💠 آفرین به غیرت نانوای یزد نشین
🔻 چندروز پیش یک نانوایی در یزد به یک زن بی حجاب نان نمی فروشد و به او میگوید از صف بیرون برود .
🔻زن بی حجاب با سروصدای زیاد اعتراض میکند که حجابم به خودم مربوط است چه ربطی به نان دارد...
🔻مرد شجاع و با غیرت نانوایی نیز جواب میدهد: مغازه خودم است ، نمیخواهم به بی حجاب نان بفروشم .
🔹چند نفر از بانوان عفیفه محل در قدر دانی از حرکت این نانوای غیور با شیرینی و لوح سپاس از او قدر دانی کردند .
🔻نانوا در پاسخ به این بانوان عفیفه گفت: از شما تشکر میکنم اما این وظیفه همه مردم است که این طور رفتار کنند ...
🔻امر به معروف مثل نماز واجب است .
🔻اگر مردم جامعه ای امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، جای معروف و منکر عوض شده و افراد ستمگر حاکم خواهند شد .
#برای_ایران
#برای_امنیت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#محصنات
#بست_نشینی
•┈•┈••✾•🌿🇮🇷🌿•✾••┈•┈•
🆔 @AhkamStekhare
#سلام_امام_زمانم_عج
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 @AhkamStekhare
14.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ بسیار زیبا
⭕️ از خدا طلب فرزند کنید! فرزند را نذر امام زمان کنید!
🔰 #استاد_پناهیان
#امام_زمان
#فاطمیه.
🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙🌸استاد آيت الله #ضیاء_آبادی (ره)
موضوع : اعمال ناشایست انسان، زمینه ساز گرفتاری ها و نزول بلاست.
#امام_زمان
#فاطمیه
🆔 @AhkamStekhare
#پندانه
شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید.
استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن!
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟
شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن!
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: برای جلب رضایت خدا، همین طور رفتار کن! نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان!
بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش بگیری.
🍁🍂🖤🍂🍁
🆔 @AhkamStekhare
📚#داستان_کوتاه
"دفترچه مشق"
"معلم" عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد:
"سارا..."
"دخترک" خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با "صدای لرزان" گفت:
"بله خانم؟"
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به "چشمهای سیاه و مظلوم" دخترک خیره شد و داد زد:
"چند بار بگم "مشقاتو" تمیز بنویس و "دفترت" رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟!!
فردا "مادرت" رو میاری مدرسه...
می خوام در مورد "بچه ی بی انضباطش" باهاش صحبت کنم!
دخترک "چانه لرزانش" را جمع کرد.
"بغضش" را به زحمت قورت داد و آرام گفت:
خانوم ... "مادرم مریضه" ...
اما "بابام" گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.!
اونوقت میشه مامانم رو "بستری" کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...
اونوقت میشه برای خواهرم "شیر خشک" بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت "قول داده" اگه پولی موند برای من هم یه "دفتر بخره" که من "دفترهای داداشم" رو پاک نکنم و توش بنویسم ...
"اونوقت قول میدم مشقامو بنویسم."
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت:
"بشین سارا ..."
و "کاسه اشک" چشمش روی گونه خالی شد ... 😔
🍁🍂❤️🍂🍁
🆔 @AhkamStekhare