○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت بیست و نهم : ✍متاسفم .
.
🌷حرفش که تموم شد، هنوز توی شوک بودم…
دو سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود…
فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود … لحظات سختی بود…
واقعا نمی دونستم باید چی بگم…
برعکس قبل این بار، موضوع ازدواج بود…
نفسم از ته چاه در می اومد…
به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم…
.
🌷– دکتر دایسون …
من در گذشته، به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد و به عنوان یک شخصیت قابل احترام، برای شما احترام قائل بودم…
در حال حاضر هم عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم… .
نفسم بند اومد … – اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون فقط می تونم بگم … متاسفم!
🌷چهره اش گرفته شد…
سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد…
.
– اگر این مشکل فقط مسلمان نبودن منه…
من تقریبا ۷ ماهی هست که مسلمان شدم…
🌷این رو هم باید اضافه کنم، تصمیم من و اسلام آوردنم، کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره…
شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید…
چه من رو انتخاب کنید، چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه…
من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم حتی اگر خلاف احساس من، باشه…
هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم … .
🌷با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد…
تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم…
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم…
🌷هرگز فکرش رو هم نمی کردم…
یان دایسون …
یک روز مسلمان بشه…
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی ام : ✍عشق یا هوس .
.
🌷مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم…
حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم…
اما فاصله ما، فاصله زمین و آسمان بود…
و من در تصمیمم مصمم…
و من هر بار، خیلی محکم و جدی و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم… اما حالا… به زحمت ذهنم رو جمع کردم… .
🌷– بعد از حرف هایی که اون روز زدیم، فکر می کردم… .
دیگه صدام در نیومد … .
– نمی تونم بگم حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم…
حرف های شما از یک طرف و علاقه من از طرف دیگه، داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد…
🌷تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت…
گاهی به شدت از شما متنفر می شدم و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم، خودم رو لعنت می کردم…
اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود…
همون حرف ها و شخصیت شما و گاهی این تنفر باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم…
اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش، شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم، نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم… .
🌷دستش رو آورد بالا، توی صورتش و مکث کرد… .
– من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم و این نتیجه اون تحقیقات شد…
من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم…
و امروز پیشنهاد من، نه مثل گذشته، که به رسم اسلام از شما خواستگاری می کنم…
🌷هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم، حق با شما بود…
و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم…
اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…
عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما، من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم…
🌷و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم…
در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم و شما صبورانه برخورد کردید…
من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم…
#ادامه_دارد
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
🍃🌺🍃💠🍃🌺🍃
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برا ی ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
آمین یا رب العالمین
🌿
🌾
💐🌾🍀🌼🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌦خوب است ما هم #مثل باران حس بگیریم هـر صب☀️ــــــح #سراغـی از گل🌼 نرگس بگیـریم ...
🌦خبرت هست که #بی روی تـــ✨ـــو آرامم نیست!❌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃
#مناجات_امام_زمان_عج💚
حالی بده همیشه بخوانم دعا فقط
فهمی به من بده که بخواهم تو را فقط
دردی حواله کن که بفهمم چه میکشی؟
بی فایده ست ناله ی آقا بیا فقط
پایی بده که در به در خیمه ات شویم
فانی شویم در جَلَوات شما فقط
هوشی بده که وقت بلایا و فتنه ها
تکیه کنیم بر غم آل عبا فقط
جانی بده به پای نگاهت فدا کنم
پرپر زدن ز عشق تو دارد صفا فقط...
عزمی بده به دغدغه ی تو عمل کنیم
کی میشود وصال تو با ادّعا فقط؟!
شوری بده شرر بزند بر شعور من
آهی بده به سوی تو باشد رها فقط
سوزی بده به سینه ی من تا که روز و شب
روضه بخوانم از شَه کرببلا فقط
روزی خبر بده به غلام سیاه خود...
یک شب بیا به خیمه ی ما...بی صدا فقط
ما از کسی به جز تو نداریم انتظار
عالم درست میشود...آقا بیا فقط!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌸 #فرازی_از_دعای_ندبه 🌸
أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ
او کسی است که نه تنها ظلم نمیکند بلکه ریشهی ظالمان را میکند.
✅ یکی از آثار بزرگ ظهور ازبین رفتن موانع خداپرستی است.
❗️تسلیم قدرتهای غیرالهی شدن به معنای پذیرش تمام فرهنگ زشتِ آنها است.
‼️ جهانِ غافل از موعود، به دلیل محروم بودن از تصمیمات آینده ساز، در حال از بین بردن خود است.
📚 دعای ندبه زندگی در فردایی نورانی، فصل5، ص93
⭕️قرین شدن با امام زمان (عج)
💠 شخصی از آیت الله کشمیری (ره) پرسید دل باید قرین حضرت (امام زمان) شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم ؟
🔹ایشان پاسخ دادند :
هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید زیارت آل یاسین بخوانید .
. «یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن» را زیاد بگویید تا خود به خود رفاقت حاصل شود . .
📚منبع : کتاب شیدا ، ص 224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حجت الاسلام عالی
✅با امام زمان(عج)درد دل کنید🌷
📜 #علائم_ظهور 🌤
🔴 #زلزله_های_یک_سال_قبل_از_ظهور 🌤
📜 در روایات متعددی از معصومین آمده است که ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در سالی پر از #زلزله و #سرما اتفاق می افتد❄️
〽️ از مهمترین این زلزله ها ، زلزله شدید در شام، زلزله ری ( #تهران )، خسف زوراء ( #بغداد )، خسف بیداء ( منطقه ای بین مکه و مدینه که هلاکت سپاه سفیانی در آن است) و خسف بصره، خسف خرشنا یا ( #حرستا ) یا جابیه در شام. و در روایات متعددی آمده در سال ظهور سه خسف اتفاق می افتد: خسف در مشرق، خسف در مغرب و خسف در شبه جزیره〽️
🌹 امام محمدباقر(ع) در حديثي شرايط موجود قبل از شروع دوران طلايي زندگي بشر را اينگونه توصيف کرده اند:
🏳️ "حضرت قائم(ع) قيام نمي کنند مگر آنکه ترس همه را فرا گرفته باشد، زلزله ها زياد شده باشد، فتنه ها و بلاها دامن مردم را گرفته باشد، و طاعون همه را مبتلا کند."🤒
💭 مرحوم خراساني دركتاب مهدي منتظر(عجـّـل الله تعالي فرجه الشّريف) گويد: درآن سال [سال ظهور] زلزله بسيار باشد و از جمله زلزله بزرگي در شام ... وقوع اين حادثه بعد از ورود بيرقهاي زرد به مصر خواهد بود 🇪🇬
🇸🇾 اهمیت زلزله شام به جهت مقارن بودن آن با ظهور سفیانی از شام است و یکی ازعلائمی است که می تواند به شناخت شخصیت سفیانی و زمان قیام او کمک کند. و اهمیت خسف بیداء به لحاظ ذکر آن به عنوان یکی از علائم حتمی ظهور قائم و بشارت نابودی سفیانی به دست مولا مهدی (عج) می باشد🏳️
📒 الغيبه نعماني، ص235
➖➖➖➖➖➖➖
احوال مومنان در آخرالزمان
🔹امام صادق علیه السلام:
مومن در آن زمان محزون و مورد تحقیر قرار می گیرد. او نمی تواند که #منکرات را جز در دلش انکار کند و در معرض هر نوع تحقیری قرار می گیرد.(1)
- برای شما زمانی پیش می آید که از افراد #متدین کسی نجات نمی یابد، به جز افرادی که مردم آنها را ابله تصور کنند و آنها صبر و شکیبایی داشته باشند بر آنان که آنها را #ابله و بی خرد بخوانند. (2)
📝پی نوشت
1. الزام الناصب ص183؛ به نقل از روزگار رهایی382
2. اصول کافی، ج2، ص117؛ به نقل از روزگار رهایی، ص382
➖➖➖➖➖➖➖
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و یکم ✍پاسخ یک نذر
❤️اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد…
و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم…
وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد…
🌺– هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه، اما حقیقتا خوشحالم…
بعد از چهار سال و نیم تلاش بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید…
از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم…
❤️ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم…
از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود…
و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن…
🌺برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم، بی حال و بی رمق، همون طوری ولو شدم روی تخت…
– کجایی بابا؟ حالا چه کار کنم؟
چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟
الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم…
❤️بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی… .
بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم… .
چهل روز نذر کردم…
اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد، امرم رو به خدا می سپارم…
🌺اما هر چه می گذشت، محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت…
تا جایی که ترسیدم… .
– خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟
❤️روز چهلم از راه رسید…
تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن…
قبل از فشار دادن دکمه ها، نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم…
🌺– خدایا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام…
من، مطیع امر توام…
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم…
” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم…
❤️بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم…
تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به وسیله آن هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم…
🌺و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی ”
سوره شوری … آیه ۵۲
.و این، پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود…
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت سی و دوم :✍مبارکه ان شاالله
❤️تلفن رو قطع کردم
و از شدت شادی رفتم سجده
خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه
🌺اما در اوج شادی یهو دلم گرفت
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد
❤️وقتی مریم عروس شد و با چشم های پر اشک گفت با اجازه پدرم، بله…
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد
هر دومون گریه کردیم، از داغ سکوت پدر!
🌺از اون به بعد هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها، روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم
❤️– بابا کی برمی گردی؟
تو عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره
تو که نیستی تا دستم رو بگیری
تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زبونت بشنوم
حداقل قبل عروسیم برگرد
حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک…
🌺هیچی نمی خوام فقط برگرد
گوشی توی دستم ساعت ها، فقط گریه می کردم
بالاخره زنگ زدم
بعد از سلام و احوال پرسی، ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم
اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت…
❤️اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه… بالاخره سکوت رو شکست…
– زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی من سپردمت به علی، همه چیزت رو …
تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی…
🌺بغض دوباره راه گلوش رو بست…
– حدود ۱۰ شب پیش،
علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد…
گفت به زینبم بگو من، تو رو میبرم و دستتون رو توی دست هم میزارم…
توکل بر خدا…
مبارکه… .
❤️گریه امان هر دومون رو برید… – زینبم! نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست…
جواب همونه که پدرت گفت…
مبارکه ان شاء الله… .
دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم…
اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد…
🌺تمام پهنای صورتم اشک بود… .
همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم…
فکر کنم من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گریه می کردن…
توی اولین فرصت، اومدیم ایران…
پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن…
❤️مراسم ساده ای که ماه عسلش، سفر ۱۰ روزه مشهد و یک هفته ای جنوب بود… .
هیچ وقت به کسی نگفته بودم اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه…
توی فکه تازه فهمیدم چقدر زیبا، داشت ندیده، رنگ پدرم رو به خودش می گرفت…
🌺پایان🌺
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
حیف از این آقا ڪہ بی یاور میان ما رهاست
بر دلش هر دم هجوم غصہ ها و اشڪهاست
خوش بہ حال آنڪہ با اخلاص گردد نوڪرش
بر لبش گوید دمادم حضرت مهدی ڪجاست..
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani