eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
8.9هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من از اول زندگیم از زنا بدم میومد حتی وقتی حیوون یا کبوتر میخریدم نر بود اصلا ماده نداشتم و معتقد بودم که ماده حیونارو خراب میکنه با هیچ زن و دختری هم ارتباطی نداشتم که بخوام دوست باشم و چیزی دیده باشم که ازشون بدم بیاد نه کلا از زنا و جنس ماده نفرت داشتم چندباری مامانم گفت بیا زن بگیر که گفتم نمیخوام و از زنا بدم میاد اونم کوتاه نمیومد و باز دوباره میگفت هر چی بابام میگفت ولش کن الان نمیخواد بازم مامانم کوتاه نمیومد و میرفت دختر میدید و انتخاب میکرد هر بارم دعوامون میشد و بهش میگفتم نمیخوام اما بازم گوش نمیداد و فکر میکرد اگر برم دخترا رو ببینم خوشم میاد ی بار بهش گفتم میری خواستگاری طرف امیدوار میشه منم که بگیر نیستم دلش میشکنه همشم گردن توعه شروع کرد به خود زنی که پسر بزرگ کردم بره زن بگیره نه که بهم بگه تو دل مردمو میشکنی
۲ خلاصه انقدر جنگیدیدم تا اینکه ی روز از سرکار میومدم دیدم ی دختری داره از خیابون رد میشه به عشق در اولین نگاه اعتقاد دارید؟ اون روز من اعتقاد پیدا کردم با اولین نگاه دین و دنیام رو بهش باختم خواستم برم جلو و بهش بگم اما ترسیدم و خجالت کشیدم انقدر معطل کردم تا از جلو چشمم رفت اون شب تا صبح نخوابیدم ا خودم رو سرزنش کردم که چرا نرفتم دنبالش تا حداقل خونشون رو یاد بگیرم فرداش وقتی از سرکار برگشتم دیدمش اینبار معطل نکردم و دنبالش رفتم تا مشت در خونشون انقدر سر به زیر بود که اصلا متوجه حضور من پشت سرش نشد وقتی رفت خونشون ی نفس راحت کشیدم و برگشتم خونه دیگه کارم شده بود که دنبالش برم تا بره خونه کم کم فهمیدم که اونم همزمان با من تعطیل میشه و توی ی تولیدی لباس کار میکنه یکی از کسبه اطراف گفت من میشناسمش و چندماهی هست که طلاق گرفته
۳ گفت خودش دختر سر به زیریه ولی شوهر سابقش بعد طلاق چندباری میاد اینجا دنبالش و از داد و بیداد شوهر سابقش و دختره فهمیده که طلاق گرفتن اینسری که تعطیل شد رفتم جلوشو گفتم سلام میشه شماره ت رو داشته باشم؟ پوزخندی زد و گفت چه عجب دست از تعقیبم برداشتی بالاخره انقدر باهاش حرف زدم تا راضی شد و شماره ش رو داد همش با هم پیام بازی میکردیم تا اینکه ماجرا رو با مادرم در میون گذاشتپ و قرار شد بره خواستگاری، وقتی فهمید ی بار ازدواج کرده خیلی مخالفت کرد با بدبختی راضیش کردم همش میگفت مگه تو چه ایرادی داری که زن مطلقه بگیری بالاخره بعد از کلی اصرار راضیش کردم که بره خواستگاری و رفت وقتی رفت و اومد گفت راضیه و باهاشون صحبت کرده
۴ تو کمترین زمان عقد کردیم خیلی دوسش داشتم و حواسم بود از من نرنجه دختر معقولی بود خوش رفتار بود و منم حسابی شیفته ش بودم باهاش ارامش داشتم و بهم خوش میگذشت کم کم حس کردم که رفتارهای مادرم عجیب شده و ی جوری خاصی برخورد میکنه اوایل هیچی‌نگفتم ولی به مرور داشت بدتر میشد و شدت میگرفت مثلا از وقتی سارا میومد خونه ما مادرم براش فرق نداشت کجا نشسته ی جوری مینشست که کلا پشتش به سارا باشه یا ازش پذیرایی نمیکرد و به سارا رو نمیداد حتی اب بخوره سارا هیچی بهم نمیگفت من خودم متوجه شدم ی بار نهار سارا رو بردم خونه هر چی گفت به مادرت بگو و اطلاع بده گفتم نمیخواد و نترس وقتی رفتیم مادرم بهش گفت من هیچ جا بی دعوت نمیرم نمیخواستم جلوی سارا به مادرم بی احترامی کنم اما واقعا این حرفش بد بود سارا ناراحت شد و به زمین نگاه میکرد هر کاری کردم نهار نخورد فقط یک کلمه گفت به اقا پسرتون گفتم نریم خودش اصرار کرد مامانمم خندید و گفت که منظوری نداشته
۵ ی بار با ارامش و احترام به مادرم گفتن اینکارو نکن من سارا رو دوس دارم ی کاری نکن خجالت بکشم اما شلوغ بازی کرد و گفت تو داری طرف اونو میگیری هر کاری میکردم بدتر میشد اوضاع فوری با کمی پول که داشتم ی مراسم کوچیک گرفتم ورفتیم سرزندگیمون اما بازم بدتر شد مادرم میومد خونه ما میخواست جوری رفتار کنه که انگار سارا هیچ کاره هست سارا هم هیچی نمیگفت ی بار گفتم توان سکوت نکن خندید گفت شان و شخصیتم رو بیارم پایین برای چیزی که خودشم میدونه حق نداره؟ خیلی ناراحت شدم از لحنش اما راست میگفت شخصیتش رو بیاره پایین که چی بشه؟ هر روز رفتار مادرم بدتر میشد و کسی جلودارش نبود تا اینکه ی روز تصمیم گرفتم جلوش وایسم دیگه کمتر میرفتم خونشون و وقتی میخواستن بیان خیلی تحویل نمیگرفتم به مرور زمان انقدر رابطه رو کم کردم که ماهی یک بار فقط من میرفتم خونشون شاید کارم بد بود ولی در عوض ارامش داشتم و جلوی زنم خجالت نمیکشیدم چندباری مادرم گلایه کرد تا ی روز گفت چیکار‌کنم بذاری بیام خونه ت دیگه کاری به زنت ندارم پیشونیش رو بوسیدم و گفتم مامات زن منم بهت کاری نداره اما من اینجوری راحت ترم بسه هر چی بخاطر تو جلوی زنم خجالت کشیدم من عاشق توام و هر وقت بگی میام اینجا توام بیا خونه من کسی کاریت نداره ولی دل منو نشکن، یکی دوبار دیگه اومد و باز هم مثل قبل بود منم دوباره نذاشتم بیاد شاید کارم بد باشه ولی برای حفظ ارامشم تنها راهی بود که به ذهنم رسید