و توصیه رهبری را فراموش می کنند و تنگه را رها می کنند و می شود انچه نباید بشود .رهبری پیشانی و دندانش شکسته می شود تا جایی که شایعه می کنند رهبری شهید شد و ترسویان فرار می کنند اما رهبر درکنار رهبری می ایستند و هرطور شده رهبری را از دل معرکه بیرون می کشند حتی اگر شده هفتاد زخم بر بدنشان وارد شود و یاران بزرگوار دیگری به شهادت می رسند 🔹و چه تنگه ها که در طول تاریخ اسلام از دست رفته است و اسلام ضربه ها دیده است . 🔸و اگر می خواهیم تاریخ تکرار نشود باید از آن عبرت بگیریم. 🔹و امروز یاوران واقعی رهبری که رهبرشان آنان را عناصر مومن می داند تنگه را بر دشمنان خبیث انگلیسی و آمریکایی نا امن کرده اند و اگر خیال رهبری از تنگه راحت است به خاطر اینکه محافطان تنگه، یاوران واقعی رهبری و عناصر مومن هستند . 🔸اما تنگه های امروز بسیار است تنگه ی ،تنگه ی ،تنگه ی که اگر هر یک از این تنگه ها، به دست عناصر مومن و یاوران واقعی رهبری سپرده شود پیروزیها یکی پس از دیگری درپیش است. اگر تنگه اقتصادی و... نا امن است بدانید که کمانداران و مومن نیستند و دنیاطلبی و جمع کردن غنیمت توسط اینان باعث می شود که از این تنگه ها آسیب ببینیم و اینان کسانی هستند که به دستورات رهبری توجهی نمی نمایند. ✅دست نوشته های یک معلم @faraziyaddasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 قسمت قسم به رحمت تو طول کشید تا باور کنم ... اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ ... به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند ... که از دل خودم ترسیدم ... کافی بود فراموش کنم بگم ... خدایا ... به رحمت و بخشش تو بخشیدم ...✨ یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم ... خیلی زود ... شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد ... بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم ...✋ خدایا ... اگه تاوان دل شکسته منه ... حلالش کردم ... و همه چیز تمام می شد ... به حدی حواسش به من بود ... که تمام دردی رو که از درون حس می کردم ... و جگرم رو آتش زده بود ... ناپدید شد ... وجود و حضورش ... سرپرستی و مراقبتش از من ... برام از همیشه قابل لمس تر شده بود ... و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود ... که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم ... خدایا ... من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم ... حضرت علی گفته ... تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود ... که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن ... هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی ... تو خدایی هستی که رحمت و لطفت ... بر خشم و غضبت غلبه داره... نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی ... من بخشیدم ... همه رو به خودت بخشیدم ... حتی پدرم رو... که تو و بودنت ... برای من کفایت می کنه ... و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد ... دلم رو با همه صاف کردم ... از دید من، این هم امتحان الهی بود ... امتحانی که تا امروز ادامه داره ... و نبرد با خودت ... سخت ترین لحظاته ... اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد ... و روی دل سوخته ات نمک می پاشه ... ولش کن ... حقشه ... نبخش ... بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه ... بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه... تا حساب کار دستش بیاد ... حالا که خدا این قدرت رو بهت داده ... تو هم ازش انتقام بگیر ... و هر بار ... با بزرگ تر شدن مشکلات ... و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها ... فشار شیطان هم چند برابر می شد ... فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ... و خدایی استاد من بود ... که بر ... غلبه داشت ... خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده ... خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره ... حتی قبل از اینکه تو ... به محبتش فکر کنی ... . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 🌷 قسمت خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ... تازه وسط بازیه ... - خسته شدی؟ ... همه زل زده بودن به من ... - تا شما یه استراحت کوتاه کنید ... این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده ... چهره هاشون وا رفت ... اما من آدمی نبودم که بودن با خدا رو ... با هیچ چیز عوض کنم ... فرهاد اومد سمت مون ... - من، خدا بشم؟ ... جمله از دهنش در نیومده ... سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد ... - برو تو هم با اون خدا شدنت ... هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی ... دوست دخترش مافیا بود ... نامرد طرفش رو می گرفت ... بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن ... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز ... وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن ... بقیه هنوز بیدار بودن ... که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم ... سینا اومد سمتم ... - به این زودی میری بخوابی؟ ... کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه ... از خودش در میاره ولی آخرشه ... خندیدم و زدم روی شونه اش ... - قربانت ... ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم... تا چشمم گرم می شد ... هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد ... و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد ... استاد قصه گویی بود ... من که بیدار شدم ... هنوز چند نفری بیدار بودن ... سکوت محض ... توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه ... وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها ... نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود ... اما می شد چند قدمیت رو ببینی ... وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم ... یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم ... توی این هوا و فضای فوق العاده ... هیچ چیز، لذت بخش تر نبود ... نماز دوم تموم شده بود ... سرم رو که از سجده شکر برداشتم ... سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد ... یک قدمی من ایستاده بود ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ایمانی