May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اولین تصاویر سپاه از حقارت آمریکاییها!
♦️سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اولین تصاویر از حضور قایق های ایران در اطراف کشتیهای آمریکایی را منتشر کرد.
🔹معمولا اینجور تصاویری که سپاه چندروز بعد پخش میکنه، قشنگ معلومه برای زجرکش کردن دولت آمریکا، منتشر میشه....
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@aghaye_eshgh
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
مردم مسئولینی مثل #حاج_قاسم میخواهند؛ چون:
۱-دو تابعیتی نبود.
۲- دلبسته به وطن بود.
۳- قویترین ژنرال دنیا بود.
۴-خود را سرباز ایران مینامید.
۵- عارف بود.
۶- اهل شفاعت بود.
۷- آقازاده نداشت.
۸ - چپاول بیتالمال نمیکرد.
۹- خادم ملت بود.
۱۰- مثل مولایش امیرالمومنین، دشمنانش هم عاشق مرامش بودند.
۱۱- رفتار و کردارش با سیره معصومین، تطبیق داشت.
۱۲- اهل مدرک و پُز دادن نبود.
۱۳- سپهبد بود؛ ولی نگاه به درجه نداشت.
۱۴- مردم خواب بودند او برایشان بیدار بود؛ باز مردم خواب ماندند که او آسمانی شد.
۱۵- حق ماموریت نمیگرفت؛ ولی دائماً در ماموریت بود.
۱۶- قویترین و ترسناکترین ژنرال ارتشهای جهان بود؛ ولی آرام، متین و دل رحم بود.
۱۷-اهل ریا نبود.
۱۸- دنیا از اسمش میترسید؛ ولی فرمود: "روی قبرم سرباز قاسم سلیمانی بنویسید."
۱۹- سردار بود؛ ولی برای خدا بیقرار بود.
۲۰- مُبلمان خانهاش روکش داشت؛ روکشش هم ساده بود؛ انگار نه انگار که منزل ابرمرد دنیاست.
۲۱-شهادتش نه، مجاهدتش نه، اخلاص در خدمتش، ملت را داغدار کرد.
۲۲- در بحرانها برای مردم دنبال فرصت بود.
۲۳-سخندان بود، سخنرانی نمی کرد.
۲۵- چهل و یک سال برای آرامش ملت، آرامشش را بهم زد.
۲۶-صاحب زمانی بود؛ امَّا اِبن زمانی نبود برای رسیدن به امام زمانش، روز و شب نداشت.
۲۷- انقلابی بود؛ ولی با نام انقلاب شعار نمیداد و نان نمیخواست.
۲۸- برای نام انقلاب جان داد؛ ولی نان و نامی از این انقلاب نخواست.
۲۹- یقیناً شرمنده شهدا هم نشد.
۳۰- مردم هم به احترامش ایستادند و نشان دادند که:
" انقلاب مردم؛ چنین مسئولی میخواهند.
@aghaye_eshgh🌸🍃
🔴تولید محصولات پدافندی ۱۰ برابر ارزانتر از نمونههای خارجی
رئیس سازمان تحقیقات نیروی پدافند هوایی ارتش:
🔸سامانههای پدافندی را ده برابر ارزانتر از نمونه خارجی میسازیم.
🔸در برخی حوزههای پدافندی در سطح منطقه و برخی هم در سطح دنیا بعنوان قطب محسوب میشویم.
🔸وارد مرحله ساخت سامانههای نوین شدهایم.
🔸پدافند هوایی نقش اول را در خط مقدم ایفا میکند.
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@aghaye_eshgh
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد.
🌱ڪپی بدوݧ ذڪر منبع و نام نویسندهـ پیگرد الهی دارد
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@aghaye_eshgh
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
May 11
الله اڪـبــر می ڳـویـنـد
ٽـانـیـہ هــا مَـڪٽ می ڪݩݩد⏰❤️
#بہ وقٺ عـاشـقـۍ....🙃