7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بغض سنگین کریم منصوری در برنامه محفل شبکه سه
خدا نکند ما از طریق همین تلاوت ها بریم جهنم ، نکات و بغض سنگین کریم منصوری
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرحسین ثابتی: در زمان ریاست آملی لاریجانی بر قوه قضائیه، دادستان نابحق به جای پیگیری پروندههای بزرگ، اولویت کارش این بود که چه کسی علی لاریجانی را نقد کرده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نه_به_اعدام_سرباز_وطن
امنیت را پای چوبهی دار نبرید!!
#سرهنگ_جوانمردی
#نه_به_اعدام_سرهنگ_جوانمردی
نشرحداکثری🇮🇷
🔴عیدفطر امسال برابر با تاریخیه که بر اساس تعالیم تلمودی تاریخیه که میتونن کاوهای قرمز رو ذبح کنن و بعد ازون محرومیت حضور در مسجدالاقصی که براساس تعالیم تلمودی فعلا وجود داره، برداشته میشه و اجازه ورود به مسجدالاقصی روپیدامیکنن
🔺صهیونها به تازگی از گاوی سرخ با نژاد خاص رونمایی کردهاند که قراره در آخر ماه رمضان مصادف با بزرگترین خورشید گرفتگی کامل۳۷۵ سال اخیر قربانیش کنند «در آئین یهودی گوساله قرمز باید پس از تخریب مسجد الأقصی قربانی شود»
🔹بایدن هم اخیرا تو جمع نماینده هاشون گفته من و نتانیاهو بزودی در اورشلیم مسیحا رو میبینیم، رییس جمهور صهیون آرژانتین هم چنین اظهاراتی داشته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️در یکی از مساجد لیبی امام جماعت بعد از اقامه نماز، بدون دعا برای غزه بلند میشود. یکی از جوانان از میان نمازگزاران برمیخیزد و اینچنین به زبان دعا اعتراض می کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تصویرسمت چپ سرهنگ جعفر جوانمردی فرمانده نیروی انتظامی بندرانزلی که در ایام اغتشاشات جهت برقراری نظم و امنیت به خاطر شلیک گلوله و برخورد با مهران سماک به اعدام محکوم شد.
فیلم سمت راست آزادی دونفر جاسوس خبرنگار که با تهیه گزارش دروغ در مورد مهسا امینی باعث تحریک بسیاری از جوانها برای آشوب و ریختن به خیابون و رقم خوردن اتفاق هایی مثل عکس سمت چپ شدن آخرشم هم سُر مُر و گُنده و پیروزمندانه رفتن به جشنی که برای آزادیشون ترتیب داده شده بود!
من نمیگم خاک بر سر فرمانده نیروی انتظامی وقت یا دبیر عالی شورای امنیت ملی وقت که نتونستن از نیروشون حمایت کنن یا خاک بر سر قاضی که این حکم رو صادر کرده!
من میگم خاک بر سر من و امثال من که زنده هستیم و شاهد این اتفاقات در ایران اسلامی هستیم.
#سرهنگ_جوانمردی
#سرگذشت_واقعی_یکنفر_از_جامعه_ما
مدت هاست که بسترم را در اتاق پدر بیمار و زمینگیرم می اندازم تا نیازهای عاطفی، روانی و جسمی اش را برطرف کنم...
آن شب مثل هر شب در بسترم دراز کشیده بودم و نفس های صدا دار بابا، آهنگ زمینه افکارم بود... که به یکباره آهنگ نفس های بابا قطع شد... به بابا نگاه کردم... سینه اش بالا نمی آمد... دست جلوی دهان و بینی اش گرفتم... بازدمی دستم را نوازش نکرد... از جا جستم، گوش به دهان پدر، منتظر ضرب آهنگِ حیات شدم ... نمی آمد... نفسی درون نمی رفت که بیرون بیاید... سرآسیمه چند بار بابا بابا صدا زدم... برای اولین بار مهر پدر در جواب، نصیبم نشد...
بابا صدا زنان قفسه سینه را فشردم و تنفس مصنوعی را شروع کردم...
با حرکتی یکباره تنفس شروع شد... شوک زده به بستر بازگشتم هنوز خود را باز نیافته بودم که دوباره... سه باره ... چهار باره... و شاید بیست باره... چرا که نزدیک به دو ساعت گاه به گاه، من نفس به پدر باز می گرداندم...
من و مادر پیرم بالای سر بابا، هر دو متاصل بودیم. در این بین خودم امکان لوله گذاری و هوادهی که در فیلمی دیده بودم را برای شرایط اضطراری مرور میکردم و به مادر هم تماس با ۱۱۵ را یاد دادم... گفته بودم وقتی دیدی مدت زیادی هست دارم تنفس میدم دو تا یک و یک پنج بگیر...
هر بار مادر مضطربم میگفت زنگ بزن اورژانس زمزمه ی دل خودم هم بود که همراه با موج بزرگی از اکراه بر دلم می تاخت... و هر بار سنگینی حرف های عوامل آمبولانس و حس بد آن مانع تماس می شد...
دو ساعت گذشت و هر چند لحظه تنفس دادن تکرار میشد و کلمات عوامل آمبولانس هم:
_حالشون خوب نیست ... ولی خودت ببرش بیمارستان...
_اورژانس برای مواقعی مثل سکته یا کسی که چاقو خورده و خونریزی داره است...
باز هم تنفس دادن تکرار شد. التماس مادرم هم که دائما با ناله میگفت:« زنگ بزن اورژانس ... »
اینبار فکر کردم تنفس دادن تا کی؟! تا صبح؟! بعد از صبح چه؟!
اورژانس آمد. شرایط بابا از نظر عوامل آمبولانس:
عفونت ریوی
هوشیاری پایین
قند خون نزدیک ۳۰۰
فشار خون ۸
شرایط اورژانسی نیست
😳😳😳
پرسیدم: یعنی مشکلی نیست؟! حالشون خوبه؟!
عوامل آمبولانس: ... مثل پدر شما ممکنه یک ساعت دیگه نباشه...
گفتم: پس میبرین بیمارستان؟!
عوامل آمبولانس: ماموریت اورژانس وضعیت های خطرناک هست...
من: خودمون ببریم؟!
عوامل آمبولانس: بخواین ما می بریم اما...
باز هم من را در گرداب انداختند... میبرند؟! ... خودم ببرم؟!... اصلا نبرم؟!...
شرایط بابا و خودم در ذهنم مرور شد:
بابا زمینگیر... من ... آخر شب ... تنها... راه پله ها... نفسی که قطع می شود... فشاری که پایین است... بی اطلاعی من از پرستاری و ... آیا تا زنگ بزنم کسی بیاد؛ بابا می مونه و...
اینبار پررویی بخرج دادم و با تضرع گفتم : بله ببرید...
جلوی در اورژانس بیمارستان، از آمبولانس ۱۱۵ پیاده شدم. از آمبولانس جلویی پسرهایی ۱۶_۲۵ ساله با سر و صورت خونین بخاطر «نزاع خیابانی» پیاده شدند.
دخترهای ۱۶_۱۸ ساله را که همراه شان دیدم از قانون ۹ شب پدرم یادم آمد. یکی از قوانین تربیتی بابا این بود که حتی پسران جوانش باید قبل از ساعت ۹ در خانه باشند.
ناخودآگاه به ذهنم زد که احتمالا عوامل آمبولانس جلویی معتقد و خوشحالند که ماموریت مفید و ویژه انجام داده اند...‼️
برعکس حس عوامل آمبولانس حامل پدر من...
چون پدر من و منی که به مدت ۱۰ سال از پدرم با بیماری های زمینه ای دیابت، فشار خون و ناراحتی قلبی، عفونت ریوی بعلاوه ی بیماری تحلیل برنده ی «دمانس عروقی» بدون هیچ حمایت اجتماعی و بیمه ای پرستاری میکنم، شامل شرایط اضطراری نیستیم.
دوست دارم فریاد بزنم: من طالب عدالت اجتماعی هستم...
هر قشری از جامعه باید متناسب با شرایط و محدودیت هایی که دارد از حمایت اجتماعی برخودار باشد...
حکومت ، بیمه و جامعه حق ندارند مثل پدر من را به جرم « فراموش کردن » فراموش کنند.
پدرم ۸ بچه را بزرگ کرد که هر کدام در گوشه و کناری از کشور به جامعه و مردم خدمت و خانواده ای را هم تامین می کنند.
پدر من درخت ثمرده ی تا نسل ها سبزی تقدیم جامعه کرده است که تا نسل ها از ثمره های آن بهره خواهند برد.