eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
693 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و هشتم باورم نمی‌شد چ
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و نهم ولی محمد می‌دانست با ما چه کرده که در پاسخ بزرگواری نجیبانه مجید، آهی کشید و گفت: «بلاخره منم یه برادر بودم، انقدر چشمم به دست بابا بود که فکر نمی‌کردم چه بلایی داره سرِ خواهر پا به ماهم میاد...» و شاید دلش بیش از همه برای تلف شدن طفلم می‌سوخت که نگاهم کرد و با صدایی غرق بغض، عذر تقصیر خواست: «الهه! به خدا شرمندم! وقتی عبدالله خبر اُورد این بلا سرِ بچه‌ات اومده، جیگرم برات آتیش گرفت! ولی از ترس بابا جرأت نمی‌کردم حتی اسمت رو بیارم! همون شب خواب مامان رو دیدم! خیلی از دستم ناراحت بود! فقط بهم می‌گفت: "بی‌غیرت! چرا به داد خواهرت نمی‌رسی؟" ولی من بازم سرِ غیرت نیومدم!» از اینکه روح مادر مهربانم برای تنهایی من به تب و تاب افتاده بود، اشک در چشمانم جمع شده و نمی‌خواستم محمد و عطیه را بیش از این ناراحت کنم که با لبخندی خواهرانه نگاهش می‌کردم تا قدری قرار بگیرد که نمی‌گرفت و همچنان از بی‌وفایی خودش شکایت می‌کرد: «می‌ترسیدم! آخه بابا خونه رو به اسم نوریه زده بود و همش تهدید می‌کرد که اگه بفهمه با تو ارتباط داریم، همه نخلستون‌ها رو هم به نام نوریه می‌کنه و از کار هم اخراج می‌شیم!» عطیه همچنان بی‌صدا گریه می‌کرد و محمد از شدت ناراحتی، دستانش می‌لرزید که مجید با لحنی لبریز عطوفت پاسخ شرمندگی‌اش را داد: «حالا که همه چی تموم شده! ما هم که الان جامون راحته! چرا انقدر خودت رو اذیت می‌‌کنی محمد؟» ولی من احساس می‌کردم تمام اندوه محمد و عطیه برای من نیست که خود عطیه اعتراف کرده بود چوب کارشان را خورده و حالا با همه تهدیدهای پدر به سراغ من آمده بودند که با دلواپسی پرسیدم: «محمد! چیزی شده؟» عبدالله آه بلندی کشید و محمد با پوزخند تلخی جواب داد: «چی می‌خواستی بشه؟ اینهمه خفت و خواری رو تحمل کردیم، به خاطرش پشت تو رو خالی کردیم، آخرش خوب گذاشت تو کاسه‌مون!» من و مجید با نگاهی متحیر چشم به دهان محمد دوخته بودیم و نمی‌فهمیدیم چه می‌گوید که عبدالله با لحنی گرفته توضیح داد: «بابا از دو ماه پیش که با نوریه رفتن قطر، برنگشته. این چند وقت هم مسئولیت نخلستون و انبار با ابراهیم و محمد بود. تا همین چند روز پیش که یه آقایی با یه برگه سند میاد و همه رو از نخلستون بیرون می‌کنه!» نفسم بند آمد و سرم منگ شد که محمد دنبالش را گرفت: «من و ابراهیم داشتیم دیوونه می‌شدیم! سند رو نگاه کردیم، دیدیم سند همه نخلستون‌ها و خونه‌اس که از نوریه خریده! یعنی بابا بی‌خبر از ما نخلستون‌ها رو هم به اسم نوریه زده بود، اونم همه رو فروخته بود به این یارو!» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و نهم ولی محمد می‌دان
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نودم مجید فقط خیره به محمد نگاه می‌کرد و من احساس می‌کردم دیگر نمی‌فهمم محمد چه می‌گوید و او همچنان با حالتی عصبی تعریف می‌کرد: «ابراهیم چوب برداشته بود می‌خواست طرف رو بزنه! ولی بدبخت گناهی نکرده بود، پول داده بود و همه رو از نوریه خریده بود!» نمی‌توانستم باور کنم تمام سرمایه خانوادگی‌مان به همین راحتی به تاراج رفته که کاسه سرم از درد پُر شده و قلبم سخت به تپش افتاده بود و محمد همچنان ادامه می‌داد: «راستش من خیلی ترسیدم! گفتم حتماً نوریه و برادرهاش یه بلایی تو قطر سرِ بابا اُوردن و مال و اموالش رو بالا کشیدن! فوری زنگ زدم به بابا، دیدم حالش از همیشه بهتره! دیوونه شدم! فقط داد و بیداد می‌کردم! اونم سرم داد کشید و گفت: "مال خودمه! به شماها هم هیچ ربطی نداره!" من دیگه التماسش می‌کردم! می‌گفتم حداقل سهم ما رو بده، خودت هر کاری می‌خوای بکن! می‌گفتم من و ابراهیم دستمون به هیچ جا بند نیس! اونم گفت: "دیگه شماها سهمی ندارید! همه چی به اسم نوریه بوده، اونم همه رو فروخته و پولش مال خودشه!" دیگه گریه‌ام گرفته بود. بعد که دید خیلی التماس می‌کنم، گفت: "بلند شو بیا قطر!"» که مجید حیرت‌زده تکرار کرد: «قطر؟!!!» و محمد به نشانه تأیید سر تکان داد و گفت: «آره! گفت: "تو و ابراهیم بیاید قطر، اینجا یه کار خوب براتون سراغ دارم!"» و من بلافاصله سؤال کردم: «حالا می‌خوای بری؟» و به جای محمد، عطیه با دستپاچگی جوابم را داد: «نه! برای چی بره؟!!! زندگی‌مون رفت به درک، دیگه نمی‌خوام شوهرم رو از دست بدم! مگه تو این مملکت کار نیس که بره قطر؟!!!» و یوسف را که از صدای بلند مادرش به گریه افتاده بود، محکم در آغوش کشید و به قدری عصبی شده بود که به شدت تکانش می‌داد و همچنان اعتراض می‌کرد: «من دیگه به بابا اعتماد ندارم! اگه اینا رفتن اونجا، چند سال حمالی کردن و باز همه سرمایه‌شون رو بالا کشید، چی؟!!! از وقتی من عروس این خونواده شدم، محمد و ابراهیم تو نخلستون عرق می‌ریختن و بابا فقط دستور می‌داد، به کجا رسیدن؟!!!» می‌دیدم مجید دلش برای وضعیت محمد به درد آمده و کاری از دستش بر نمی‌آمد که سنگین سر به زیر انداخته و محمد نگران ابراهیم بود که زیر لب زمزمه کرد: «ولی ابراهیم خر شد و رفت!» و عطیه نمی‌خواست به سرنوشت لعیا دچار شود که باز خروشید: «ابراهیم هم اشتباه کرد! برای همینه که لعیا قهر کرده رفته خونه باباش! میگه یا ابراهیم برگرده یا طلاق می‌گیرم!» از خبری که شنیدم بند دلم پاره شد و وحشتزده پرسیدم: «چی میگی عطیه؟!!!» با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🔸پرسش: اگر کسی نخواهد با من صحبت کند و یا ارتباط خود را با من ادامه دهد، در آن صورت آیا باز هم صله رحم واجب است یا نه؟ آیا من میتوانم او را به حالش بگذارم؟ 🔹پاسخ: شما قطع نکنید و کافی است که هرگاه دیدید سلام کنید و احوال بپرسید و اگر مریض شد عیادت کنید اگر نیاز به کمک داشت کمک کنید. 🆔 @AhkamStekhare
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 چهل‌روز به‌خاطر آقا امام زمان(عج)💔😔 ✅من‌از‌گناه‌میگذرم‌به‌خاطر‌نگاه‌تو🦋 🤲اللّٰھـُــم‌عجِّل‌لِوَلیڪَ‌الفَرَجْ❤️ ع💫 🆔 @AhkamStekhare
سوره جمعه (آیه ۸) ((قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ)) بگو: بی‌تردید مرگی را كه از آن می‌گریزید با شما دیدار خواهد كرد. 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ دیاثت سیاسی یعنی این؟ چه کلمه ای فرمود آیت الله جوادی آملی (دام ظله)❗️😊 🆔 @AhkamStekhare
✅ بررسی مواضع رهبری ایران در مجله آمریکایی برای اولین بار❗️ 👈 به گزارش بولتن نیوز، این نخستین بار است که یک مجله معتبر آمریکایی تیتر اول و مطلب اصلیش را به مرور مواضع و جهت‌گیری‌های رهبر کنونی ایران اختصاص می‌دهد.در این شماره از مجله  تمثال مبارک امام خامنه‌ای حفظه الله، را بر روی جلدش چاپ کرده است که  این کار نیز در این نشریه بی سابقه بوده است که چهره ای سیاسی را به صورت تکی و تمام صفحه چاپ کند. گدین روز، مدیر مسئول این مجله گفت است: علت اختصاص مطلب اصلی این شماره نشریه به آیت‌الله خامنه‌ای آشنایی بیشتر مخاطبان آمریکایی از رهبری ایران است که "قدرت سیاسی بسیار دارد و تصمیمات و سخنانش با پیامدهای مهم منطقه‌ای و بین المللی همراه است." این مجله تیزهوشی و مدیریت بالای آیت الله خامنه ای را مانع تحققق اهداف غرب در مقابل ایران دانسته است. چندی پیش نیز بی بی سی در مطلبی با عنوان آیت الله خامنه ای مرد فضا های خالی ایران نوشته بود آنچه آیت الله خامنه ای را از بسیاری از رهبران و حاکمان تاریخ معاصر ایران متمایز می کند، نگاه منطقی و عملگرایانه او به سیاست است. 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🔸 شرایط واجب شدن نماز قضای پدر بر پسر بزرگتر 🔹 شرط اول: پدر نماز را از روی عذر ترک کرده باشد. 🔹 شرط دوّم: پدر در زمان حیات توانایی انجام قضای نماز را داشته باشد. 🔹 شرط سوم: پدر وصیّت نکرده باشد که برای او اجیر بگیرند. 🔹 شرط چهارم: پسر بزرگتر هنگام وفات پدر، مجنون یا نابالغ نباشد. 🔹 شرط پنجم: پسر بزرگتر شرعاً از ارث بردن ممنوع نباشد. 🔹 شرط ششم: پسر بزرگتر معلوم باشد. 🆔 @AhkamStekhare