✅ از پرفسور سمیعی پرسیدند تو چرا به خدا اعتقاد داری؟
✅ گفت: کنار دریا مرغابی را دیدم که پایش شکسته پایش را داخل گلهای رس مالید بعد به پشت خوابید و پایش را به سمت نور خورشید گرفت تا گل خشک شود اینطوری پای خودش را گچ گرفت.
✅ فهمیدم که نیرویی مافوق طبیعی وجود دارد که به او این آموزش را داده حالا اسم این نیرو را می توانید خدا یا هر چیز دیگر بگذارید مغرور نشوید وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد وقتی می میرد مورچه او را میخورد.
✅ شرایط با زمان تغییر می کند هیچ وقت کسی را تحقیر نکنید شاید امروز قدرتمند باشید اما زمان از شما قدرتمندتر است پس مهربان باشید...!
✅ هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به "فهم و شعور" ؛ مگر به "درک و ادب"
#داستانک
🆔 @AhkamStekhare
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در آخرالزمان عاق والدین و عاق فرزندان زیاد میشه ...
🎥حجتالاسلام عالی
🆔 @AhkamStekhare
🌷خدایا! نیّتم را در طاعتت استوار کن و بینشم را در بندگیات محکم فرما
🌷و به اعمالی موفّقم دار که به سبب آن اعمال، چرکی خطاها را از من بشویی
🌷و هنگامیکه میخواهی جانم را بگیری، مرا بر آیین خود و آیین پیامبرت محمّد (صلی الله علیه و آله) بمیران
📚صحیفه سجادیه؛ دعای ۳۱
@AhkamStekhare
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮 تاثیرات مخرب فراموشی معاد و آخرت در زندگی
🎙استاد_شجاعی
#درس_اخلاق
@AhkamStekhare
#امام_صادق عليه السلام:
❇️ گرانى نرخ، اخلاق را بد مىكند، امانتدارى را از بين مىبرد و انسان مسلمان را دلتنگ و بىقرار مىسازد.
📚 ميزان الحكمه جلد۳، صفحه ۴۹۳
#حدیث_روز
@AhkamStekhare
📚 #حکایتی_خواندنی
👌استاد!
خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره! چقدر گران! مگر این طوطی چه میکند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر میارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده!
خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟
پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او میگویند استاد!!
حکایت بعضی افراد در روزگار ماست...
❄️🌨☃🌨❄️
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت بیست و پنج❤️ . چند روز مانده به مراسم عقدمان، ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت. به وق
❤️قسمت بیست و هفت❤️
.
دوست هایم وقتی توی خیابان من و ایوب را با هم می دیدند، می گفتند: "تو که می خواستی با جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟"
هر چه می گفتم ایوب هم #جانباز است، باورشان نمی شد. مثل خودم، روز اول خواستگاری.
بدن ایوب پر از تیر #ترکش بود و هر کدام هم برای یک عملیات.
با ترکش های توی سینه اش مشهور شده بود.
آنها را از #عملیات_فتح_المبین با خودش داشت.
از وقتی ترکش به قلبش خورده بود تا اتاق عمل، چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود.
روزنامه ها هم خبرش را نوشتند، ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند.
همان عملیات فتح المبین تعدادی از #رزمنده ها زیر آتش خودی و دشمن گیر می افتند،
طوری که اگر به توپخانه یک گرای اشتباه داده می شد، رزمنده های خودمان را می زد.
ایوب طاقت نمی آورد، از فرمانده اجازه می گیرد که با ماشین برود جلو و بچه ها را بیاورد.
چند نفری را می رساند و بر می گردد.
به مجروحی کمک می کند تا از روی زمین بلند شود، #خمپاره کنارشان منفجر می شود.
ترکش ها سرِ آن مجروح را می برد و بازوی ایوب را.
موج انفجار چنان ایوب را روی زمین می کوبد که اشهدش را می گوید.
سرش گیج می رود و نمی تواند بلند شود.
کسی را می بیند که نزدیکش می شود.
می گوید بلند شو.
و دستش را می گیرد و بلندش می کند.
ایوب بازویش را که به یک پوست آویزان شده بود، بین کش شلوار کردیش می گذارد و تا خاکریز می رود
می گفت:
_ من از بازمانده های #هویزه هستم.
این را هر بار می گفت، صدایش می گرفت و اشک در چشمانش حلقه میزد. 😢
#ادامہ_دارد
.#شهیدایوب_بلندی
#مذهبی
#زوج_مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹@AhkamStekhare