eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
460 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اولین تصاویر سپاه از حقارت آمریکایی‌ها! ♦️سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اولین تصاویر از حضور قایق های ایران در اطراف کشتی‌های آمریکایی را منتشر کرد. 🔹معمولا اینجور تصاویری که سپاه چندروز بعد پخش می‌کنه، قشنگ معلومه برای زجر‌کش کردن دولت آمریکا، منتشر میشه.... ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
‍ مردم مسئولینی مثل می‌خواهند؛ چون: ۱-دو تابعیتی نبود. ۲- دلبسته به وطن بود. ۳- قوی‌ترین ژنرال دنیا بود. ۴-خود را سرباز ایران می‌نامید. ۵- عارف بود. ۶- اهل شفاعت بود. ۷- آقازاده نداشت. ۸ - چپاول بیت‌المال نمی‌کرد. ۹- خادم ملت بود. ۱۰- مثل مولایش امیرالمومنین، دشمنانش هم عاشق مرامش بودند. ۱۱- رفتار و کردارش با سیره معصومین، تطبیق داشت. ۱۲- اهل مدرک و پُز دادن نبود. ۱۳- سپهبد بود؛ ولی نگاه به درجه‌ نداشت. ۱۴- مردم خواب بودند او برایشان بیدار بود؛ باز مردم خواب ماندند که او آسمانی شد. ۱۵- حق ماموریت نمی‌گرفت؛ ولی دائماً در ماموریت بود.  ۱۶- قوی‌ترین و ترسناک‌ترین ژنرال ارتش‌های جهان بود؛ ولی آرام، متین و دل ‌رحم بود. ۱۷-اهل ریا نبود. ۱۸- دنیا از اسمش می‌ترسید؛ ولی فرمود: "روی قبرم سرباز قاسم سلیمانی بنویسید." ۱۹- سردار بود؛ ولی برای خدا بی‌قرار بود. ۲۰- مُبلمان خانه‌اش روکش داشت؛ روکشش هم ساده بود؛ انگار نه انگار که منزل ابرمرد دنیاست.  ۲۱-شهادتش نه، مجاهدتش نه، اخلاص در خدمتش، ملت را داغدار کرد. ۲۲- در بحران‌ها برای مردم دنبال فرصت بود. ۲۳-سخندان بود، سخنرانی نمی کرد. ۲۵- چهل و یک سال برای آرامش ملت، آرامشش را بهم زد. ۲۶-صاحب زمانی بود؛ امَّا اِبن زمانی نبود برای رسیدن به امام زمانش، روز و شب نداشت. ۲۷- انقلابی بود؛ ولی با نام انقلاب شعار نمی‌داد و نان نمی‌خواست. ۲۸- برای نام انقلاب جان داد؛ ولی نان و نامی از این انقلاب نخواست. ۲۹- یقیناً شرمنده شهدا هم نشد. ۳۰- مردم هم به احترامش ایستادند و نشان دادند که: " انقلاب مردم؛ چنین مسئولی می‌خواهند. @aghaye_eshgh🌸🍃
🔴تولید محصولات پدافندی ۱۰ برابر ارزان‌تر از نمونه‌های خارجی رئیس سازمان تحقیقات نیروی پدافند هوایی ارتش: 🔸سامانه‌های پدافندی را ده برابر ارزان‌تر از نمونه خارجی می‌سازیم. 🔸در برخی حوزه‌های پدافندی در سطح منطقه و برخی هم در سطح دنیا بعنوان قطب محسوب می‌شویم. 🔸وارد مرحله ساخت سامانه‌های نوین شده‌ایم. 🔸پدافند هوایی نقش اول را در خط مقدم ایفا می‌کند. ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: . 🌱ڪپی بدوݧ ذڪر منبع و نام نویسندهـ پیگرد الهی دارد ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
بسم الله الرحمن الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داداش داریم چه داداشے♥.• خُـدا‌بھمون‌از‌عشقاش‌داده‌ها😍🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الله اڪـبــر می ڳـویـنـد ٽـانـیـہ هــا مَـڪٽ می ڪݩݩد⏰❤️ وقٺ عـاشـقـۍ....🙃