فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای پیغام محرمانه رهبرانقلاب به سیدحسننصرالله هنگام جنگ با رژیمصهیونیستی
✔️ شیخ اکرم الکعبی از محتوای نامهای میگوید که توسط سردار سلیمانی به حزبالله لبنان رسید
✅ یکپارچگی ملت
🌹 امام خمینی:
از الطاف بزرگ و تاییدات الهی است که درست بر خلاف تصور و خواست فتنهانگیزان و جنگافروزان، همه توطئهها و جنگها، به اتحاد و یکپارچگی ملت بیدار و زنده ما در برابر قدرتها میانجامد، و ان شاء اللّه تعالی برای همیشه فکر تجاوز و سرکوبی انقلاب عظیم اسلامی ما را از سر این کوتهفکران و خیرهسران بیرون خواهد برد. ۵ مهر ۱۳۵۹
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
غربیا اگه بچه زیاد داشته باشند ، نشانه اوج تمدن است ولی اگه یک روحانی بچه زیاد داشته باشد ، از تمدن خارج شده و باید بهش توهین کنند
#فرزند_آوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از Mohammadhesam313
"سیب شهید بابایی"
استاد #رائفی_پور : (۲۴)
سیب خوردن گناه داره؟نه!
شهید بابایی سیب قرمز خیلی دوست داشت سیبو میگرفت جلوی چشمش بو میکشید با چاقو چند شکاف روش درست می کرد تا بوی سیب بیشتر بپیچه بعد میآورد نزدیکتر و میگفت؛نه! تا ۳ روز سیب تعطیل!
بعد یکی از سرهنگها میومد دفترش بهش سیبو تعارف میکرد حتی اگر سرهنگه میل هم نداشت ازش خواهش می کرد که میل کنید
این نفس جیگر میکنه که سرکشی کنه؟منظور این نیست که حلال خدا را بر خود حرام کنیم منظور رام کردن نفس و تقویت اراده است بعد چند روز دوباره سیب می خورد
روزه یعنی همین یعنی نفست حالیش بشه تو حلال خدا رو استفاده نمیکنی(موقتا) چه برسه حرام
#استاد_رائفی_پور
#طرفدار_رائفی_پور 👇
اینستاگرام:
https://instagram.com/raefipour_tarafdar?igshid=1wkgo0y0542nq
تلگرام:
https://t.me/joinchat/AAAAAEfXg0cbvTz1EUpUMQ
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1010237458Cf3644be957
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_یکم
ژست یک قهرمان
هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ...
توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ...
عبداللهی ، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ...
سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ...
- مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... 😨تیراندازی بشه چی؟ ...
به زحمت جلوی خنده ام😄 رو گرفتم ...
_وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی ... از یه طرف، این طوری رنگت می پره ...
قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ...
پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ...
آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره می کرد ...
_کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...
من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی
خنده مون رو گرفته بودیم ... 😂😃آخر خنده اش ترکید ... و زد روی شونه سعید ...
_خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ...
از ما که دور شد ... خنده منم😂 ترکید ...
- تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
- روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ...😄
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_دوم
فیل و پیری
خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
_آقا مهران ...
برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
بیشتر از قبل بهم ریخت ...
_چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...
و رفت ...
متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ...
رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...
- چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ...
نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...
با حالت خاصی زل زد بهم ...
_تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
_حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ...
_نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ...
- دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_یکم
ژست یک قهرمان
هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ...
توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ...
عبداللهی ، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ...
سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ...
- مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... 😨تیراندازی بشه چی؟ ...
به زحمت جلوی خنده ام😄 رو گرفتم ...
_وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی ... از یه طرف، این طوری رنگت می پره ...
قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ...
پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ...
آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره می کرد ...
_کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...
من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی
خنده مون رو گرفته بودیم ... 😂😃آخر خنده اش ترکید ... و زد روی شونه سعید ...
_خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ...
از ما که دور شد ... خنده منم😂 ترکید ...
- تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
- روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ...😄
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
امام صادق علیه السلام :
در وقت ظهور حضرتش هیچ مومن از دنیا رفته ، باقی نمی ماند مگر آن که سرور و شادمانی قبر او را فرا می گیرد
بحارالانوار ، ج ۵۲ ، ص ۳۲۸
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم #صلوات به نیت
#شهید_اسماعیل_دقایقی
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹"سردار شهید اسماعیل دقایقی" فرمانده«تیپ 9بدر» و از شهدای عملیات کربلای5 بود.
🍃🌹 دقایقی همان کسی است که گردان «احرار» را از میان سربازان عراقی -که به اجبار بعثی ها به جنگ آمده بودند و به سمت ایران فرار می کردند یا پس از اسارت به حقانیت ایران و باطل بودن حزب بعث پی می بردند- تشکیل داد و خودش فرمانده شان شد. اسرای عراقی با علاقه در مقابل ارتشی که خودشان سالها در آن بودند، میجنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند. آنها به دلیل ایمان و اخلاق خوب اسماعیل عاشقش شده بودند.
🍃🌹دقایقی در مورد مجاهدان عراقی گفته بود: «آدمی که گذشته اش خیلی بد باشه، اگر توبه کنه از آدم های پاک و بی گناه بهتر میشه. چون تونسته خودش را از منجلابی که در آن بوده بیرون بکشه.»
🍃🌹یکی از مجاهدین عراقی میگفت: در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی در چادری بودم. او متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما میلرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او نیز به پتو نیاز داشت، پتوی خود را روی آن مجاهد انداخت. سپس گفت: مجاهدین عراقی ودیعههای امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم.
🍃🌹الان خانه هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس میبینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
دقایقی همان کسی است که گردان 《احرار》را از میان سربازان عراقی......
#عکس باز شود
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
جان_ایران (۷)
این قسمت : "با دیدن آقای خامنه ای"
در ملاقات با آقای خامنه ای شخصیت معنوی اش چنان مرا گرفت با خود گفتم چرا من نباید چیزی از معنویات بدانم؟
با دیدنش کل شخصیت های بزرگ سیاسی و دینی جهان از ذهنم پاک شد
#رهبر_انقلاب_از_دید_بزرگان
#ابرمرد #ابر_مرد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
📲 ماجرای هدایای گرانقیمت پادشاه عربستان برای «خانواده رهبر معظم انقلاب» به روایت معاون دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب
🇮🇷 @AXMEVESHTESIYASI
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
خانم فن درلاین که با اکثریت آرا رئیس کمیسیون اروپا شد،
مادر ۷ فرزند است!
خانهدار است.
۲۹ سال کار سیاسی کرده.
و اولین وزیر دفاع زن آلمان است .
آنوقت غربگرا (غربگداها) و فمنیست های ما فقط
دنبال این هستند که یا با سگ و گربه زندگی کنند یا حقِ داشتنِ فرزند را از شوهر بگیرند تا هیکلشان خراب نشود!
#فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB