eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
673 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
بی روی تـو آفت زده بر باغ دل مـن محصول دل عاشق من گشته تباهی یادمان نرود!! هر گناه کودتایی‌ست علیه ظهور حضرت مهدی (عج‌‌)...
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اومده آیینه خدا، نواده‌ی علی مرتضی دومین امیر سامرا رسیده سومین ابن الرضا... 💐ولادت با سعادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد 💐
امام زمان روحی فداه این شیعیان را بیشتر دوست دارند...! 💬امام صادق عليه السلام فرمودند:  إنّا لَنُحِبُّ مِنْ شيعَتِنا مَنْ كانَ عاقِلاً، فَهيماً، فَقيهاً، حَليماً، أديباً، مُدارياً، صَبُوراً، صَدُوقاً. ما از شيعيان خود كسى را كه عاقل، فهميده، آگاه، بردبار، با ادب، سازگار، صبور و راستگو باشد دوست داريم. 📚مستدرك الوسائل جلد ۱۱ صفحه ۱۸۷
⭕️ آماده باشِ پایگاه‌های امام زمان در سراسر جهان... 🔰 حضرت مهدی عجل الله فرجه در سراسر جهان لشکریان وپایگاه‌هایی به طور آماده دارد که به هنگام ظهور، وارد پیکار می‌شوند: 🌷 امام صادق علیه‌السلام میفرمایند: 💠خدا را شهری است در مشرق به نام «جابلقا» که دوازده هزار درِ طلا دارد؛ ☘میان هر دری تا در دیگر یک فرسخ است؛ بر هر دری برجی است که دوازده هزار جنگجو دارد که دم اسب‌ها را گره زده، تجهیزات و شمشیر و سلاح خود را آماده کرده‌اند، و در انتظار ظهور قائم ما هستند. و من حجّت بر آنان هستم. 📗مختصر البصائر، ج ۱، ص۷۵ 📗بحار الأنوار، ج ۵۴، ص۳۳۴ 📗إثبات الهداة، ج ۵، ص۱۴۳ 🤲
💚 تعیین یاران و پیروان امام زمان در عالم ذرّ 📚 طبق روایات امام زمان عجل الله فرجه در هنگام ظهور به صورت جوانی(۳۲ الی ۴۰) ساله خواهند بود؛ به دلیل همین سن کم و چهرهٔ جوان، اکثر مردم ایشان را منکر خواهند شد جز کسانی که خداوند در عالم ذر از آنان برای یاری امام زمان و حضور در دنیای ظهور پیمان گرفته باشد: 💌 آقا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: اگر قائم عجل الله فرجه، قيام كند مردم (کج فهم و ظاهر بین) به انكارش برخيزند؛ زيرا او به چهرۀ جوانى رشيد به سوى آنان باز گردد؛ كسى در عقيده به (امامت و ولایت) او ثابت نماند مگر آنكه خداوند در عالم ذرّ نخستين، پيمانش را از او گرفته باشد. 🌷عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: لَوْ قَدْ قَامَ اَلْقَائِمُ لَأَنْكَرَهُ اَلنَّاسُ لِأَنَّهُ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ شَابّاً مُوفِقاً لاَ يَثْبُتُ عَلَيْهِ إِلاَّ مَنْ قَدْ أَخَذَ اَللَّهُ مِيثَاقَهُ فِي اَلذَّرِّ اَلْأَوَّلِ 📗الغيبة (للنعمانی) ج ۱، ص ۱۸۸ 📗مختصر البصائر، ج ۱، ص ۴۲۸
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 انگار دلش داشت دنبال بهانه می گشت. ولی باز به خودش دل داری داد: اه ارشیا دو روز اومده دنبالت بد عادت شدی. نزدیکه دو "ساله داری این راهو می ری ها ترنج حواست هست؟ پس اینقدر نق نزن." با این فکر کیف سنگینش را روی شانه اش انداخت چادر و آرشیوش را برداشت و از به طرف پله رفت. زمانی که داشت پائین می رفت احساس کرد کمی سرش گیج می رود. ولی اعتنایی نکرد. خودش می دانست مال غذا نخوردن است ولی واقعا اشتهایی نداشت. کفشهایش را پوشید و از خانه بیرون زد. اواسط پائیز بود و هوا سوز بدی داشت. توی کویر هم که هیچ چیز پیدا نمی شود جز همین باد های سرد و بی انتها که گاهی کفر ادم را در می آورد. ترنج زیر لب برای خودش غر زد همین امروز که کارگاه دارد و جناب ارشیا خان هم مثل بچه های دبستانی قهر کرده باید چنین باد مسخره ای بیاید و او را با این آرشیو بزرگ و کیف سنگین و چادری که مدام می خواهد با باد پرواز کند و برود کلافه کند. به زور خودش را به ایستگاه اتوبوس رساند. واقعا کلافه شده بود. یعنی مرده این محبت خانواده اش بود. انگار نه انگار که ترنجی هم هست. قبلا که ارشیایی نبود کسی دلش برای او نمی سوخت چه برسد به حالا که ارشیایی هم پیدا شده و گفته خودش او را می برد و می آورد. تنها خوبی اتوبوس و شلوغی اش توی زمستان این بود که آدم توی جمعیت گرم می شد. با هزار بار عذار خواهی جایی برای وسایلش پیدا کرد و آرشیوش را با پاهایش مهار کرد و با یک دست میله بالای سرش را گرفت و با دست دیگرش هم چادرش را. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 خنده اش گرفته بود. جای مادرش خالی بود که کلی به جانش غر بزند که توی این آشفته بازار همین چادر را کم دارد که دور دست و پایش بپیچد. اصلا حواسش نبود که از قسمت مردانه کسی روی چهره اش زوم کرده. آزادی مجبور شد اتوبوسش را عوض کند. تا خودش را برساند به اتوبوس بعدی چادرش قنداقش کرده بود. وارد اتوبوس که شد دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. البته خودش هم می دانست بیشتر از حرصش هست که می خندد. واقعا نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. مثل خل ها برای خودش می خندید ولس سعی داشت با پنهان کردن دهانش کمی از اوضاعی خرابی که به وجود امده بود جلو گیری کند. اتوبوس خط آزادی تا دانشگاه خلوت تر بود. و به راحتی توانست جایی برای نشستن پیدا کند. حداقل این وضعیت باعث شد کمی بی خیال اتفاق دیشب و ارشیا شود. جلوی دانشگاه که پیاده شد. مصمم رفت سمت ورودی دانشگاه ازگوشه چشم ماشین ارشیا را دید که به در وردی نزدیک می شود. قدمهایش را تند کرد و قبل از اینکه ارشیا به در ورودی برسد وارد شد نمی دانست ارشیا چه عکس العملی با دیدنش نشان میدهد ولی در ان لحظه انگار ترنج لجباز وادارش کرده بود تا نخواهد قبل از کالس با او چشم توی چشم شود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مستقیم رفت سمت کارگاه. مهتاب هنوز نیامده بود و ترنج برای لحظه ای نگران او شد. چادرش را تا زد و آرشیوش را روی میز طراحی گذاشت. بچه ها دادنه دانه داشتند می امدند تو. لیلا و هدیه را دید که دارند پچ پچ کنان وارد کلاس می شوند. از روزی که مهتاب گفته بود این دو تا چشمشان دنبال ارشیاست همان ترنج شیطان که هر روز بلایی سر افرادی که پا روی دمش گذاشته بودند در می آورد توی مغزش فعال شده بود و گاهی برای ان دوتا کلی نقشه می کشید. ولی آن روز وقت نداشت مهتاب مهم تر بود. با تردید شماره مهتاب را گرفت و به ساعتش نگاه کرد. ارشیا خیلی سخت گیر بود اگر حتی یک ثانیه دیر می امد راهش نمی داد. گوشی اش زنگ می خورد ولی جواب نمی داد. ترنج بیشتر نگران شد. داشت لبش را می جوید و زیر لب غر میزد: "اه کجا موندی دختر. جواب بده دیگه." صدای گامهایی از پشت سرش شنید. فکر کرد مهتاب است. ولی وقتی برگشت ارشیا را دید که با اخمی غلیظ تر از همیشه وارد کلاس شد و بدون اینکه نیم نگاهی به ترنج بیاندازد رفت سمت تخته. دل ترنج واقعا گرفت. ولی چیزی توی چهره اش پیدا نبود. موبایلش را سایلت کرد و گذاشت کنار آرشیوش. زیر چشمی ارشیا را پائید. لیست را بیرون کشیده بود و می خواست اسامی را بخواند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani