eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
671 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
💫انسان بودن بزرگ ترین لطفی است که یک آدم میتواند به کل بشریت بکند! 🌹"انسان بودن یعنی انسان بودن!" 💯دلی را نرنجان.. 💯قلبی را نشکن.. 💯جایی که باید سکوت کنی سکوت کن.. 💯وقتی میتوانی گره ای باز کنی،بازکن.. 💯عشق را بیاموز.. 💯نفرت را اول از خود و بعد از اطرافت دور کن.. 💯کینه نماند در دلت.. 💯کینه نزار بر دلی.. 💯یا راست بگو.. یا نگو.. 💯قضات ممنوع.. 💯تمسخر بس است! 💯غرور تمام! .. 💯درک کن آدم هارا.. 💯زیبا ببین.. 💯لبخند فراموش نشود! .. 👌تو میتوانی یک آدم را با سلاح بکشی!نکش! تو میتوانی یک آدم را با زبانت بکشی! نکش! .. ببخش 🥰قبول کنیم که انسان بودن سخت است! ولی سختیش لذت بخش است... ✨و در عین حال تمام آیات و روایاتی که از طرف خدا و اهل بیت اومده یه چیز رو میخواد به ما بفهمونه👈 انسان باش . 💚 🤔 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴ شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۶ در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهاب است نگاهی به جای زخم انداخت جا بریدگی عمیق بود حدس زد که چاقو خورده بود تکانش داد _آقا ... شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد _کمک کمک.... یکی بهم کمک کنه ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند میزد از جای خود بلند شد و سرگردان دور خودش می چرخید با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت _الو بفرمایید _الو یکی اینجا چاقو خورده _اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید _باشه _اول ادرسو بدید ....._ _نبضش میزنه؟ _آره ولی خیلی کند _خونش بند اومده یا نه _نه خونش بند نیومده _یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی _خب دیگه چیکار کنم _فقط همین... مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت.... و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبانش هم خشک و کبود بودند _وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده دستمال را روی زخمش گذاشت از استرش دستانش می لرزیدند محکم فشار داد که شهاب از درد چشمانش را آرام باز کرد مهیا نفس راحتی کشید تا خواست از او بپرسید حالش خوب است... شهاب چشمانش را بست _اه لعنتی با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد دو نفر با بلانکارد به طرفشان دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کناری ایستاد و ناخن هایش را از استرس می جوید... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
بِسْمِ رَبِّ نـٰآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز مےڪُنَد ؛ یـٰابقیَة‌اللّٰه..؛🌿ˇˇ! ــــــ ــ اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمَّدِوَآل‌ِمُحَمَّد وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🤍ッ
[﷽♥️] ❤️ ❍↲صُبح دَمیـــــد... و مٰا دوبـــــآره ؛ ⇦دَرهیـــــآهو؎ دُنیـــــآ قَدم مےگذٰاریم۔۔۔ نمےدٰانَـــــم اِمروز؛ ⇆چَندبٰار،یـــــآد تـــُᰔــو أز خآطرم..؛ ؏ُـــبور مےکُنـــــد! _أمّا مےدٰانـــــم، تو هَنـــــوز، مِثلِ دیـــــروز...↓↓↓ ◇_تَنـــــهآیے!❍➛ ↶﴿سَلآم مُولٰا؎ تَنـهآ؎زَمیـــن۔۔۔𔘓﴾↷ ‍‎ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
「🤍」 عاقبت به خیرم میکند... 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
واسْمَع دُعائی اِذا دَعوتُك مےگویم بشنو و تو چنان گوش میسپارے کہ گویے فقط مرا دارے..🤍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani
درمحضرحضرت دوست
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۶ در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کر
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۷ در سالن بیمارستان گوشه ای نشسته بود نیم ساعتی می شد که به بیمارستان آمده بودند و شهاب را به اتاق عمل برده بودند با صدای گریه‌ی زنی سرش را بلند کرد با دیدن مریم همراه یه زن و مردی که حتما مادر و پدر مریم بودند حدس زد که خانواده ی شهاب راخبر کردند با اشاره دست پرستار به طرف اتاق عمل، مریم همراه پدرومادرش به سمت اتاق امدند... مریم با دیدن مهیا آن هم با دست و لباسای خونی شوک زده به سمت او آمد _ت... تو اینجا چیکار میکنی مهیا ناخواسته چشمه ی اشکش جوشید و اشک هایش بر روی گونه هایش ریخت _همش تقصیر من بود مادر و پدر شهاب به سمت دخترشان امد _همش تقصیر من بود مریم دست های مهیا رو گرفت _تو میدونی شهاب چش شده؟؟ حرف بزن جواب مریم جز گریه های مهیا نبود مادر شهاب به سمتش امد _دخترم توروخدا بگو چی شده شهابم حالش چطوره پدر شهاب جلو امد ــ حاج خانم بزار دختره بشینه برامون توضیح بده حالش خوب نیست مهیا روی صندلی نشست مریم هم کنارش جای گرفت مهیا با گریه همه چیزرا تعریف کرد.... نفس عمیقی کشید و روبه مریم که اشک‌هایش گونه هایش را خیس کرده بود گفت _باور کن من نمی خواستم اینطور بشه اون موقع ترسیده بودم فقط می خواستم یکی کمک کنه مریم دستانش را فشار داد _میدونم عزیزم میدونم در اتاق عمل باز شد همه جز مهیا به سمت اتاق عمل حمله کردند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۸ مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید _آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟ _نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قویی هست خداروشکر خطر رفع شد مادر شهاب اشک‌هایش را پاک کرد _میتونم پسرمو ببینم _اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون مریم تشکری کرد مهیا نفس آسوده ای کشید رو صندلی نشست مریم نگاهی به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستانش سرش را محکم فشار می داد با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش، سرش را بالا گرفت نگاهی به مریم که با لبخند اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان را گرفت... تشکری کرد و آن را به دهانش نزدیک کرد _حالت خوبه عزیزم _نه اصلا خوب نیستم مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا الان به هوش نیامده ...اما باید کسی به مهیا که شاهد همه اتفاقات بود دلداری می داد... _من حتی اسمتم نمیدونم _مهیا _چه اسم قشنگی مهیا بی رمق لبخندی زد _نگاه مهیا جان برای اتفاقی که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کی جای تو بود شهاب حتما اینکارو می کرد... اصلا ببینم خونوادت میدونن که اینجایی مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد _ای وای میدونی الان ساعت چنده الان حتما کلی نگران شدن شمارشونو بده خبرشون کنم گوشی که به سمتش دراز شده بود را گرفت و شماره مادرش را تایپ کرده...مریم دکمه تماس را فشار داد و از جایش بلند شود و شروع کرد صحبت کردن با تلفن. اتاق عمل باز شد... و تختی که شهاب بیهوش روی آن خوابیده بود بیرون آمد... تخت از کنارمهیا رد شد ...مهیاچشمانش را محکم بست نمی خواست چیزی ببیند...چشمانش را باز کرد مادر شهاب با گریه همراه تخت حرکت می کرد و پسرش را صدا می کرد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
باتوکل به نام اعظمت "ܢܼܚܚܩِ‌ࡆࡋࡋܣ‌ࡆࡋܝ‌ܥܩٰࡍ߭‌ࡆࡋܝ‌َܥࡅ࡙ܝܩܢ" 💚✨
﷽ 🍂هواشناسی اعلام کرد🍁 🍁هوای مهدی فاطمه را داشته باشید، زیرا خیلی تنهاس..... سلامتی و ظهورش نفری 🌸پنج صلوات🌸 سهم شماست 🕊[ ]🕊 『 』 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Abbasse_kardani