⚘﷽⚘
🖇وَ_هُوَ_الطَرید
#یامهدی
بہ گذشتہ نگـاه میکنم
بہ حال
بہ آینده ...
در تمـامِ ایــامِ زندگے نشانِ تــو را میبینم...
من
پشیمانم از تمامِ روزهایی ڪہ بی یادِ تــو گذشتــ ...
از تمامِ روزهایی ڪہ
تو بہ یاد من بودے و من غافل بودم ...
من
از اینڪہ عاشق اتــ شدم پشیمان نیستم
پشیمانم از اینڪہ چرا دیر عاشق اتــ شده ام
پشیمانم از اینڪہ مهربانے ات را دیر فهمیدم و تو را نشناختم...
اما...
تــو برایم دعا کن
ڪہ دیگر لحظہ اے را بی یادِ تــو سپری نکنم
تو براے همه ما دعا کن
تا عاشقات شویم و
عاشقات بمانیــم...
مهدی جان
خوشابہ حال قلبهایی ڪه
هـر روز صبح بہ یاد شما باز ميشوند
طراوت هستی زمزمہ ی نام شماست
#تنہا_دلیل_طراوت_زمین
#صبحت_بخیر_آقای_من
الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج
4_5796323923779914358.mp3
7.26M
🔘 پای پرچما میریزه دلم
🎼 #تنظیم_استودیویی
🎧 #نواهنگ فوق العاده
⭕️مهدویتدرقرآن
🔅آیهای از سوره بقره
📖و اِذِابْتَلى اَبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فاتمهن... [بقره/۱۲۴]
🌷 و (به یاد آورید) هنگامیکه خداوند، ابراهیم را با وسائل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد.
⁉️مفضل میگوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم در این آیه، منظور از «کلمات» چیست؟
☘ امام فرمودند : منظور همان کلماتی است که آدم از پروردگارش یادگرفت و توبه کرد؛ آن وقتی که گفت: "خدایا به حق محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین، توبه ام را بپذیر" و توبه اش پذیرفته شد؛ او توّاب و رحیم است.
🍃عرض کردم: معنای «فَأتَمَّهُن» چیست؟
🌻 امام فرمودند: « یعنی تمام کرد ایشان را تا قائم به عدد دوازده امام.»
📚البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۱۷
کمال الدین، ج۲، ص۳۵۸
🌻#جمعه #جمعه_های_انتظار
#امام_زمان
#جایگاه_منتظران
✍امام سجاد (علیه السلام) خطاب به ابو خالد کابلی : ای ابوخالد! همانا اهل زمان غیبت او که اعتقاد به امامتش دارند و در انتظار ظهورش هستند از مردم همه زمانها بهترند، زیرا خدای تبارک و تعالی چنان عقل و فهم و معرفتی به آنها عنایت فرموده که غیبت برای آنها بمنزله مشاهده است، خداوند آن ها را در آن زمان مثل كسانى قرار داده كه با شمشير در پيش روى پيغمبر (عليه دشمنان دين) پيكار كردهاند، آن ها مخلصان حقيقى و شيعيان راستگوى ما هستند كه مردم را به طور آشكار و نهان به دين خدا ميخوانند. و هم فرمود: انتظار فرج از بزرگترين گشایش ها است.
📚 كمال الدين و تمام النعمة، ج1،ص319
➖➖➖➖➖➖➖
💢 #حدیث_آخرالزمان :
⭕️ در آخـرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب وتجاوز است. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی #ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)
⭕️ در آخرالزمان، #ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، ازاسلام فقط نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، #حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع)
⭕️ در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص)
⭕️ در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص)
📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_297
.مهرناز خانم چایش را سر کشید و گفت:
-خوب بدونه خواهرته غریبه که نیست.
ارشیا نگاه پر حرصی به آتنا انداخت و گفت:
-بدونه اشکال نداره ولی سوژه خنده نکنه منو.
آتنا این بار راحت زد زیر خنده و گفت:
-وای خدا یاد اون داد و بیداد اون شبت می افتم. ترنج و دیدی فکت افتاد. حقته. دیدی مامان چقدر
اصرار کرد.
ارشیا خودش هم خندید و گفت:
-نوبت منم میشه صبر کن عماد بیاد.
آتنا به مهرناز خانم اعتراض کرد.:
-اِ مامان یه چیزی بش بگو
-جفتتون ساکت باشین عین بچه های دو ساله به هم می پرن.
ارشیا برای اینکه بیشتر لج آتنا
را در بیاورد گفت:
-مامان بالاخره کی این و ردش میکنین بره راحت شیم.
-چیزی نمونده خونه عماد آماده شه قبل
محرم عروسی میگیرم احتمال زیاد.
-تا محرم که یکی دو ماه بیشتر نمونده.
-می دونم.خیلی زود نیست؟
مهرناز خانم که دید ارشیا یادش رفته برای چی اول این حرف را زده خندید و گفت:
-نه آخه بعدش نوبت توه.
نیش ارشیا تا بنا گوش
باز شد. مهرناز خانم با خنده گفت:
-چه خوشش اومد. زود صبحانه تو بخور من برسون خونه سوری جون.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_298
- چشم شما جون بخواه.
بعد درحالی که لقمه اش را می بلعید گفت:
-حالا مامان امروز به مامانش میگی؟
مهرناز خانم با چشمانی گرد شده به ارشیا نگاه کرد و گفت:
-چقدر هولی. بابا بی مقدمه نمیشه که من الان یک ساله دارم با سوری برای تو
دنبال زن می گردم اسم ترنج و نیاوردم. حالا یهو نمیشه.
ارشیا استکانش را گذاشت روی میز و گفت:
-ببین مامان هی بهونه میگیری. حالا من یکی دیگه رو گفته بودم به سر رفته بودیا.
-خوب معلومه. باید دست به عصا راه برم. سوری
نور چشمش و به هر تحفه ای نمیده.
ارشیا دست به سینه نشست و گفت:
-مامان مطمئنی من پسر خودتم.!؟
-آره عزیزم چطور مگه؟
ارشیا از این خونسردی مادرش داشت حرص می خورد.آتنا هم فقط می خندید.
-مامان اذیت میکنی ها
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_299
-چه اذیتی! تو هولی هر کاری یه سری مقدمات داره. اصلا شاید سوری بگه نه. مگه دیونه ام دختره ام و بدم به پسر بی
چشم روی تو.
-راحت باشین مامان جان دق دلی چیزی از سالهای قبل، بچگیا، موقعی که تو شکمتون بودم. هر چی
مونده رو کنین. لااقل شما راحت میشین دیگه.سر دلتون نمی مونه.
مهرناز خانم این بار خنده اش گرفت و گفت:
-از دست تو. خوب راست می گم بابا شاید نخوان دختر به تو بدن.
ارشیا با ناامیدی گفت:
-ولی خودتون گفتین سوری خانم از خداشم هست من دامادش بشم.
-اونو که برای راضی کردن بابات گفتم. من اصلا تا حالا یه اشاره کوچیکم به سوری
نکردم. از کجا بدونم تو رو به عنوان داماد قبول می کنه.
ارشیا دست از خوردن کشید و بغ کرد.
-اصلاخودم میام
-نه چی چی و میای؟خوبه تا دیروز نمی خواستی حالام اینجوری جلز و ولز می کنی
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#سلام_مولای_مهربانم♥️
هر صبح، خورشید
در آرزوی روی شما طلوع میکند
هر صبح، آسمان و زمین ،
به شوق سلام بر آستان شما
چشم می گشایند ...
و من ، چه خوشبختم که هر سپیده ،
همنوا با تمام زیبایی ها ،
رخصت بردن نام شما را مییابم ؛
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
⚘﷽⚘
🖇وَ_هُوَ_الطَرید
#یامهدی
بہ گذشتہ نگـاه میکنم
بہ حال
بہ آینده ...
در تمـامِ ایــامِ زندگے نشانِ تــو را میبینم...
من
پشیمانم از تمامِ روزهایی ڪہ بی یادِ تــو گذشتــ ...
از تمامِ روزهایی ڪہ
تو بہ یاد من بودے و من غافل بودم ...
من
از اینڪہ عاشق اتــ شدم پشیمان نیستم
پشیمانم از اینڪہ چرا دیر عاشق اتــ شده ام
پشیمانم از اینڪہ مهربانے ات را دیر فهمیدم و تو را نشناختم...
اما...
تــو برایم دعا کن
ڪہ دیگر لحظہ اے را بی یادِ تــو سپری نکنم
تو براے همه ما دعا کن
تا عاشقات شویم و
عاشقات بمانیــم...
#تنہا_دلیل_طراوت_زمین_سلام
الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عوامل گروه انحرافی مدعی زمینهسازی ظهور دستگیر شدند
🔹 از ویژگیهای بارز این فرقۀ انحرافی و دروغین که در استان قم شناسایی و از فعالیتشان جلوگیری شد، «خوداجتهادی» بود؛ یعنی از روایات تعبیرات شخصیشان را برداشت میکردند.
😑 وقتی صنعتی و سنتی رو باهم بزنی، همین میشه که هم تیرکمون و شمشیر برمیداری، هم تفنگ و مسلسل.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_300
.بعد بلند شد و گفت:
برو آماده شو بریم.
- مامان یعنی واقعا نیام؟
-نه ارشیا زشته آتنا نمی اد. مَردم که خونشون نیست خانوادگی هم که نمی ریم. پس تو
هم نباید بیای.
ارشیا عصبی به سمت اتاقش رفت و لباس پوشیده برگشت و مادرش را به خانه ترنج رساند.
بار دیگر
به مهرناز خانم گفت:
-خوب مامان بذار منم بیام.
-وای ارشیا تو مگه کار و زندگی نداری؟
-من نه صبح های چهار شنبه کلاس ندارم
- خوب برو شرکت پیش ماکان.
-مامان من با اون چکار دارم آخه.
مهرناز خانم در حالی که پیاده میشد
گفت:
-تو همش با چسب به ماکان چسبیده بودی چی شد پس بعد از اون واقعا فکر نمی کنی اومدن تو یه خورده
تابلو باشه؟
-مامان!
-کوفت و مامان برو پی کارت دیگه عین بچه ها چسبیده به من.
و پیاده شد و رفت. ارشیا با حرص
دنده را عوض کرد و رفت سمت شرکت.
آخه برم بشینم با ماکان چی بگم اونم تو این موقعیت که دلم داره میاد تو حلقم. بگم ببخشید ماکان من خواهرتو دیدم عقلم از کله ام پریده مامانم افتاده رو دنده لج هی داره منو حرص
میده.خدا بگم غلط کردم خوبه. آقا من نفهم. من بی شعور. این کار ما رو راه بنداز.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_301
و دوباره با حرص دنده را بالاتر
برد. و به سمت شرکت گاز داد.
وقتی رسید ماشین را پارک کرد و با بی میلی کش آمد طرف شرکت.دست به جیب
سلانه سلانه از پله بالا رفت.
یک لحظه تصمیم گرفت برگردد که صدای ترنج را شنید:
-آقای حیدری تو رو خدا من فلشم و لازم دارم الان دوهفته اس می گین تو چاپخونه جا مونده. ده بارم رفتین و برگشتین ولی خبری نشد.
-باور کنین من به یادم میره بگم.
ارشیا با شنیدن صدای ترنج با تعجب وارد شرکت شد. ترنج را دید که رفت توی اتاقش.
ولی ترنج او را ندید.این اینجا چکار میکنه؟رفت سمت اتاق ماکان.
ماکان خل شده اینو برداشته آورده شرکت.؟؟
مقابل میر منشی ایستاد:
-ببخشید آقای اقبال هستند؟
-سلام جناب مهرابی. بله تشریف دارند. می تونید برید داخل
- خبر نمیدیدن؟
-خودشون گفتن شما هر وقت خواستین برین مگر اینکه کسی داخل باشه.
ارشیا تشکر کرد و به در اتاق ماکان ضربه زد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_302
بفرما
ارشیا در را باز کرد و وارد شد..
-سلام
-به به ببین کی اینجاست. راه گم کردی جناب استاد.
ارشیا وارد شد و گفت:
-فکر کنم صدای ترنج و شنیدم تو راهرو.
ماکان سر تکان داد و گفت:
-بله خود کله شقشه.من اومدم پشت
سر من راه افتاده اومده.
ارشیا نشست روی مبل مقابل ماکان و گفت:
-حالش خوبه؟
-از من و تو هم سالم تره. مال
خستگی بود. یه کم خوابید خوب شد. ترنجه دیگه.
ارشیا زیر لب تکرار کرد:
-آره ترنجه دیگه.
-به زور نشوندمش صبحانه بخوره. نمی خورد که.
ارشیا از حالت ماکان خنده اش گرفت.
-زهر مار برا چی می خندی؟
- آخه عین این مامانای دلسوز گفتی.
ماکان پوزخندی زد و گفت:
-واقعا یه وقتایی مثل بچه ها میشه.
همین موقع در اتاق به صدا در امد.ماکان گفت:
-بفرما.
ترنج سرش را کرد توی اتاق و سلام کرد.ارشیا ناخودآگاه بلند شد.ترنج با دست به مبل اشاره
کرد و گفت:
-بفرما خجالتم میدین.
بعد رفت طرف میز ماکان و بشقابی را که دستش بود گذاشت روی میز ماکان.
-اینم مال شما و استاد.
ارشیا از شنیدن کلمه استاد کمی دلخور به ترنج نگاه کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#سلام_مولایم♥
آبها نام تورا زمزمه میكنند
درختهابه احترام توسبزمیشوند
نسیم دعای عهد را
درگوش سروهامیخواند
دیدن گل رویت بهترین
هدیه برای منتظران است
#اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج🌼