🌹اعمال ایامالبیض ماه رمضان
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵هفت اثردردناک نخواندن نماز
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅معنا و ارتباط دعای مجیر با صاحب الزمان ارواحنافداه
✅سختترین آتش در عالم هستی آتش فراق و دوریست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
🔹 نشانه های خدا در آفاق و انفس
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#یک_آیه_یک_تفسیر
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
✅پندانه
♦️بزرگی را گفتند تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟
گفت هیچ کار.
گفتند: مگر می شود پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟
گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم.
فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند. نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
❌ اشتباه تاریخی انسان
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#صحیفه_سجادیه
#صحیفه_زندگی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
➡️ از اینان روی گردان
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#چراغ_راه
#آیه_نوشت
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۲ د ❣❤️❣❤️❣❤️❣ چند دقیقه ای راه بیشتر به ح
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۳ الف
❣❤️❣❤️❣❤️❣
مرد سجده آخرش را که میرود.تو دیوانه وار بلند میشوی و سمتش میروی.من هم بدنبالت بلند میشوم. دستت رادراز میکنی و روی شانه اش میزنی..
_ ببخشید!... برمیگردد و بانگاهش میپرسد بله؟
همانطور که کودک وار اشک میریزی میگویی
_ فقط خواستم بگم دعاکنید مام لیاقت پیدا کنیم...بشیم همرزم شما!
لبخند شیرینی روی لبهای مرد مینشیند
_ اولن سلام...دوم پس شمام اره؟
سرت را پایین میندازی
_ شرمنده!سلام علیکم...ماخیلی وقته اره..خیلی وقته...
_ ان شاءالله خود اقا حاجتت رو بده پسر...
_ ممنون!..شرمنده یهو زدم رو شونتون...فقط... دلِ دیگه... یاعلی
پشتت را میکنی که او میپرسد
_ خب چرا نمیری؟...اینقد بیتابی و هنوز اینجایی؟...کاراتو کردی؟
باهرجمله ی مرد بیشتر میلرزی و دلت اتش میگیرد .نگاهت فرش را رصد میکند
_ نه حاجی!دستمو بستن!...میترسم برم!...
اوبی اطلاع جواب میدهد
_ دستتو که فعلا خودت بستی جوون!...استخاره کن ببین خدا چی میگه!
بعد هم پوتین هایش را برمیدارد و ازما فاصله میگیرد
نگاهت خشک میشود به زمین...
درفکر فرو میروی..
_ استخاره کنم!؟... شانه بالا میندازم
_ اره! چراتاحالا نکردی!؟شاید خوب دراومد!
_ اخه...اخه همیشه وقتی استخاره میکنم که دودلم...وقتی مطمعنم استخاره نمیگیرم خانوم!
_ مطمئن؟...ازچی میطمئنی؟
صدایت میلرزد
_ ازینکه اگرم برم..فقط سربارم.همین!
بودنم بدبختی میاره برا بقیه!
_ مطمئنی؟..
نگاهت را میچرخانی به اطراف.دنبال همان مرد میگردی...اما اثری ازاو نیست.انگار ازاول هم نبوده!
ولوله به جانت میفتد
_ ریحانه! بدو کفشتو بپوش..بدو...
همانطور که بسرعت کفشم را پا میکنم میپرسم
_ چی شده چی شده؟
_ از دفتر همینجا استخاره میگیریم...فوقش حالم بد میشه اونجا! شاید حکمتیه...اصن شایدم نشه...دیگه حرف دکترم برام مهم نیست....باید برم...
_ چراخودت استخاره نمیکنی!؟؟
_ میخوام کس دیگه بگیره...
مچ دستم را میگیری و دنبال خودت میکشی.نمیدانیم باید کجا برویم حدود یک ربع میچرخیم.انقدر هول کرده ایم که حواسمان نیست که میتوانیم از خادمها بپرسیم...
دردفتر پاسخگویی روحانی باعمامه سفید نشسته است و مطالعه میکند.در میزنیم و اهسته وارد میشویم...
_ سلام علیکم...
روحانی کتابش را میبندد
_ وعلیکم السلام...بفرمایید
_ میخواستم ییزحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج اقا!
لبخند میزند و بمن اشاره میکند
_ برای امر خیر ان شاءالله؟...
_ نه حاجی عقدیم...یعنی موقت...
_ خب برای زمان دائم؟!...خلاصه خیر دیگه!
_ نه!...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۳ الف ❣❤️❣❤️❣❤️❣ مرد سجده آخرش را که میرود
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۳ ب
❣❤️❣❤️❣❤️❣
کلافه دستت راداخل موهایت میبری.میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی، برای همین ب دادت میرسم
_ نه حاجی!...همسرم میخواد بره جنگ...دفاع حرم!میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره...
حاج اقاچهره دوست داشتنی خود را کج میکند
_ پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!...باید رفت...
_ نه اخه...همسرم یه مشکلی داره...که دکترا گفتن ...دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا!
سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش رااز کنار قران کوچک میز برمیدارد.
کمی میگذرد و بعد بالبخند میگوید
_ دیدی گفتم ؟... تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد....باید رفت بابا..رفت!
با چفیه روی شانه ات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی
_ یعنی...یعنی خوب اومد؟
حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند.
_ حاجی جدی جدی؟....میشه یبار دیگه بگیرید؟
او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید.بعداز چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید
_ ای بابا جوون! خدا هی داره میگ برو تو هی خودت سنگ میندازی؟
هردو خیره خیره نگاهش میکنیم
میپرسی
_ چی دراومد...یعنی بازم؟
_ بله! دراومد که بسیار خوب است.اقدام شود.کاری به نتیجه نداشته باشید....
چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی...دودستت را بالا می آوری وصورتت را رو به آسمان میگیری
_ ای خدا قربونت برم من!...اجازمو گرفتم....چرا زودتر نگرفته بودم...
بعد به حاج اقا نگاه میکنی و میگویی
_ دستتون درد نکنه!...نمیدونم چی بگم....
_ من چیکار کردم اخه؟برو خداتوشکر کن...
_ نه! این استخاره رو شما گرفتی... ان شاءالله هرچی دوست دارید و به صلاحتونه خدا بهتون بده...
جلو میروی و تسبیح تربتت را از جیب درمی آوری و روی میز مقابل او میگذاری
_ این تسبیح برام خیلی عزیزه.....
ولی .... الان دوست دارم بدمش بشما...
خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده!
او هم تسبیح رابرمیدارد و روی چشمهایش میمالد
_ خیر رو فعلا خدا به تو داده جوون! دعا کن!
خوشحال عقب عقب می آیے
_ این چه حرفیه ما محتاجیم
چادرم را میگیری و ادامه میدهی
_ حاجی امری نیس؟
بلند میشود و دست راستش را بالا می آورد
_ نه پسر! برو یاعلی
لبخند عمیقت را دوست دارم...
چادرم را میکشی و به حیاط میرویم.همان لحظه مینشینی و پیشانی ات را روی زمین میگذاری.
چقدر حالت بوی خدا میدهد...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۳ ب ❣❤️❣❤️❣❤️❣ کلافه دستت راداخل موهایت می
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۳ ج
❣❤️❣❤️❣❤️❣
ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن حرکت میکند.چادرم را
روی صورتم میکشم و پشت سرم را نگاه میکنم و از شیشه عقب به گنبد خیره میشوم...
چقدر زود گذشت!حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همینجاست...
میدانی اقا؟ دلم برایت تنگ میشود...
خیلی زود!...نمیدانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم...تنها!
کاش میشد نرفت...هنوز نرفته دلم برایت میتپد رضا ع
بغض چنگ به گلویم میندازد...
#خداحافظ_رفیق...
اشک از کنار چشمم روی چادرم میچکد...
نگاهت میکنم پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه میکنی
میدانم هم خوشحالی هم ناراحت...
خوشحال بخاطر جواز رفتنت...
ناراحت بخاطر دوچیز..
اینکه مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر میزند
و دوم اینکه نمیدانی چطور به خانواده بگویی که میخواهی بروی ...میترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند
دستم را روی دستت میگذارم و فشار میدهم.میخواهم دلگرمی ات باشم...
_ علی؟..
_ جان؟...
_ بسپار بخدا
لبخند میزنی و دستم را میگیری
💞
زمان حرکت غروب بود وما دقیقا لحظه حرکت قطار رسیدیم.تو باعجله ساک را دنبال خود میکشیدی و من هم پشت سرت تقریبا میدویدم..
💞
بلیط هارا نشان میدهی و میخندی
_ بدو ریحانه جا میمونیما
💞
تا رسیدن به قطار و سوار شدن مدام مرا میترساندی که الان جا میمونیم...
واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتمن باید کنار پنجره بشینم. توهم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
✳️ گروه پاسخ به احکام و معارف در واتساپ:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BrPzD8xbUnoFsu8ldycSAX