eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6.2هزار دنبال‌کننده
42هزار عکس
12هزار ویدیو
345 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌‌ فرهنگ و حجاب @AXNEVESHTEHEJAB 💡پاسخگویی به شبهات @n_bande @hg1413 @sjd_k1401 📨 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 قسمت اولین پله های تنهایی مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود ... و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم ... کجا پیاده بشم ... یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید ... همون طور ... چند لحظه ایستادم ... برگشتم سمت در که زنگ بزنم ... اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... - حالا چی می خوای به مامان بگی؟ ... اگر بهش بگی چی شده که ... مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره... این یکی هم بهش اضافه میشه ... دستم رو آوردم پایین ... رفتم سمت خیابون اصلی ... پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه ... و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم ... مردم با عجله در رفت و آمد بودن ... جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت ... ندید گرفته می شدم ... من ... با اون غرورم ... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم ... رفتم توی یه مغازه ... دو سه دقیقه ای طول کشید ... اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم ... با عجله رفتم سمت ایستگاه ... دل توی دلم نبود ... یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ... اتوبوس رسید ... اما توی هجمه جمعیت ... رسما بین در گیر کردم و له شدم ... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ... دستم گز گز می کرد ... با هر تکان اتوبوس... یا یکی روی من می افتاد ... یا زانوم کنار پله له می شد... توی هر ایستگاه هم ... با باز شدن در ... پرت می شدم بیرون ... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم ... با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ ... و من ... بالاخره یکی به دادم رسید ... خودش رو حائل من کرد ... دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار ... توی تکان ها ... فشار جمعیت می افتاد روی اون ... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود ... سرم رو آوردم بالا ... - متشکرم ... خدا خیرتون بده ... اون لبخند زد ... اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ... . . ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ایمانی🌹 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌷 🌷 قسمت نمك زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ... - فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ... چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ... چند دقیقه بهم نگاه کرد ... - هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ... برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ... - دیگه تاخیر نکنی ها ... - چشم آقا ... و دویدم سمت راه پله ها ... اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ... مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ... - تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ... نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ... - شرمنده ... اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - سلام بابا ... خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره ... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ... - کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ... - خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای دل مادرم رو داشته باش ... . ...ادامه دارد 🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔟 گاهی برای آبدارچی یا مستخدم های اداره یا محل کار حتی اگر رییسی، چای بریز، تو کل سال به تو خدمت می کنند گاهی هم تو بهشون خدمت کن و به دردِ دلشون و مشکلاتشون رسیدگی کن و همیشه در سلام کردن پیشقدم شو 💠 امیرالمؤمنین عليه السلام: 🌺 بهترين زندگى را كسى دارد، كه مردم در زندگى او خوب زندگى كنند.🌺 إنَّ أحسَنَ النّاسِ عَيشا مَن حَسُنَ عَيشُ النّاسِ في عَيشِهِ 📗غررالحكم حدیث 3636 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
ختم صلوات امروز به نیت : 🌷شهید مدافع حرم، #ابوذر_امجدیان 🍃 ولادت: ۶۵/۵/۲۸ 🍂 شهادت: ۹۴/۸/۱ 🕊 محل شهادت: سوریه 🍁 نحوه شهادت: خمپاره ای به اطرافش اصابت می کند و ایشان از سمت راست دچار مجروحیت میشود. لبش پاره و چند ترکش به سینه اش میخورد و پای راستش قطع میشود و آسمانی میشود. 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇 🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
💠 از زبان پدر شهید ⬇️ 🍃🌹ابوذر همیشه فرزند نیکی برای من و مادرش بود. ایشان هنگام فراغت از تحصيل به ويژه در تعطيلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصيل بدست می آورد و از اين راه به خانواده خود کمک قابل توجهی می کرد. او با شور، نشاط، مهر و محبتی که داشت به محيط گرم خانواده صفا و صميميت ديگری می بخشيد. 🍃🌹ابوذر به انجام معنویات و عبادات علاقه فراوانی داشت. ابوذر از سن ۹ سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشيب های زندگی و كاری، هرگز نمازش ترک نشد. اشتياق ابوذر به مسجد رفتن و قرآن خواندن حدی بود که هر وقت صدای اذان را می شنيد دست از كار می كشيد و روانه مسجد می شد و تا آخرين لحظات حيات خود، دست از دعا و نيايش بر نداشت. 💠 از زبان همسر شهید ⬇️ 🍃🌹ابوذرم بسيار مهربان، دلسوز، بسيار شوخ طبع و خيلی متواضع بود. هميشه من را می خنداند و می گفت خوشحالم كه می‌توانم بخندانمت و شاد ببينمت. به من خيلی احترام می‌گذاشت و در كارهای كشاورزی كمك حال خانواده‌اش بود. با هر كسی متناسب با سن و سالش رفتار می كرد. چيزی كه در شهيد بيشتر به چشم می‌آمد عشقش به بود. 🍃🌹همسرم به ظواهر خانه و زندگی اهميت می‌داد اما دلبسته مال دنيا و ماديات نبود. با توجه به ويژگی‌هايی كه از ايشان سراغ داشتم شهادت لايقش بود. ابوذر عاشق شهدا بود. عكس را داخل كيف سامسونتش چسبانده بود. 💠 از زبان حجت الاسلام طالب امجدیان برادر دوقلوی شهید ⬇️ 🍃🌹برادر من انسانی بود که برای کار می کرد و اخلاص در عمل از ويژگی های بارز او بود. ايشان يکی از افراد درجه اولی بود که هميشه ماموريت های سنگينی بر عهده اش قرار داشت. 🍃🌹او واقعا به امر ولايت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در اين راه جان بدهد، که عاقبت هم چنين کرد. هميشه سفارش می کرد تقوا پيشه كنيم و تابع رهبری باشيم. همچنین ابوذر از زمان طفوليت، روحی لطيف، عبادی و نيايشگر داشت. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(۲) " که چی بشه؟ " ساروان سینگ با بلند کردن ریش خود به طول دو متر توانست نام خود را در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برساند. "حضرت محمد (ص):من در میان ۲ جاهلیت مبعوث شدم" 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🔸دانشگاه فردوسی مشهد طرحی ارائه کرده است که دانشجویان با پرداخت وجه های میلیونی میتوانند آزمایشگاه! پارک، سایت، راهرپ، پلاک فلزی و... به نام خود در دانشگاه ثبت کنند. 🔹روزگاری نام کلاس ها و اماکن دانشگاهی به نام شهدا و اساتید بزرگ و شهیر دانشگاهی بود، اما امروز در عصر سرمایه داری همه چیز را می توان با پول خرید. ۵۰ میلیون بدهید و یک کلاس را برای ۵ سال به نام خود سند بزنید.. اینجا مشهد، دانشگاه فردوسی بیچاره 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI