خانم کبیری الان پیش سپیده بودم خیلی گریه می کرد می گفت شما میخواید موهاشو کچل کنین به خاطر کم پشتیش آخه حیفه خانم کبیری:نه دخترم روز پنج شنبه که ازاینجا رفتید سپیده حالش بهم خورد بردیم بیمارستان یه سری آزمایش براش نوشتن دیروز نتیجه آزمایشاتشو گرفتیم چطور بگم بهتون ع ع دکتر گفت سرطان خون داره باید دوره در مانشو هرچه زودتر شروع کنیم انگار صاعقه ⚡به سرم خورد گفتم :سرطان؟ چشمام 👀 سیاهی رفت ،فقط دستم وبه سمت خانم کبیری دراز کردم ودیگه چیزی نفهمیدم 😔 وقتی چشمامو باز کردم خانم کبیری رو دیدم که با مهربونی و ملایمت صدام می زد زینب! جان زینب جان! تمام سعیم وکردم خودمو جمع وجور کنم خانم کبیری :زینب جان بهتری؟ اشک میریختم 😭 خانم کبیری :(دخترم گوش👂 کن.اگه این شربت وبخوری ویک کمی استراحت کنید بهتر میشید ،عرق نعنا ونباته 🍷) بعد با محبت خواهرانه برای نشستن کمکم کرد .دستم ودراز کردم که دستمال کاغذی رو ازش بگیرم که چشمم به سپیده که داشت از پشت در اتاق سرک میکشید افتاد
زمان:
حجم:
387.3K
🌹فرازی از دعای توسل با مداحی حاج عباس حیدرزاده
مسجد مقدس جمکران میلاد مولانا علی اکبر علیه السلام
#حضرت_علی_اکبر
#روزجوان
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
ختم صلوات امروز به نیت :
🌷شهیدی که عراق ها برایش ختم گرفتند، شهید #عباس_صابری
🌺ولادت: ۵۱/۷/۸
🍂شهادت: ۷۵/۳/۵
🕊محل شهادت: منطقه عمومی #فکه، عملیات تفحص شهدا
🍁 نحوه شهادت: از جستجوگران نور بود و مسئولیت تخریب کمیته جستجوی مفقودین را بر عهده داشت. مصادف با ۷محرم ۱۴۱۷ طی انفجار مین در فکه آسمانی شد.
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم.
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇
🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
ختم صلوات امروز به نیت : 🌷شهیدی که عراق ها برایش ختم گرفتند، شهید #عباس_صابری 🌺ولادت: ۵۱/۷/۸ 🍂شهادت
🍃🌹 از زبان مادر محترمه شهید ⬇️
🌷۳ پسر به نامهای حسین، حسن و عباس دارم که پسرانم به شهادت رسیدند؛ حسینآقا شب اربعین سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد و شب هفتم شهادتش در سال ۱۳۷۶ مصادف با شب اربعین بود. حسنآقا متولد ۱۳۴۹ بود که در عملیات بیتالمقدس ۲ به شهادت رسید. عباس آقا شب میلاد حضرت علیاکبر(علیه السلام) در سال ۱۳۵۱ به دنیا آمد و پیکرش در روز عاشوای ۱۳۷۵ تشییع و به خاک سپرده شد.
🌷پسرانم همدیگر را خیلی دوست داشتند، ندیدم برادرهایی این طور بوده باشند؛ عباس آقا و حسین آقا بعد از شهادت حسن آقا و حتی قبل از آن عشق و علاقهای به این دنیا نداشتند تا بالاخره دعوت حق را لبیک گفتند.
🌷مسجد نزدیک خانهمان بود و بچههایم را از کودکی به مسجد میبردم؛ وقتی که به ماه محرم نزدیک میشدیم، برای بچهها لباس مشکی میگرفتم و پای روضههای امام حسین(علیه السلام) مینشستیم؛ آنها هم خیلی ایام عزاداری برای اباعبدالله(علیه السلام) را دوست داشتند.
🌷عباس پسر سومم است؛ قبل از اینکه او به دنیا بیاید، در عالم خواب دیدم یک آقا به من گفت: نام این پسر شما عباس است. وقتی هم پسرم به دنیا آمد، اسم او را عباس گذاشتم. حدود یک ماه از تولد عباس میگذشت که به سختی بیمار شد؛ پس از مراجعه به چند دکتر، او را در بیمارستان بستری کردیم؛ او کاملاً بیهوش بود، بیتابی میکردم، دکترها هم مرا دلداری میدادند و میگفتند: این بچه خوب میشود و بزرگتر که شد دکتر میشود. اما طولی نکشید که عباس دچار خونریزی پوستی شد، دلم شکست و بدون هیچ اعتمادی به دکترها به امامزاده «سید نصرالدین» بازار که علمای بزرگی نیز در آنجا دفن شدهاند، رفتم؛ به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل شدم وقتی به منزل بازگشتم، از بیمارستان تماس گرفتند تا پدرش برای عباس دارو ببرد. من هر لحظه منتظر خبر بودم وقتی آقا نصیر(پدر عباس) به خانه آمد، با خوشحالی گفت: عباس خوب شده؛ میگویند دیشب شفا پیدا کرده است.
پزشکی هم از آمریکا آمده بود و پس از معاینه گفت: او هیچ مشکلی ندارد و وضعیتش فرق کرده است. پنج ماه مراقب عباس بودم اما در این چند ماه تب هم نکرد؛ با اینکه دکتر خواسته بود تا ۱۶ سالگی تحت نظر باشد و کوچکترین خراشی هم به بدنش وارد نشود اما او در ۱۳ سالگی راهی جبهه شد و به کرامت آقا ابوالفضل العباس(علیه السلام) بهبودی کامل یافته بود.
🌷عباس آقا در سه ماه تابستان روزه میگرفت اما نمیگفت که روزه است. موقع اذان مغرب میآمد و میگفت: مامان، خوراکی چی داریم؟ میگفتم: چرا الان میگویی از صبح تا حالا نگفتی؟! بعد میفهمیدم که روزه بود. او شبها مخفیانه به پشتبام میرفت و پشت کولرها نماز شب میخواند.
🌷عباس آقا خیلی خوش اخلاق بود؛ او در دوران تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل عراقیها را به دست بیاورد تا آنها در تفحص شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه میگرفت، لباس و میوه و سیگار میبرد و در مجموع با آنها با مهربانی رفتار میکرد؛ بعد از شهادتش عراقیها ۵۰ هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم ختم گرفتند. بعد از شهادت عباس آقا، حسین آقا همین رفتار را با عراقیها داشت؛ بعد از شهادت حسین آقا، عراقیهایی که آنجا بودند، میگفتند: ما دیگر تحمل اینجا ماندن را نداریم.
🍃🌹او از سال ۱۳۶۴ در حالی که ۱۳ سال بیشتر نداشت، به جبهه رفت و در عملیاتهای والفجر هشت، کربلای ۵، بیتالمقدس ۲، بیتالمقدس ۴، بیتالمقدس ۷، تک عراق در سال ۱۳۶۷ و عملیاتهای بحران در خلیج فارس مأمور در گردان مقداد در سال ۱۳۶۹ و برون مرزی با لشکر بدر(انتفاضه) در سال ۱۳۷۰ شرکت کرد.
🍃🌹 مزار شهید بزرگوار 👈قطعه۴۰، ردیف۳۵، شماره۲۳
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI