eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
675 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 همیشه اسم آنهایی را که خودش دیده بود دیگر نمی خواند و حاضری شان را می زد ولی عده ای بودند که ندیده بودشان یا اسمشان را گاهی فراموش می کرد می خواند. ترنج و مهتاب جز همان دسته بودند که همیشه اسمشان را نمی خواند. ولی ان روز ارشیا اسم ترنج را خواند .. ترنج چند لحظه ای گیج به ارشیا نگاه کرد و بعد با ناراحتی بله آرامی گفت و خودش را مشغول اماده کردن وسایلش کرد. حسابی توی پرش خورده بود "یعنی می خواد بگه منو ندیده. یعنی برام مهم نیست سر کلاسی. با اینکه می دونم منو دیده مگه اینکه کور باشه و من و ندیده باشه. صفحه موبایلش داشت چشمک می زد. از مهتاب پیام داشت. حالا که ارشیا اینجور بیشتر دوست داشت باشد خیالی نبود. او هر کار کرده بود تا کار به این مسخره بازی ها و لوس بازی ها نرسد. اهل ادا اطوار های الکی نبود. اصلا ارشیارا درک نمی کرد. گوشی را برداشت و به ان نگاهی انداخت: "من نمی تونم بیام. گیر یه آدم خر زبون نفهم افتادم." لب ترنج به لبخندی باز شد. صدای ارشیا از جا پراندش: "خانم اقبال بفرما بیرون. مگه نگفتم موبایل توی کلاس خاموش باشه." ترنج چند لحظه ای به گوشی اش خیره شد تا بتواند به خودش مسلط شود. چشم هایش را به هم فشرد بعد هم با خونسردی کیفش را روی شانه اش انداخت و آرشیوش را برداشت و درحالی که برای مهتاب جواب پیامش را با همان لبخند روی لبش می داد در مقابل قیافه بهت زده ارشیا از کلاس خارج شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وقتی کاملا از کلاس خارج شد لبخندش از روی صورتش پر کشید. جواب مهتاب را سند کرد. "ارشیا منو از کلاس انداخت بیرون." چادرش را سر کرد و رفت سمت خروجی کارگاه. خدایا دوباره با این همه وسیله و بند و بساط باید برم خونه. بعد از چند لحظه جواب مهتاب رسید: "چه شروع عاشقانه ای. چه غلطی کردی که بیرونت کرد؟" ترنج لبخند زد مسخرگی مهتاب از توی پیام هایش هم معلوم بود. "بعدا مفصل می گم." بعد هم دستش رفت روی دکمه آف و موبایلش را خاموش کرد. نفس عمیقی کشد و رفت سمت در. محوطه خلوت بود. و باد به طوفان تبدیل شده بود و ابرهای خاکستری آسمان را پوشانده بود ترنج با سرخوشی خندید و بلند گفت: "تو این موقعیت دیگه بارون و کم داریم. به جان خودم عین این فیلمای درام میشه. دختری در باد با کاغذهایی که توی باد پراکنده می شن بعد باران می باره و مثل موش آب کشیده به خونه می رسه بعدم لابد یک هفته مریضی و چشم های نگران مردی در پشت در اتاق." از این سخن رانی خودش به خنده افتاد. وارد محوطه شد. فی الواقع باد داشت می بردش. با سرعت خودش را به ساختمان اصلی رساند و وسایلش را گذاشت کنار در ورودی. خوب دختره کافیه مغزشو به کار بندازه و زنگ بزنه به آژانس. خوب ابله دیگه فیلمش دارم نمی شه که. دختره صحیح و سالم می رسه خونشون و پسره باید بره خونشون سماق بمکه. باز برای خودش خندید واقعا خل شده بود. این حرکت ارشیا بالاتر از ظرفیتش بود. از توی موبایلش شماره آژانس را پیدا کرد و زنگ زد. قرار شد بیست دقیقه ای منتطر بماند. همانجا روی پله های ولو شد. دلش از گرسنگی مالش می رفت. "وای خدا دارم هلاک میشم." 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نگاهی به ساعتش انداخت. خدایا همش دو دقیقه گذشته. من گشنمه. بعد کیفش را جلو کشید و توی جیب هایش را جستجو کرد. ای خدا یه دونه شکلاتم این تو پیدا نمی شه. هه شکلات یه دونه ارزنم نیست. معده بدبختم داره منفجر میشه. تمام جیب هایش را گشت. دستش را داشت ته کیفش می چرخاند و برای خودش نک و ناله می کرد. واقعا حالش داشت بد می شد. نخیر هیچی نیست بخورم. بوی باران که به مشامش رسید سرش را بالا آورد. ای وای بارون گرفت. این ماشینم که نیامد. چانه اش را به زانویش تکیه داد و به باران خیره شد. اصلا حواسش نبود که ارشیا در چند قدمی اش ایستاده و نگاهش می کند. دلش دوباره ضف رفت و باعث شد با ناله بگوید: ای خدا الان می میرم از گشنگی بیا دیگه. ارشیا می خواست چیزی بگوید که ماشین رسید. ترنج با خوشحالی بلند شد ولی برای یک لحظه سرش گیج رفت. ولی به سرعت دستش را به نرده گرفت و از افتادنش جلو گیری کرد. ارشیا با نگرانی به طرف ترنج گام برداشت که یکی از آموزش خارج شد و ارشیا را سر جایش میخکوب کرد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💚 نوش دارو نشوے درد بہ جانم برسد درد بیچاره شود بہ استخوانم برسد نوش دارو نشوے مرگ فرا گیر شدست دیر آیے و من این جان،بہ لبانم برسد ▪️آجرک الله یاصاحب الزمان عج▪️
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani