*مراقب باشید،بخصوص شما هیئتی ها، جنگ شیعه و سنی،از نقشه های دشمن است.*
👇👇👇👇👇
*مراقب 3 نقشه صهیونیستی،*
*در ایام فاطمیه امسال باشید!*
👇👇👇👇👇
*برادران و خواهران با بصیرت،لطفأ به تقارن زمانی «ایام فاطمیه» و اظهارات سخیف «مولوی گرگیج» دقت کنید!*
*دقیقاً زمانی که چرخش حکومتهای منطقه، به دلیل فشارهای اذهان عمومی کشور های اسلامی به سمت ایران شدت گرفته است و امت اسلامی حول محور فلسطین به وحدت اسلامی نزدیک شده اند، صهیونیست ها با استفاده از عوامل خود در حال تولید کانون های بحران اختلاف مذهبی و راه اندازی جنگ های فرقه ای هستند تا جهت بقای خود زمان بخرند!*
*نقشه شماره یک*
*در همین راستا و مقارن با «ایام پر التهاب فاطمیه» که شیعیان در اوج تحریک پذیری هستند، با اظهارات سخیف و توهین یکی از چهره های اهل تسنن بنام *مولوی گرگیج* مواجه می شویم و آتش به دل شیعیان زده می شود.*
*نقشه شماره دو*
*همزمان با شروع ایام فاطمیه و آغاز به کار هیئت های مذهبی 👈در دهه ی اول و دوم، شیعیان داغدار توسط عوامل نفوذی اعم از مداح و خطیب و میاندار، لعن بر اصحاب سقیفه را آغاز و علنی کرده و شدت می گیرد.*
*نقشه شماره سه*
*مزدوران رسانه ای در هیئات نفوذ کرده اقدام به تهیه گزارش صدابرداری و فیلم برداری کرده و با انتشار وسیع در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی، آتش کینه و انتقام را روشن کرده و جنگ های فرقه ای آغاز خواهد شد.*
👈 *اخطار!!*👇
*در صورت بروز جنگ های فرقه ای، اقلیت های شیعی و سنی بسته به جغرافیای تجمعات مسلمین قتل عام خواهند شد.👈و تمام «تقصیر» به عهده محرکین از هر دو طرف می باشد و تمام «سود حاصله»برای صهیونیست ها و نظام سلطه غرب، «تمام زیان»برای منتظران ظهور مولایمان حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهد بود.*
*مراقب یک تیر و چند نشان صهیونیست ها باشید،کوچکترین اشتباه ما،تعویق در ظهور و بقای رژیم صهیونیستی را بدنبال دارد*
👇👇👇👇👇
*ظهور نزدیک است،*
*فرصت سوزی نکنید!*👉
*مراقب دوربین هایی که رفتار ما وشما را درایّام فاطمیه ضبط و به گروههای اجتماعی اهل تسنن ارسال می کند باشید.*
*مراقب باشیم*
👇👇👇👇👇
*دل حضرت زهرا سلام الله علیها را با تخریب مسیر ظهور نگران نکنید،*
*👈فرج در ظهور مولای ما ، از جاده هموار وحدت می گذرد و شتاب می گیرد، نه جاده سنگلاخ تفرقه و جنگ های فرقه ای!*
💚 جمع شدن 313 نفر از فرماندهان اصلی امام مهدی (عج) در کعبه مقدس و بیعت با امام از طریق طی الأرض در آخرالزمان و هنگامه ظهور
💜 حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود:
🌼 قول خدا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ، مراد از خيرات ولايت باشد؛ و آيه أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً اصحاب حضرت قائم را گويد كه سيصد و سيزده نفرند، قسم به خدا آنها جماعتى هستند شمرده شده، قسم به خدا جمع شوند در يك ساعت نزد آن حضرت
📚 اشاره قرآن به 313 نفر از فرماندهان اصلی امام مهدی (عج)
🌸 هرجا باشيد، خداوند همهٔ شما را حاضر مىكند؛ زيرا او بر هر چيزى تواناست. (بقره/ ۱۴۸)
🌺 توجه آن 313 نفر فرماندهان هستند و یاران امام به میلیونها انسان دلباخته هستند که بیشترشان از جوانان هستند
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی شهادت حضرت فاطمه الزهرا
عرض تسلیت غم از دست دادن مادرمان 😔
آقاجان تسلیت کجای این دنیای بی معرفت هستی غریب و تنها😭😔
اللهم عجل لولیک الفرج
براتسلای قلب امام زمان صــــــــلوات
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_600
آرایش زیبایی داشت که چشمانش را خمار نشان می داد.
ماکان از ان همه زیبایی وظرافت غرق لذت بود.
ندیده نبود ولی نمی توانست انکار کند که هیچ کدام از کسانی که مدتی با آنها بوده با به زیبایی شهرزاد نبودند.
شهرزاد دستش را جلو آورد و با خوشرویی سلام کرد.
ماکان نگاهی به دست او انداخت و بدون تردید دستش را فشرد.
دست ظریف شهرزاد گرم بود و توی دست ماکان
برای مدت کوتاهی توقف کرد.
ماکان دستش را رها کرد و با دست به صندلی اشاره کرد و گفت:
-خواهش می کنم خجالتم دادین.
شهرزاد با زیباترین لبخندش از او استقبال کرد و گفت:
-خواهش می کنم.
وقتی هر دو پشت میز جا گرفتند. شهرزاد رو به ماکان گفت:
-خیلی ممنون که دعوت مارو قبول کردین جناب اقبال.......
بعد مکثی کرد و گفت:
-می تونم ماکان صداتون کنم.
ماکان که محو زیبایی شهرزاد شده بود به راحتی قبول کرد:
-البته خواهش می کنم راحت باشین.
لبخند شهرزاد پر رنگ تر شد و ادامه داد:
-بابا عذر خواهی کردن که نتونستن بیان. همین یک ساعت پیش بهشون خبر دادن یک از ماشین هایی که بار می آورده برامون تو پاسگاه بین راه توقیفش کردن. باباهم مجبور شد خودش پی گیری کنه.
ماکان به لب های شهرزاد خیره شده بود و با دقت به حرف های او گوش می داد.
باتمام شدن حرف شهرزاد گفت:
-خواهش می کنم کم سعادتی از من بوده که نتونستم ایشون و زیارت کنم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_601
شهرزاد باز هم لبخند زد.
انگار از تاثیر لبخندش به خوبی اگاه بود. با دست به پیش خدمت اشاره کرد.
ماکان داشت فکر میکرد بوسیدن شهرزاد چه مزه ای می تواند داشته باشد و اصلا هم سعی نمی کرد که فکرش را کنترل کند تا به این چیز ها فکر نکند.
حرکات شهرزاد ظریف و زنانه بود و به خوبی بلد بود چطور روی طرف مقابلش تاثیر بگذارد.
در طول صرف شام جو رسمی کم کم از بین رفت و فعل های جمع به مفرد تبدیل شد و در آخر صممیتی هم بین آن
دو شکل گرفت و هر دو اطلاعات کاملی درباره هم کسب کرده بودند.
ماکان فهمید که شهرزاد تک دختر آقای معینی است که سه فروشگاه صنایع چوب دارد به اضافه مقدار زیادی زمین های کشاورزی که از محصول ساله اشان
کلی درامد حاصل می شد.
شهرزاد لیسانس مدیریت داشت و یکی از فروشگاه های پدرش را می گرداند.
برخلاف تصور ماکان اصلا هم دختر لوس و ننری نبود. ماکان نمی توانست به خودش دروغ بگوید از شام خوردن با شهرزاد لذت برده بود.
آخر شب وقتی از هم جدا شدند.
ماکان از آشنایی با شهرزاد خوشحال بود.
با خودش داشت دو دو تا چهار تا می کرد شاید بعد از مدتی آشنایی بتواند به چیزهای دیگری هم فکر کند. مثلا ازدواج .حتی شاید عاشق شهرزاد بشود.
و بتوانند زندگی خوبی با هم شروع کنند. از تمام این فکر ها خنده اش گرفته بود.
درست بود که از شام خوردن با شهرزاد لذت برده بود ولی اینکه شهرزاد همان زنی بود که ماکان برای زندگی می
خواست احتیاج به زمان بیشتری داشت.
تمام طول راه داشت به شهرزاد و تصویر چهره اش فکر میکرد .
ولی هر وقت به قسمت لب ها می رسید تصویر ذهنی اش با انچه دیده بود تفاوت داشت.
لب هایی که توی ذهنش می آمد لب های شهرزاد نبود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_602
مهتاب خیلی استرش داشت.
تا حالا کار عملی جدی نکرده بود. فقط یک بار توی مسابقات پوستر توی شهرستانشان
یک مقام دومی آورده بود.
تنها کار مهمش همین بود. ترنج ده بار به او گفته بود که ماکان قبول کرده ولی مهتاب باز
هم استرس داشت.
جلوی میز منشی نشسته بود و دست هایش را توی هم گره کرده بود. ترنج هم کنارش نشسته بود.
نمونه کارهایش را ریخته بود روی یک فلش و و فلش توی دستش عرق کرده بود. ترنج باز هم زد به بازویش و گفت:
_مهتاب به خدا خل شدی چرا این کارا رو میکنی. اینا تشریفاته.
مهتاب سری تکان داد و گفت:
_به خدا ترنج خفت می کنم. بابا تو داداشته. یه شوهر گردن کلفتم داری که پشتتو می گیره معلومه عین خیالت
نیست.
دلش می خواست بگوید:
ولی من باید با برادر بی جنبه تو که دهنش و باز می کنه و همه حرفی رو می زنه سر و کله بزنم که فقط یک بار من و
دیده.
سعی کرد استرسش را با یک نفس عمیق از بین ببرد ولی زیاد هم موفق نبود. تلفن منشی که زنگ خورد مهتاب یک
متر از جا پرید که باعث شد ترنج زیر خنده بزند.
اینقدر خندید که مهتاب هم به خنده افتاد. خانم دیبا که از خنده
آن دو تا لبخند روی لبش بود به مهتاب گفت:
_بفرما تو.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#مولاجانم ❤
🍁چہ شود ڪہ نازنینا، رُخ خود بہ ما نمائی
🍂بہ تبسّمی، نگاهی، گرهی ز دل گشائی
🍁بہ ڪدام واژه جویم، صفت لطیف عشقت
🍂ڪہ تو پاڪ تر آز آنی ڪہ درون واژه آئی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم امکان☀️