eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
663 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ برای ظهور امام زمان نیازی به کشتار و عذاب و علائم ترسناک نیست بی اهمیتی نسبت به ظهور و فراموش کردن امام زمان باعث ایجاد عذاب و بدبختی میشه
✅ ظهور ابتدا با رشد عقلی در جوامع انسانی و افزایش آگاهی مردم شکل میگیره و بعد تبدیل به ظهور جسمی انسان کامل خواهد شد یعنی بیان ساده ترش اینه برای ظهور نیاز به آگاهی و رشد ذهنی مردم میباشد. ظهور یک عمل است ، عمل یعنی تلاش و یادگیری و یاد دادن ...
✅ امر ظهور و احادیث مربوط به ظهور نباید این حس رو تو مردم یا منتظرین به وجود بیاره که ، صرفا با نشستن و صرف اینکه دعا کنند و یک نفر یهو بیاد همه چیز رو درست کنه. این تفکر کاملا غلط میباشد قضیه دقیقا برعکس هستش یعنی حرکت و عمل یک منتظر هست که منجر به وقوع ظهور میشود
✅ مردم از همه طرف تحت شدیدترین بمباران رسانه ای هستند تمام ذهنشون پر شده از مطالب بی اهمیتی که تاثیری تو زندگی فعلیشون و رشد و آگاهیشون نداره افرادی که ادعای کار در مسیر حق و آگاهی دارند ، نباید مثل رسانه های دشمن با مطالب فاقد اهمیت ذهن مردم رو اِشغال کنند ، این کار دقیقا چیزی که شیاطین میخوان ، که مردم وقتشون و ذهنشون هدر بره پای مطلبی که نه قابلیت اثبات صددرصدی داره نه اصلا اثباتش سودی برای مردم داره بسیاری از مطالبی که الان میبینید بولد شده تو رسانه ها کار شیاطین عالم میباشد ! مخصوصا موضوعاتی که جنبه مذهبی داره و افراد مذهبی رو حساس میکنه دشمن این روزا همه کار میکنه که شما سمت اصل کاری یعنی امام مهدی نری ، سرتو همه جا گرم میکنه فکر نکنید که مسائلی بولد میکنه که از مذهب دور بشید نه ، اتفاقا مسائلی بولد میکنه که ظاهر مذهبی دارند و به راحتی مردم گول میخورند ، مثلا تعریف از امام علی بولد میکنه تا ذهن ها درگیرش بشه و امام مهدی فراموش بشه مثلا زمین تخت و گرد بولد میکنه تا امام مهدی فراموش بشه مثلا فلان شخص تو تاریخ کی میتونه باشه رو بولد میکنه تا امام مهدی فراموش بشه چون میدونه اگه مردم برن سمت امام مهدی کار شیاطین تمومه پس با مسائل پوچ شمارو درگیر میکنه تا سمت اصل کاری نرید این کار و ترفند دشمنه ، خواهشا خواهشا بچه های حق طلبی که دارند زحمت میکشن و در پی افزایش آگاهی مردم هستند گول این بازی ها رو نخورند ، بخاطر اینکه چارتا پست بیشتر بزارند و چارتا ویو و فالور و ممبر جذب کنند هر پستی بی اهمیتی رو پخش نکنند و ذهن مردم رو اِشغال نکنند بخدا هفته ای یکبار پست بذارید ولی در مورد امام زمان باشه و مردم روشن کنه تو این زمینه ، از روزی هزارتا پست بی اهمیت بهتره برای مردم مهم نیست هزار سال پیش فلان اتفاق چرا افتاده یا هزار سال پیش طرف چه شکلی بوده برای مردم آگاهی در مورد آینده و اتفاقاتش و ظهور مهمه اینه که مردم رشد میده و باعث میشه کار مفیدی برای ظهور انجام بدند.
✅ تاریخ همیشه در حال تکرار میباشد و این کاملا واضح و مشخص میباشد بیماری » واکسن » قحطی مصنوعی » جنگ جهانی ! تمام این اتفاقات هدفی جز کاهش جمعیت نداره کاهش جمعیت برای بهتر اجرا کردن نظم نوین جهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 کلیپ صوتی: « بهترین شیوه ارتباط با امام زمان علیه‌السلام!» سؤال: بهترین شیوه ارتباط با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در این عصر چیست؟ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: به دفتر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف عمل کردن. اطاعت او کردن! کأنه می‌بیند،[البته] کأنه ندارد؛ یقینا می‌بیند. این صحبتی که بنده می‌کنم با شما، امام زمان جلوتر از شما می‌شنود، شما با بنده صحبت می‌کنید، امام زمان جلوتر از بنده [می‌شنود کلام شمار را. چراکه] «عین الله الناظره و اذنه الواعیه؛ چشم بینای خدا و گوش شنوای او» [است]. سؤال: یعنی همین [که] به دستوراتشان عمل کنیم کافی است برای ارتباط؟ دعایی، یادی برایشان [نیاز نیست]؟ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: بالاترین دعا طاعتش است. سؤال: از کجا بدانیم امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از ما راضی است؟ حضرت آیت‌الله بهجت: دفترش را ملاحظه می‌کنید، تطبیق می‌کنید، عمل شما را با دفتر امام زمان، [منظور] دفتر شرع است. هر چیزی را شما دفتر شرع می‌دانید، مجتهد؛ مقلد و محتاط [در انجام تکلیف] اینها با هم فرق دارند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان..... ♥ ♥ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت 40 آرش به من نزدیک شدو گفت: –چقدر برام عجیبه ظاهر دختر خالتون. اصلا شبیه شما نیست. وقتی سکوت من را دید ادامه داد: – جالب تر این که، خوبه به اون ایراد نمی گیرید ولی به من... با اخم نگاهش کردم. – مگه می خوام باهاش ازدواج کنم؟ در ضمن من از شما ایرادی نگرفتم. شما دلیل پرسیدید منم فقط دلیل رد کردن خواستگاریتون رو گفتم. کارهای دیگران به من ربطی نداره. تو این دوره و زمونه دیگه همه می دونند خوب چیه بد چیه نیازی به گفتن نیست. بدون این که منتظر جواب باشم پا تند کردم و خودم را به کلاس رساندم و ردیف اول کلاس جایی برای خودم پیدا کردم و نشستم. نمی دانم چرا دقیقا وقتی می خواهی یکی را نگاه نکنی جلو راهت سبز میشود. از صدای حرف زدنش فهمیدم که آمد. خیلی خودم را کنترل کردم که سرم را بلند نکنم. وقتی ردیف اول رسید، ایستاد، نمیدانم به من نگاه می کرد یا دنبال جایی برای نشستن بود. شایدهم عصبانی شده بودجا عوض کرده‌ام. به خاطر ماه اسفند کلاس خلوت بود برای همین صندلی خالی کم نبود. دیگر کنترل چشم هایم با خودم نبود، نبرد سختی را شروع کرده بودم. برای این که پیروز این نبرد باشم گوشی‌ام رااز کیفم درآوردم و وارد یکی از کانالهای مورد علاقه ام شدم و حواس چشم هایم راپرت کردم. بالاخره آرش رفت و جای قبلی‌اش پیش دوستش سعید نشست، این رااز صدای سعید که صدایش کرد فهمیدم. کلاس های بعدی‌ام با آرش نبود، بعد از دانشگاه فوری تاکسی گرفتم تا یک وقت آرش را نبینم. با آقای معصومی با هم رسیدیم، اوهم از سرکارش می آمد، به کارقبلی‌اش برگشته بود. وارد خانه که شدیم زهرا خانم با دیدن ما لبخند گشادی زدو بچه را به من سپردو رفت. ریحانه را به اتاقش بردم. بعداز سر کردن چادر رنگی‌ام، کلی اسباب بازی ریختم جلوی ریحانه تا بازی کند، خودم هم بااو همراهی می کردم ولی فکرم پیشش نبود، مدام فکر آرش بودم، کاش میشد که بشود. چقدر دل کندن سخت است. بعد از یک ساعت سرگرم کردن ریحانه بهانه جوییش شروع شد. به آشپزخانه رفتم تا غذایی برای ریحانه آماده کنم. چند ظرف کثیف در سینک بود. گاز هم باید تمیز می شد. بعد از این که غذای ریحانه را دادم، آشپز خانه را مرتب کردم. ظرف هارا می شستم که با صدای آقای معصومی که قربون صدقه ی دحترش می رفت برگشتم. نگاههامان در هم تلاقی شد. ریحانه را روی صندلی میز ناهار خوری نشاندوگفت: – امروز من و ریحانه براتون برنامه داریم. ــ چه برنامه ایی؟ ــ شما حاضر شید بریم، خودتون متوجه می شید. – آخه کجا؟ من نباید بدونم؟ ــ چون امروز آخرین روزیه که اینجایید، می خوام بهتون خوش بگذره. بزارید به حساب تشکر.الانم اونا رو نشورید، بیشتر از این شرمنده ام نکنید.قراربود فقط مواظب ریحانه باشید. ولی شما همه ی کارهاروبی توقع انجام می دید. به خاطر همه ی لطف هایی که در حق ما کردید ممنونم. از تعریفش خجالت کشیدم و آخرین بشقاب را هم در آب چکان گذاشتم و گفتم: –من که کاری نکردم، الان آماده میشم. ــ وسایلاتونم بردارید چون از اونجا می رسونمتون خونتون. بعد از این که آماده شدم پوشک ریحانه را هم عوض کردم و وسایلش را داخل ساکش گذاشتم. وقتی سوار ماشین شدیم آقای معصومی، ریحانه را داخل صندلی بچه، که روی صندلی عقب ماشین بسته بود گذاشت. ماشین را روشن کرد و خیلی مسلط رانندگی کرد. به خاطر اتومات بودن ماشین فقط به پای راستش نیاز داشت، واین خیالم را راحت کرد که بالاخره به زندگی عادی برگشته است. اولش موزه رفتیم،موزه دفاع مقدس. تاحالا موزه نرفته بودم، برایم خیلی جالب بود. آقای معصومی در مورد عملیاتها و شهدایی که عکس و اسمشان آنجا بودگاهی توضیح می داد، اونقدرمسلط بودکه ناخوداگاه پرسیدم: –شماجنگ رفتید؟ عمیق نگاهم کرد. –نه، سنم کم بودبرای رفتن. نگاهش راپدرانه برداشت کردم و قدوهیکلش روازنظرگذراندم وگفتم: –شک ندارم اگه شما میرفتیدجنگ هشت سال طول نمی کشید. خندیدوپرسید؟ چطور؟ –خب اونقدرقوی هستید که همه رو درجا می کشتید. فقط خندید، بلندوطولانی. تو این مدت که خانه اش بودم ندیده بودم اینطور بخندد، چقدرخنده به صورتش می آمد. به خصوص باآن دندانهای سفیدویک دستش. حتماقبلا آدم شادی بوده ومن وسعیده بابلایی که سرخودش ودخترش آوردیم، شادی راازشان گرفتیم. ما باعث شدیم ریحانه یتیم بشود وحسرت محبت مادرش به دلش بماند. بااین فکرها غم صورتم راگرفت، آنقدرکه بغض کردم. آقای معصومی دوباره می خواست برایم از آزادی شهرخرمشهربگوید، ولی همین که بغضم رادیدپرسید: –اگه ناراحت میشیدبریم؟ 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت41 سرم رابه علامت منفی تکان دادم وزل زدم به روبرویم، که یک تندیس، از شهیدی بود که پا نداشت، نمی دانم چرافکرکردم ماهم مثل عراقیها پای آقای معصومی راناقص کردیم. بعدنگاهی به پایش انداختم وتوی دلم خداروشکرکردم که دیگر می تواند راه برود وهمه چیز تمام شده است. بابای ریحانه باتعجب نگاهم کردوریحانه رااز بغلش پایین آوردو ودستش راگرفت وگفت: –ریحانه خانم دیگه بایدبریم پارک. ریحانه پای پدرش را بغل کردو چندبارکلمه ی بغل راتکرارکرد. همین که خم شدم از پدرش جدایش کنم وبغلش کنم، زودتراز من آقای معصومی به آغوش گرفتش. –شماخسته شدید، اجازه بدیدیه کم هم من بغلش کنم. بااخم ریزی که بین دوابرویش نشست نگاهم کردوگفت: –دیگه میریم، بقیه اش بمونه واسه وقتی که حالتون خوب شد. می خواستم مخالفت کنم وبگویم، ناراحتیم ازدست خودم است نه اینجا، ولی نگفتم و سربه زیردنبالش راه افتادم. باصدای اذان جلوی یک مسجدپارک کردو رفتیم نماز خواندیم وبعدش هم پارک، ریحانه کلی با پدرش بازی کرد. من هم روی نیمکت نگاهشان می کردم و به این فکر می کردم که چقدرخوشبخته کسی که همسر آقای معصومی بشود. زندگی را از تمام ابعادش نگاه می کند. صدای آقای معصومی من را از افکارم بیرون آورد. ــ بریم؟ سوالی نگاهش کردم و گفتم: – کجا؟ ــ بریم شام بخوریم. ــ نه دیگه زحمت نمیدم اگه منو برسونید ممنون میشم. ــ نگاه غمگینی بهم انداخت و گفت: –یعنی اینقدر عجله دارید از دست ما خلاص بشید؟ ــ نه اصلا.فقط نخواستم... حرفم را برید و گفت: –باشما بودن جزءبهترین ساعات زندگی ماست، بعد رویش را کرد طرف ریحانه و گفت: – مگه نه دخترم؟ از حرفش سرخ شدم وفقط لبخند زدم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ سلام آقای من آدینه است ؛ و ما چشم گشوده ایم در هوای یاد پدرانه‌ ی شما قلبمان لک زده برای شنیدن صوت علوی‌تان که در فضای زمین بپیچد و مثل بهار، شاخساران خشک بشر را زنده کند ای کاش باز آیید و حال دل های بیقرار و شکسته مان را رو به راه کنید
CQACAgQAAxkDAAFJqnthjuSysOQKSVEmGt0zn-cEnpLYdAACWQoAAmvSoFJhouDPkUbg2iIE.mp3
3.77M
⭕️پادکست «امام زمان آمدنی نیست، آوردنی‌ست» 👤 استاد رائفی پور 🔘 در خیلی‌ها ریزش می‌کنن... شما وایستید، نترسید. ❓ وظیفمون تو این شرایط سخت چیه؟ باید چه‌کار کنیم؟ 🤲 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ «سِحر مدرن» 👤 استاد رائفی پور 🌊 امروز ما درگیر موج‌های آخری آخرالزمانیم یعنی آنچه در روایت ما هست که در آستانه ظهور اتفاق می‌افتد لبه علم دنیاست. 🔅 دو صیحه قبل از ظهور اتفاق می‌افتد... 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/msdyw 🤲 
⭕️ فروپاشی جهانی 👈تاکنون 21 اتفاق مهم در سطح جهانی به وقوع پیوست : 1️⃣ انگلیس لغو واکسن اجباری در انگلیس حتی برای کادر درمان 2️⃣ آمریکا دادگاه عالی آمریکا دستور واکسنِ اجباریِ بایدن را لغو کرد و الزام واکسن متوقف شد . 3️⃣ هند این کشور واکسن اجباری کرونا را رد کرد . 4️⃣ ایرلند این کشور نیز محدودیتهای کرونایی و الزام ارائه گواهی واکسن را پایان داد . 5️⃣ اسپانیا این کشور واکسن اجباری را لغو کرد . 6️⃣ ژاپن واکسیناسیون در ژاپن اجباری نیست و این کشور در مورد عوارض واکسنها هشدار داد . 7️⃣ چک جمهوری چک طرح واکسن اجباری را ملغی کرد . 8️⃣ آلمان پارلمان فدرال آلمان اعلام کرد هرکسی که قبلا یکبار تستش مثبت شده باشد نیاز به واکسن ندارد . 9️⃣ برزیل کشور برزیل شرط داشتن کارت واکسن برای ورود به آن کشور را لغو کرد . 🔟 نروژ دولت نروژ از لغو تمام محدودیت‌های کرونایی از 17 فوریه ماه جاری در این کشور خبر داد، مرزهای نروژ برای همگان بدون نیاز به کارت واکسن باز شد . 1️⃣1️⃣ رژیم صهیونیستی سیاستهای واکسن اجباری لغو شدند . 2️⃣1️⃣ کویت این کشور با محدودیتهای "کرونایی" خداحافظی می کند، محدودیت های واکسینه نشدگان را لغو و برای بازگشت به کشور نیاز به تست نیست . 3️⃣1️⃣ بحرین لغو 100درصدی محدودیتهای کرونایی در بحرین و عدم نیاز به کارت واکسن 4️⃣1️⃣ دانمارک کنار گذاشتن تمام محدودیتهای کرونایی؛ کارت واکسن و ماسک در دانمارک 5️⃣1️⃣ سوئیس این کشور تمام محدودیتهای کرونایی و الزام کارت واکسن و ماسک را لغو کرد 6️⃣1️⃣ فنلاند نخست‌وزیر فنلاند اعلام کرد همه محدودیت‌های کرونایی از ماه فوریه کاهش می‌باید و از اول مارس نیز به پایان خواهد رسید. 7️⃣1️⃣ سوئد این کشور تمام محدودیتهای کرونایی را از 9 فوریه ماه جاری برداشته و آزمایش‌های کرونا را به پایان رساند. 8️⃣1️⃣ اتریش دولت اتریش از حذف تمام محدودیتهای کرونایی در آینده نزدیک خبر داد . 9️⃣1️⃣ پرتغال تمام محدودیتهای کرونایی شامل لزوم ارائه گواهی واکسن در این کشور کاملا لغو شد . 0️⃣2️⃣ هلند تمام محدودیتهای کرونایی در این کشور تا 6 اسفند لغو خواهد شد . 1️⃣2️⃣ بلغارستان این کشور تمام محدودیتهای کرونا را تا 5 اسفند لغو میکند . 🔰پ.ن : پروژه جهانی واکسیناسیون اجباری در حال فروپاشی کامل است، برعکس در ایران با سرعت بالا در حال پیاده کردن اهداف شیطانی ایلومیناتی جهانی توسط دولت متظاهر انقلابی است قدرت و سرعت تبیین و روشنگری را بالا ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بهترین الگوی یاری امام زمان(عج)💖... ⬅️«منتظران فرج، تا روز ظهور، درس وفاداری را در مکتب علمدار حسین علیهماالسلام❤️ مشق می‌کنند»➡️
AUD-20220223-WA0037.mp3
1.74M
⁉️اهمیت و نقش فضای مجازی در چیست ؟ ⭕️ 🌴اخرالزمان🌴 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴سرنوشت مسیحیان پس از ظهور حضرت مهدی(عج)چگونه خواهد بود؟ به‌ شهادت‌ تعدادی‌ از روایات،در زمان ظهور با نزول‌ مسیح‌ علیه السلام از آسمان‌ بیش تر مسیحیان‌ و یهودیان‌ به‌ او ایمان‌ می‌آورند. از جمله‌ شهربن‌ حوشب‌ می‌گوید: "حجاج‌ به‌ من‌ گفت: در قرآن‌ آیه‌ای‌ است‌ که‌ مرا خسته‌ کرده‌ است‌ و معنای‌ آن‌ را نمی‌فهمم گفتم: کدام‌ آیه؟ گفت: آن‌ جا که‌ خداوند می‌فرماید: "و هیچ‌ یک‌ از اهل‌ کتاب‌ نیست‌ مگر آن‌ که‌ قبل‌ از مرگش‌ به‌ او ایمان‌ می‌آورد." خوب به‌ خدا سوگند من‌ دستور می‌دهم‌ فردی‌ یهودی‌ یا نصرانی‌ را نزد من گردن‌ بزنند و من‌ به‌ او خیره‌ می‌شوم، ولی‌ لبانش‌ حرکت‌ نمی‌کند تا این‌که‌ نفس‌ او قطع‌ می‌شود. گفتم: خداوند امر امیر را اصلاح‌ کند، مطلب‌ آن‌ گونه‌ که‌ پنداشتی‌ نیست. پرسید: چگونه؟ گفتم‌ [مراد این‌ است‌ که] عیسی علیه السلام ‌ پیش‌ از روز قیامت‌ از آسمان‌ فرود می‌آید و پشت‌ سر مهدی علیه ‌السلام نماز می‌گزارد. پس‌ هیچ‌ یهودی‌ و نصرانی‌ باقی‌ نمی‌ماند مگر این‌که‌ به‌ عیسی‌ قبل‌ از مرگش‌ ایمان‌ می‌آورد. پرسید: عجب! این‌ تفسیر را از کجا فرا گرفته‌ای؟ گفتم: از محمد بن‌ علی‌ بن‌ حسین‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابیطالب علیه السلام حجاج‌ گفت: به‌ خدا سوگند آن‌را از چشمه‌ای‌ زلال‌ بدست‌ آورده‌ای... بنابراین با ایمان‌ اهل‌ کتاب‌ به‌ مسیح‌ و اسلام‌ آوردن‌ مسیح‌ و پیروی‌ او از امام‌ مهدی(علیه السلام) به‌ یقین‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از اهل‌ کتاب‌ نیز اسلام‌ آورده‌ و به‌ امام‌ خواهند گروید... 📚منابع: 1_معجم احادیث الامام مهدی،ج5،ص83 2_منتخب الاثر،ص600
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان..... ♥ ♥ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت42 جلوی یک رستوران شیک پارک کردو داخل شدیم. چند جور غذا سفارش دادو گفت: –ببخشید که ازتون نپرسیدم، چون می دونم دوباره می خواهید تعارف کنید. چند جور سفارش دادم از همش باید بخورید. مدتی بود یا غذا نمی خوردم یا خیلی کم می خوردم که ضعف نکنم، فکرو خیال آرش من را ازخواب و خوراک انداخته بود. ولی نمیدانم چرا وقتی غذاهارا آوردند حسابی احساس گرسنگی کردم. اول غذادهن ریحانه گذاشتم، که آقای معصومی بچه را از روی صندلیش به بغلش کشیدوگفت: –من بهش غذا می دم، امروز روز شماست لطفا با اشتها غذا بخورید که به ماهم بچسبه. لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن، کمی معذب بودم ولی تقریبا غذایم را تمام کردم که آقای معصومی دوباره برایم کشیدو گفت: –تازگیها احساس می کنم گرفته اید و مثل قبل نیستید. مشکلی پیش امده؟ تعجب کردم که چطور متوجه ی این موضوع شده؟. سرم راپایین انداختم و گفتم: –چیزی نیست، انشاالله حل میشه. با نگرانی پرسید: –من می تونم کاری براتون کنم؟ خواهش می کنم تعارف نکنید من از خدامه بتونم این همه لطف شمارو جبران کنم. ــ نه، ممنون. نیاز به گذشت زمان و یه کم صبر هست که خودش حل میشه. در ضمن من وظیفه ام رو انجام دادم، کاری نکردم. این شمابودیدکه به دختر خاله ی من لطف کردید. واقعا ممنونم. با دست چپش ریحانه را روی پایش نگه داشته بودو با دست راستش غذا می خورد. البته خوردن که نه، باغذا بازی می کرد. قاشق را داخل بشقابش گذاشت و نگاهم کردو لبخندبه لب گفت: –چقدر خوشحالم که این کارو کردم و پیشنهاد شمارو برای نگهداری دخترم قبول کردم. اونقدر توی این مدت خوب بهش رسیدگی کردید که واقعا من رو شرمنده کردید، شما واقعا فداکاری کردید. – این شما بودید که سر ما منت گذاشتیدوبه مالطف کردید. بی توجه به حرفم گفت: –به نظر من شما فرشته اید. کاش ریحانه هم بزرگ شد اخلاق و منش شما رو داشته باشه. از این همه تعریفش خجالت کشیدم و گفتم: –اینقدر خجالتم ندید، نظر لطفتونه. بعدبرای این که موضوع را عوض کنم، نگاهی به غذاها انداختم و گفتم: –خیلی غذا سفارش دادید، من دیگه نمی تونم بخورم، حیف میشه. چنگالم را از بشقابم برداشت و از دیس یک تکه ی بزرگ کباب جدا کردو در بشقابم گذاشت و گفت: – اینم بخورید بقیه‌اش رو می بریم. سیر بودم ولی نتوانستم دستش را پس بزنم، چون تا حالا از این مهربانیها نکرده بود.احساس کردم خیلی با غرورش می جنگد. از رستوران که بیرون امدیم، مامان به گوشی ام زنگ زد.نگران شده بود.همانطور که برایش توضیح می دادم که امروز امدیم بیرون و کجاها رفتیم سوار ماشین شدم. آقای معصومی هم بعد از این که ریحانه راگذاشت داخل صندلی خودش،ماشین راروشن کردو گاهی با لبخند نگاهم می کرد. بعد از تمام شدن مکالمه ام، گفت: –چقدر مادر خوبی دارید، چقدر راحت باهاش حرف می زنید، مثل یه دوست. ــ بله، من همه چیز رو به مادرم میگم. باهاش خیلی راحتم. ــ خب چرا اون مشکلتون رو بهش نمیگید شاید بتونه کمک کنه. باتعجب گفتم: –مشکلم؟ ــ همون که گفتین به مرور زمان حل میشه. مرموز نگاهش کردم و گفتم: – مامانم میدونه. اتفاقا توصیه ی خودشون بود که صبور باشم. سرش را به علامت تایید تکان دادو گفت: – واقعا صبر معجزه میکنه. وقتی مقابل در خانه رسیدیم، تشکر کردم و گفتم گاهی به ریحانه سر میزنم. اخمی کردو گفت: –گاهی نه، حداقل هفته ای یک بار، قول بدید. ــ قول نمی تونم بدم چون اول باید از مامانم بپرسم. دوباره چهره اش غمگین شدو گفت: – اگه ریحانه بهانتون رو گرفت، می تونم بهتون زنگ بزنم باهاتون صحبت کنه؟ ــ بله حتما، خودمم زنگ می زنم و حالش رو می پرسم، دلم براش تنک میشه. نگاه حسرت باری بهم انداخت که نمی دانم چرا قلبم ریخت و هول شدم. سریع ساکم رابرداشتم وریحانه رابغل کردم و حسابی بوسیدمش و خداحافظی کردم. خانه که رسیدم انگار غم عالم راتوی دلم ریختند. این خداحافظی برایم سخت بود. بعد از سلام و احوالپرسی با مامان و اسرا به اتاقم رفتم ودررا بستم و پشتش نشستم و بغضم رارها کردم. می دانستم آقای معصومی به خاطر خود من مرخصم کرد، کاملا معلوم بود که دلش نمی خواست. حتما از این به بعد برایش خیلی سخت می شود. ولی چه کار می توانستم بکنم. لباس هایم را عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که توی این چند ساعت آنقدر سرگرم بودم که فکر آرش کمتر آزارم داد. پس مامان درست می گفت، باید مدام مشغول باشم. شاید تنها چیزی که تجاتم بدهد همین مشغول کردن فکرو ذهنم است. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁 قسمت43 صبح بعد از خواندن نماز، سر سجاده نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. بعدزانوهایم رادرآغوش گرفتم وباخداحرف زدم. خدایا، من می دانم اگربا آرش ازدواج کنم عاقبت به خیر نمی شوم، پس خودت یک طوری محبتش را از دلم بیرون کن. خدایا، می دانم بنده خوبی برایت نیستم ولی این راهم می دانم که تو بخشنده ای، مهربانی، ستارالعیوبی، گناهانم رو ببخش و کمکم کن. نزار احساسم پیروز بشود، خدایا من خیلی ضعیفم، خودت به دادم برس. همین طور که حرف می زدم اشکهایم می ریخت. تسبیح را برداشتم وسجده رفتم و ذکر استغفر الله راشروع کردم. آنقدر گفتم تا همانجا خوابم گرفت. با آلارم گوشی‌ام بیدار شدم و آماده شدم. مادر همانطور که لقمه دستم می داد گفت: –قراره عصری با خاله اینابریم بیرونا. با یاد آوری این که عصری نمیروم پیش ریحانه با ناراحتی گفتم: – آره می دونم سعیده پیام داد، گفت: می خواد بیاددانشگاه، دنبالم. راستی مامان، می تونم هفته ایی دو روز برم کمک آقای معصومی دیگه؟ مادر با تعجب گفت: –خودش خواست؟ ــ نه، من می خوام، وقتی بهش گفتم اونم خوشحال شد. ــ نه عزیزم، درست نیست. اگه بچه رو می خوای ببینی بگو بیاره اینجا.یا ساعتهایی که بچه پیشه عمشه هماهنگ کن برو ببینش. یا گاهی خودت بچه رو ببر همون پارک سرکوچشون وبرش گردون. دیگه خونشون رفتن معنی نداره عزیزم. کارتو اونجا تموم شده. سرم را انداختم پایین و چیزی نگفتم. مامان وقتی سکوت من را دید، ادامه داد: – می فهمم راحیلم، بالاخره آدم دل بسته میشه، سخته دل کندن، ریحانه ام بچه ی تو دل بروییه، همون روزای اولی که باهم می رفتیم خونشون ازش خوشم امد. ولی خوب، الان دیگه نری بهتره. چشمی گفتم و کفش هایم را پوشیدم و راه افتادم. امروز با آرش کلاس نداشتم وقتی وارد محوطه ی دانشگاه شدم، دیدم یک گوشه ایستاده وبه روبرویش نگاه می کند. با دیدن من بلند شد، نگاه سنگینش را احساس می کردم ولی سرم را بلند نکردم. پاتند کردم. همین که نزدیکش شدم گفت: –سلام خوبید؟ نمی دانستم الان باید جواب بدهم یانه. همین جواب سلام دادنها باعث شد الان توی این شرایط قراربگیرم. جوابی بهش ندادم و راهم را کشیدم و رفتم، بزار بگه اجتماعی نیستم یا اداب معاشرت نمی دانم. نباید برایم مهم باشد. بین کلاسها، داخل محوطه چشم چرخاندم ولی ندیدمش. وقتی سعیده دنبالم امد.سوگندو سارا هم بامن بودند، آنهاراهم تا ایستگاه مترو رساندیم. بعد بلافاصله سعیده پرسید: –آقا خوش تیپ نبودچرا؟نیومده بود؟ ــ ساعت اول که بود.بعد نمیدونم کجا رفت. بعد قضیه ی محوطه را برایش تعریف کردم، سعیده کلی غر زدوگفت: –راحیل داری اشتباه می کنی. وقتی رسیدیم خانه خاله و مادر و اسرا منتظرنشسته بودند. خاله بر عکس مادرم چاق بودو قشنگی مادرم را نداشت. ولی خیلی دل مهربانی داشت. برای همین من خیلی دوستش داشتم. بعد از امام زاده و زیارت، سعیده شام مهمانمان کردو کلی توی خرج افتاد. بعدهم خاله یک بسته ی کادوپیچ شده راروی میزگذاشت و گفت: –راحیل جان خاله، تو فداکاری بزرگی در حق ما کردی، این هدیه فقط برای قدر دونیه وگرنه هیچ چیزی نمی تونه، وقت و عمرت رو که واسه سعیده گذاشتی جبران کنه. الهی خوشبخت بشی خاله. بعد از کلی تشکر و تعارف هدیه را باز کردم، یک دستبند طلا سفیدبسیار زیبا بود. با خوشحالی صورت خاله ام را بوسیدم و گفتم: – خاله جان این چه کاریه، آخه خودتون روخیلی زحمت انداختید. سعیده ام جای من بود همین کار رو می کرد. ما باهم یه خانواده ایم. خاله اشک توی چشم هایش جمع شدو گفت: –فرشته ی نجات سعیده شدی. الهی عاقبت بخیر بشی عزیزم. و دوباره من را بوسید. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی...