eitaa logo
فرهنگی و اجتماعی
83 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
7 فایل
*"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،* *جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"* حضرت علی (ع) *#لشگر_سایبری
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼منتظران ظهور 🔸روزی یک یهودی خدمت پیامبر رسید و در مقابل آن حضرت ایستاد و چشمان خود را به او دوخت. حضرت پرسید: حاجتت چیست؟ یهودی گفت: تو افضلی یا موسی بن عمران؟! پیغمبری که خداوند با او سخن گفت، تورات را بر او نازل نمود، عصا به او عنایت فرمود، دریا را برای او شکافت و ابرها بر او سایه افکند. 🔸پیامبر فرمود: خود را تعریف کردن زیبنده نیست ولی همین قدر می‌گویم: وقتی که حضرت آدم دچار خطا گردید سبب آمرزش او این بود که گفت: خداوندا! از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد گناهانم را بیامرزی و خداوند او را بخشید. و هنگامی که نوح بر کشتی سوار شد و بیم آن داشت که غرق شود، گفت: خداوندا! از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد مرا از غرق شدن نجات دهی و خداوند او را از غرق شدن نجات داد. و هنگامی که ابراهیم خلیل در آتش افکنده شد، گفت: خداوندا از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد مرا از این آتش نجات دهی و خداوند آتش را برای او سرد و بدون آسیب قرار داد. و هنگامی که حضرت موسی عصای خود را افکند و به صورت اژدها در آمد خودش ترسید و گفت: خداوندا از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد مرا امان دهی و از ترس برهانی، آنگاه خداوند به او فرمود: نترس که تو خود پیروزی». 🔸سپس حضرت فرمود:« ای یهودی! اگر موسی در این زمان می‌بود به من و رسالتم ایمان نمی آورد، نه ایمانش برایش نفعی داشت و نه پیغمبری اش. ای یهودی! از نسل من است مهدیِ آخرالزمان! هنگامی که ظاهر شود، عیسی بن مریم برای یاری او از آسمان به زمین فرود خواهد آمد و او را بر خود مقدم می‌دارد و پشت سر او نماز خواهد خواند.» 📚 بحار، ج 16، ص 399
📚 داستان کوتاه درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . . 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
☘☘☘☘☘☘☘ 🍂‍ چند عمل ساده براي چند صد برابر كردن ثواب نمازها🍂‍ ❶ «اذان و اقامه» باعث ميشود دو صف از فرشتگان، پشت سر مومن نماز بخوانند. ثواب الاعمال صدوق ص٧٢ ❷ «ركوع كامل» باعث نداشتن وحشت قبر ميشود. ثواب الاعمال صدوق ص٧٣ ❸ «انگشتر عقيق» دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت بدون آن است. عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠ ❹ «مسواك زدن» دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است. من لايحضره الفقيه صدوق ❺ «خواندن سوره قدر» خواندن سوره قدر در يكي از نمازها باعث آمرزش گناهان ميشود. ثواب الاعمال ص٢٦٧ ❻ «استنشاق و مزه مزه در وضو» باعث آمرزش و غلبه بر شيطان است. ثواب الاعمال صدوق ص٤٣ ❼«عطر» باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود. ثواب الاعمال ص١٢٠ ❽ «تسبيحات حضرت زهراء س» بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق (عليه السلام) است. فلاح السائل ص١٥٥ 🍀 ☘☘☘☘☘☘
✨﷽✨ 🌺 برای نمازت داشته باش ✍استاد قرائتی: گاهی وقت‌ها ما گیر در خودمان است. یک کسی آمد گفت: آقای قرائتی من به راننده گفتم نگه دار بخوانم. نگه نداشت نماز من قضا شد گناه کردم؟ گفتم: بله گفت: من که گفتم نگه دار. گفتم: چطور گفتی؟!️ گفت: رفتم گفتم آقای راننده یک جایی نگه دارید نماز بخوانم. گفت: بنشین صدایت می‌زنم. ما نشستیم صدا نزد. ❓گفتم: اگر می‌افتاد چه می‌کردید؟!می‌گفتی: آقای راننده لطفاً نگه دارید چمدان من افتاد. نگه دار،️ نگه دار ..... چمدانم افتاد. گفتم: آن غیرتی که برای چمدانت داری برای نماز نداری. گیر در خودت است. شما برای چمدانت نعره کشیدی، براے نماز نعره نکشیدی. 👈 مقید نماز اول وقت باشیم ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‍ 👩‍👧‍👦 رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «حق پدر این است که از او در طول زندگی اطاعت کنی و اما حق مادر را هرگز نمی توانی ادا کنی. حتی اگر به تعداد شن های بیابان و قطره های باران، روزها در خدمتش بایستی، تنها به جای زحمات طاقت فرسای دوران بارداری او نخواهد بود». شخصی به پیامبر از کج خلقی مادر شکایت کرد، حضرت فرمود: «او در آن نُه ماه که بار تو را تحمل می کرد و آن دو سال که تو را شیر داد و شب هایی که بیداری کشید و روزهایی که برای تو تحمل تشنگی کرد، کج خلق نبود». مرد گفت: من جزای زحماتش را پرداخته ام و او را دوبار بر دوش گرفته و به حج برده ام. حضرت فرمود: «حتی جزای یک ناله او را هنگام وضع حمل نپرداخته ای». •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ ‍ 💓 دلم می لرزد، خــــدا فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است. ❄️دلم می لرزد، خـــدا از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است. از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت! ❄️خـــدا..... دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد! آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام. مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم. از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند. از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند. قلبــ💔ــم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است. و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند. ❄️چه کنــــم...؟ بی سحرهای روشـــن؟ بی زمزمه های ابوحـــمزه؟ بی اشکهای افتتــــاح؟ ❣نـــرو از خانه ما، دلبـــرم! من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود. ❄️نـــرو از خانه مـا، بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است. بمـــان! مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا 🌱 ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 ﺳﻮﮊﻩ ﻣﻨﺒﺮ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم  ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺍﺷﺮﺍﻗﻰ ﺍﺯ ﻭﻋّﺎﻅ ﻧﺎﻣﻰ ﻭ ﻣﻠﺎﻯ ﻗﻢ ﺑﻮﺩ. ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺴﻰ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺻﻒ ﺍﻟﺎﻏﻬﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺷﻦ ﻭ ﻣﺎﺳﻪ ﻣﻰ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻧﻈﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻛﺮﺩ. ﺍﻟﺎﻍ ﺟﻠﻮﻳﻰ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻫﻢ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻧﺪ. ﺧﺮﻛﭽﻰ ( صاحبب خر) ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺯﺩﻥ ﺍﻟﺎﻍ ﺁﺧﺮﻯ ﻛﺮﺩ. ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﻤﻮ! ﺍﻳﻦ ﺧﺮِ ﺁﺧﺮﻯ ﺗﻘﺼﻴﺮﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﺷﻜﺎﻝ، ﺍﺯ ﺧﺮِ ﺍﻭّﻟﻰ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭّﻟﻰ ﺭﺍ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﺪﻩ، ﺑﻘﻴﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ. ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﻣﻨﺒﺮ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻳﻚ ﺳﺮﻯ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩﻫﺎﻯ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺯﻳﺮ ﺳﺮ ﺟﻠﻮﻳﻰ ﻫﺎﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﮔﺮ ﻣﻌﻠّﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ، ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﻛﺪﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻫﺎﻟﻰ ﺩﻩ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ. ﻭ ﺍﮔﺮ... -خاطرات آقای قرائتی   🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾 مستمند و ثروتمند بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند. در اين بين يكي از مسلمانان كه مرد فقير ژنده پوشي بود از در رسيد. و طبق سنت اسلامي كه هركس در هر مقامي هست ، همين كه وارد مجلسي مي شود بايد ببيند هر كجا جاي خالي هست همانجا بنشيند و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شاءن من چنين اقتضا مي كند در نظر نگيرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اي جايي خالي يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوي مرد متعين و ثروتمندي قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه هاي خود را جمع كرد و خودش را به كناري كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!. نه يا رسول اللّه ! ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟. نه يا رسول اللّه ! ترسيدي كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟. نه يا رسول اللّه ! پس چرا پهلو تهي كردي و خودت را به كناري كشيدي ؟. اعتراف مي كنم كه اشتباهي مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمي از دارايي خودم را به اين برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهي شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولي من حاضر نيستم بپذيرم . جمعيت : چرا؟! چون مي ترسم روزي مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاري بكنم كه امروز اين شخص با من كرد. نویسنده : داستان راستان / استاد مطهري اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 شهود مرحوم حاجی اشرفی بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرّحیم    یکی از بزرگان علمای اسلامی مرحوم حاجی اشرفی(ره) است که مزارش در آستانۀ اشرفیّه زیارتگاه است. در شرح حال او نقل می کنند که یکی از دوستان این مرد بزرگ خواست به زیارت امام هشتم(ع) مشرّف شود. خدمت حاجی عرض کرد: می خواهم مشهد مشرّف بشوم. شما فرمایشی ندارید؟ آن وقت با مشقّتی می رفتند؛ چون این وسائل نقلیّه نبود. مرحوم حاجی به او فرمود: هر وقت خواستی حرکت کنی، بیا اینجا کاری دارم. آن شخص هنگام حرکت خدمت حاجی آمد. حاجی نامه ای را که در پاکتی قرار داده بود و درش را بسته بود، به این شخص داد. گفت: وقتی مشرّف می شوی، این را از پنجرۀ ضریح به داخل بینداز و جوابش را از حضرت بگیر و برای من بیاور. این شخص نقل می کند که من متحیّر شدم. من چگونه از حضرت جواب بگیرم؟ ولی این مرد بزرگ، آن شخصیّت و عالم ربّانی، عظمتش طوری بود که نتوانستم حرف بزنم. رفتم و مشرّف شدم. آن موقع مشهد که مشرّف می شدند تا می رفتند و برمی گشتند، شاید حدود دو ماه طول می کشید. می گوید: رفتم و شاید حدود چهل روزی مشرّف بودم. روزهای آخر که شد، گفتم چه کنم و جواب حاجی را چه بگویم. روز آخر یک مرتبه مشرّف شدم و برگشتم، باز دفعۀ بعد مشرف شدم. موقع حرکت مشرّف شدم و گفتم یا امام هشتم(ع)! من جواب حاجی را چه بدهم؟ می گوید: نفهمیدم چه شد. یک وقت دیدم که منادی به من این ندا را می کند: به حاجی بگو: آییـــنه شـو جمال پری طلعــتان طلب جاروب کن تو خانه، سپس میهمان طلب خوشحال شدم. چه بود؟ صدا از کجا بود؟ این یک موج معنوی است که روی روح این شخص می آید که جواب نامۀ حاجی را گرفتم. نقل می کند: نزدیکِ به وطن که می رسیدم، خیلی خوشحال بودم و در قالب خودم نمی گنجیدم. تا وارد شدم، قبل از آنکه به خانه بروم، درب منزل حاجی را زدم که زود جواب نامه را بدهم. همین که کوبۀ در را کوبیدم، یک وقت دیدم صدای حاجی از داخل منزل بلند شد: آییـــنه شـو جمال پری طلعــتان طلب جاروب کن تو خانه، سپس میهمان طلب مگر می شود انسان با تعقّلات ذهنی حقیقت مطلق و کمال بی نهایت را درک کند؟ خودسازی که می گویند در رابطۀ با شناخت نسبت به الله، این است که انسان این روح را از لوث کثافات پاک کند تا انوار الهی به روحش بتابد. حقیقت علم این است. «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ» اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم  مبحث اخلاق ربانی ‌‌عجب و انکسار از آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🚩🌟امام باقر(علیه السلام) فرمود: 🌟رسول خدا صلی الله علیه و آله از کنار مردى عبور می‌کرد که در باغش درخت می‌کاشت. ‏پس آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله در کنارش ایستاد و فرمود: 💎تو را راهنمائى نکنم بر کاشتن درختى که ریشه‏ اش پا برجاتر و میوه‏ هایش زودرس‏تر و بهتر و پاینده‏ تر باشد؟ عرض کرد: چرا مرا راهنمائى فرما اى رسول خدا، فرمود: 💎چون بامداد کنى و شام کنى بگو: 🌟«سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» 💎زیرا اگر آن‌ را بگویى به شماره هر تسبیحی ده درخت در بهشت دارى (که هر درختى از آنها یک نوع) از انواع میوه‏ ها (می‌دهد) و آنها از (باقیات صالحات) است» 📚الکافی، ج۲، ص۵۰۶ ‎ ‎‎‌ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎─┅═🍃🌹🕊💠🕊🌹🍃═┅─
✨﷽✨ 🔴شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي ✍آيت الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند 📚 بحارالانوار ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
‌─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 📚داستان واقعی جوان همدانی فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان (عج) اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم... رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، به‌قصد دعا مشرف شدم... آقا فرمود: [همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد] دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟ آقا فرمودند: آری، گفت: من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...آقا قبول کردند و برایش دعا کردند... دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد... می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا بشومو از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را می‌خواهم ... کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی... 📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─