eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
665 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 『• اے یوسف پرده نشین ازٺو مےڪشم•』 『•حبس منے ازٺو خجالتــ مےڪشم•』 『•هر روز مےڪنم شاید گنہ ڪمتر ڪنم•』 『•از نقض عهدم دم به دم ازٺو خجالتــ مےڪشم•』
، انسان را از امام زمانش جدا می‌کند.⚡️ این‌قدر حرص دنیا را نخورید، این‌قدر در صف نایستید، صف سکه، صف دلار و...! ☝️اینها همه کار است که شما را از یک حقیقتی دور و جدا کند.💥 در این کربلای زمین، امام زمان(عج) روز به روز تر و تر می‌شود. ⚠️چقدر مردم و را دارند... 🔻چرا حرص و غم نیامدن امام زمانشان را نمی‌خورند! که اگر این توجهات را به‌ سمت امام زمان ارواحنافداه معطوف می‌کردند، خدا می‌داند و انجام می‌شد.✨ 💠در یک تشرّفی آقا فرموده بودند: «اگر فقط شیعیان جمع می‌شدند و برای فرج من دعا می‌کردند، فرج می‌شد و دیگر تمام بود.» ✨ ما شیعیان ایران هم که داریم غم گرانی مرغ را می‌خوریم! این همان فرمایش آقاست که فرموده بودند: «اگر به ‌اندازه‌ی مرغی که گم می‌کنید و دنبالش می‌گردید، دنبال من می‌گشتید، مرا پیدا می‌کردید.» ✨ امام زمان ارواحنافداه هر صبح و شام انتظار دارند که برایشان برداریم، کنیم، به خود بیاییم و شویم. ولی ما هنوز دنبال مسائلی و هستیم که هیچ نفعی به حال ما ندارد.😒😞 نمی‌کنیم، نمی‌کشیم، می‌کنیم... هم که می‌آید سیاه می‌پوشیم و برای "علیه‌السلام" گریه می‌کنیم که ای داد بیداد، چه ظلمی به امام حسین "علیه‌السلام" کردند... چرا نمی‌نشینی فکر کنی که تو چه ظلمی بر امام زمانت کردی⁉️ امام حسین "علیه‌السلام" را چگونه در کربلا گذاشتند و برگشتند؟ برای چه برگشتند؟👇⚜👇 برای زندگی، عمر و لذت بیشتر، بودنِ در کنار همسر و فرزند. الآن همین‌ها ما را از امام زمان ارواحنافداه جدا کرده است. ⭕️عمر بیشتر، زندگی بیشتر، کامجویی بیشتر، در کنار زن و فرزندمان خوش و خرم زندگی کنیم، گرفتاری نداشته باشیم!! 👈پس حجّة ابن‌الحسن امام زمان ارواحنافداه چه می‌شود؟! باشد هر وقت امام زمان ارواحنافداه آمد ان‌شاءالله می‌رویم... ⚠️اینطور توجیه می‌کنیم... نه، این راهش نیست❌ حواسمان جمع باشد.☝️ @Abbasse_Kardani
، انسان را از امام زمانش جدا می‌کند.⚡️ این‌قدر حرص دنیا را نخورید، این‌قدر در صف نایستید، صف سکه، صف دلار و...! ☝️اینها همه کار است که شما را از یک حقیقتی دور و جدا کند.💥 در این کربلای زمین، امام زمان(عج) روز به روز تر و تر می‌شود. ⚠️چقدر مردم و را دارند... 🔻چرا حرص و غم نیامدن امام زمانشان را نمی‌خورند! که اگر این توجهات را به‌ سمت امام زمان ارواحنافداه معطوف می‌کردند، خدا می‌داند و انجام می‌شد.✨ 💠در یک تشرّفی آقا فرموده بودند: «اگر فقط شیعیان جمع می‌شدند و برای فرج من دعا می‌کردند، فرج می‌شد و دیگر تمام بود.» ✨ ما شیعیان ایران هم که داریم غم گرانی مرغ را می‌خوریم! این همان فرمایش آقاست که فرموده بودند: «اگر به ‌اندازه‌ی مرغی که گم می‌کنید و دنبالش می‌گردید، دنبال من می‌گشتید، مرا پیدا می‌کردید.» ✨ امام زمان ارواحنافداه هر صبح و شام انتظار دارند که برایشان برداریم، کنیم، به خود بیاییم و شویم. ولی ما هنوز دنبال مسائلی و هستیم که هیچ نفعی به حال ما ندارد.😒😞 نمی‌کنیم، نمی‌کشیم، می‌کنیم... هم که می‌آید سیاه می‌پوشیم و برای "علیه‌السلام" گریه می‌کنیم که ای داد بیداد، چه ظلمی به امام حسین "علیه‌السلام" کردند... چرا نمی‌نشینی فکر کنی که تو چه ظلمی بر امام زمانت کردی⁉️ امام حسین "علیه‌السلام" را چگونه در کربلا گذاشتند و برگشتند؟ برای چه برگشتند؟👇⚜👇 برای زندگی، عمر و لذت بیشتر، بودنِ در کنار همسر و فرزند. الآن همین‌ها ما را از امام زمان ارواحنافداه جدا کرده است. ⭕️عمر بیشتر، زندگی بیشتر، کامجویی بیشتر، در کنار زن و فرزندمان خوش و خرم زندگی کنیم، گرفتاری نداشته باشیم!! 👈پس حجّة ابن‌الحسن امام زمان ارواحنافداه چه می‌شود؟! باشد هر وقت امام زمان ارواحنافداه آمد ان‌شاءالله می‌رویم... ⚠️اینطور توجیه می‌کنیم... نه، این راهش نیست❌ حواسمان جمع باشد.☝️
❣ 🌿ای پرده نشین 🌼از تو خجالت میکشم 🌿حبس گناهان🔞 منی 🌼از خجالت میکشم 🌿هر روز میکنم 🌼شاید گنه کمتر کنم😔 🌿از نقص عهدم🚫 دم به دم 🌼ازتو میکشم 🌺 🌹🍃🌹🍃
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۳۷ و ۳۸ +عشق را باید که ..... کنجکاو تر از قبل میشوم. یعنی منظورش از عشق چه نوع عشقی‌ست ؟ ب
✔️قسمت ۳۹ و ۴۰ سرم را پایین می اندازم . نگاهم را روی مانتویم میچرخانم. در دلم خدارا شکر میکنم که مانتو و روسری ام را در نیاوردم اما از اینکه چادر به سر ندارم ناراحتم. بخاطر اتفاقاتی که افتاد کاملا فراموش کرده بودم که چادرم سرم نیست . برای یک لحظه غرورم را فراموش میکنم و با لحنی که خواهش در آن موج میزند میگویم +من واقعا متاسفم . فکر نمی‌کردم این کارم انقدر ناراحتتون بکنه . سر برمیگرداند و سعی میکند خودش را آرام کند . سرش را پایین اندازد و تازه متوجه ۳ دکمه ای که باز کرده میشود ، سریع آنها را می بندد . چه چیزی در این دفتر هست که او را انقدر پریشان کرده است ؟ دفتر را میبندم و آن را روی میز میگزارم . به سمت در میروم ، وقتی از چهارچوب در میگذرم سجاد مرا میخواند _نورا خانم از حرفی که میخواهد بزند میترسم ولی سعی میکنم خودم را خونشرد نشان بدهم . سر بر میگردانم و با آرامشی نمادین میگویم +بله برای چند ثانیه به چشم هایم خیره میشود _معذرت میخام . نباید انقدر تند برخورد میکردم کنترلم رو از دست دادم بی اختیار لبخند پنهانی میزنم +شما باید ببخشید نه من و بدون اینکه منتظر جوابی باشم به اتاق سوگل میروم و در را میبندم . به در اتاق تکیه میدهم. ناخودآگاه بغض میکنم . دوباره تبدیل شدم به همان دختر نازک نارنجی . حس کودکی ۵ ساله را دارم که کار کرده و حالا دارد توبیخ میشود. به سمت تخت میروم. چقدر شایان معصوم خوابیده است .کنار تخت می‌نشینم و سرم را روی آن میگذارم . چند قطره اشک از گوشه ی چشمم سر میخورد. آنقدر امروز کشیدم که دلم میخواست بمیرم ولی آن اتفاقات را نبینم . دیگر چطور میتوانم به صورت سجاد نگاه کنم ؟ خدا میداند با خودش چه فکرهایی راجب من کرده است . چشم هایم سنگین میشود . آرام چشم هایم را میبندم و بدون اینکه متوجه شوم به خواب میروم . _نورا ! نورا بیدار نمیشی ؟ چشم هایم را باز میکنم و به دنبال صاحب صدا سر بر میگردانم. سوگل را میبینم که با لبخند نگاهم میکند . لبخند کوچکی میزنم +سلام سوگل خوبی ؟ کی برگشتی ابرو بالا می اندازد _تقریبا دو ساعتی میشه که برگشتم . با تعجب نگاهش میکنم +یعنی من این همه وقته که خوابیدم ؟ پس چرا بیدارم نکردی ؟ حتما مامانم نگران شده آرام میخندد _خب بابا دونه دونه بگو . اول اینکه مامانت خبر داره بهش زنگ زدیم . دوم اینکه مامانم نزاشت بیدارت کنم گفت شاید خیلی خسته ای . بی اختیار اخم میکنم . حرف های سوگل نشان میدهد که خاله شیرین و عمو محمود آمده اند . سریع اخم هایم را باز میکنم و به سوگل نگاه میکنم . بخاطر بد خوابیدن کمر درد گرفته ام . به سختی کش و قوسی به بدنم میدهم . سوگل متوجه کمر دردم میشود و میگوید _چند بار بیدارت کردم گفتم برو روی تخت بخواب ولی خودت قبول نکردی کمی فکر میکنم +پس چرا هرچی فکر میکنم یادم نمیاد ؟ شانه بالا می اندازد .به تخت نگاه میکنم و جای خالی شایان را میبینم +راستی شایان کو ؟ _یک ساعتی میشه که رفته . به سمت در میرود و میگوید _خب من میرم تو هم بکم دیگه بیا . سر تکان میدهم و بعد از خروج سوگل بلند میشوم .تازه اتفاقات امروز عصر را بیاد می آورم . با بیاد آوردنش تن و بدنم میلرزد . سوال های مختلفی در مغزم میچرخند . ( نکند سجاد به بقیه چیزی گفته باشد ؟ ) ( چطور با سجاد رو به رو شوم ؟ ) روی تخت مینشینم و به جواب سوال هایم فکر میکنم ، بدون اینکه توجهی به زمان و مکان داشته باشم . با صدای باز شدن در رشته افکارم پاره میشود . با دیدن سوگل تازه یاد می آید که قرار بود بروم بیرون از اتاق . سوگل با تعجب میگوید _چرا نمیای پس ؟ «غالبا در هر تصادف میرود چیزی زِ دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت» حسین فروتن «تو را با غیر میبینم، صدایم درنمی‌آید دلم میسوزد و کاری، زِ دستم برنمی‌آید» ✔️ادامه دارد....