#حدیث_روز
💎 حقیقت دعای مؤمن
🔻امام سجاد(علیهالسلام):
الْمُؤْمِنُ مِنْ دُعَائِهِ عَلَى ثَلَاثٍ إِمَّا أَنْ يُدَّخَرَ لَهُ وَ إِمَّا أَنْ يُعَجَّلَ لَهُ وَ إِمَّا أَنْ يُدْفَعَ عَنْهُ بَلَاءٌ يُرِيدُ أَنْ يُصِيبَهُ
🔻مؤمن از دعاى خود يكى از سه چيز را دارد:
◻️يا برايش اندوخته مىشود
◻️يا در همين دنيا به او عطا ميگردد
◻️يا بلايى كه مىخواسته به او برسد، از وى دفع مىگردد.
📚 تحف العقول، ص۲۸۰
@AhkamStekhare
#داستان_روز
✅بسم الله بگو و برخیز
✍روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود؛ زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.
زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) منزل میگیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرا میرسد و او میبینند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) در آنجاست. میروند، از مردم شام میپرسد: اینجا چه خبر است؟
میگویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را میبندد و به حرم حضرت میرود و به حضرتش متوسل میشود و گریه میکند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین میافتد. در آن حال کسی به او میگوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت میکند. وقتی که به خانه میرسد درب منزل را میزند ناگهان با کمال تعجب میبیند که دخترش درب را باز میکند!
مادر جویای وضع دخترش میشود و احوال او را میپرسد. دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید. آن دختر (حضرت رقیه) (علیها السلام) به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (علیه السلام) مسلمان شد.
📚 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
به نقل از: سحاب رحمت۷۷۷
@AhkamStekhare
#حکمت_روز
✅درک نادرست از معنای ذکر و یاد خدا
✍سالها پیش شخصی که سابقه طلبگی داشته و میآید تهران در باند کسرویها قرار میگیرد، کتابی در رد شیعه نوشته بود که به آن جواب نوشتند. از جمله ذکر خدا را تحقیر کرده و گفته بود آیا اینکه یک پاسبان در دل شب خانههای مردم را پاسبانی کند بهتر است و خدا راضیتر است یا بنشیند یک جا و هی لبهایش را تکان بدهد بگوید من ذکر میگویم؟
مرد عالمی جواب خوبی داد، گفت: شقّ سومی دارد و آن اینکه پاسبان در همان حالی که تفنگش را روی دوشش گرفته و در خیابانها قدم میزند و پاس میدهد ذکر خدا میگوید. اسلام که نمیگوید یا برو پاسبانی کن یا ذکر خدا بگو، یا برو خلبان باش یا ذکر خدا بگو، یا برو کشتیبان باش یا ذکر خدا بگو. اسلام میگوید هر کاری که میکنی ذکر خدا بگو، آنوقت کارت را بهتر انجام میدهی و روحیهات قویتر میشود. مثل اینکه قرآن گفته ذکر خدا فقط به این است که انسان در چلّه بنشیند، درها را به روی خود ببندد، تسبیح هزاردانه هم دستش باشد و ذکر بگوید!
💥قرآن به مجاهدین میگوید: «یا ایّهَا الَّذینَ امَنوا اذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتوا وَ اذْکرُوا اللَّهَ کثیراً لَعَلَّکمْ تُفْلِحونَ» ای اهل ایمان! آنگاه که با دشمن روبهرو میشوید و مرگ دندانهای خود را به شما نشان میدهد پابرجا باشید و یاد خدا بکنید.
📚استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج۳، ص۹۲
@AhkamStekhare
#تلنگر_روز
🌸در توبه کردن تأخير نکنیم؛
تأثير گناه بر قلـ🖤ـــب مانند ریختن لکه بر روی لباس است که اگر زود شسته نشود پخش میشود.
هرکس از کردار خود آگاه است؛
پس تا آثار گناه همه قلبمان را در بر نگرفته، با آب توبه شستشویش دهیم...
@AhkamStekhare
#داستان_کف_خیابون2
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت یازدهم»
خب دیگه خودتون حسابش کنین که این ضرر 96 درصدی و سود چهار درصدی، چقدر میتونه منجر به این کلید واژگان بشه و یه جامعه را به تدریج بترکونه: بی عدالتی، ظلم، نارضایتی، اعتراض، شورش و...
تقریبا داشت شب میشد و دیگه میخواستیم بریم خونه و استراحت کنم که یه یادداشت کاری (نه گزارش) برای مقام مافوقم نوشتم. چون قرار بود کم کم ارائه بدم و در جریان باشه تا وقت تصمیم گیری راحتتر بتونیم به تفاهم برسیم.
نوشتم:
«سلام. خدا قوت، هنوز ریل اصلی پیدا نکردیم ولی همه قطارها به یه مقصد میره...حداقلش اینه که تا حالا فقط یه مقصد کشف شده و مطمئنیم ... اون مقصد از دسترس ما خارجه و نمیتونیم براش کمین و مرصاد بچینیم.
ما هنوز به مرحله تشخیص اصلی نرسیدیم. بنظرم باید صبر کرد و اصلا نمیشه بی گدار به آب زد. مثل مادری که هنوز باید بی تابی بچش را تحمل کنه و صبر کنه تا بیشتر بفهمه بچش چه مشکلی داره و دوس نداره از همون اول و نادانسته، بچش را ببنده به باد انواع قرص و داروها.
ارادتمند: محمد »
اینو با کد خبری خودم ارسال کردم اما سیستممو خاموش نکردم.
داشتم وسایلمو جمع و جور میکردم که دیدم این جواب را برام ارسال کرد:
«سلام. تشکر. شما هم خسته نباشید. لطفا پاشو بیا بالا؛ کارت دارم.»
لحظه ای که میخواستم برم بالا خانمم زنگ زد. بعد از سلام و احوالرسی، گفتم: «خانمی داشتم میومدم که گفتن برم بالا و یه چند لحظه صحبت کنیم و بعدش بیام. راستی چیزی از تو راه نمیخوای؟»
خانمم گفت: «نه ... فقط گفتم دیر کردی و میخواستم ببینم کی میایی؟ راستی یه کم نون بخری بد نیست ... اگر هم خودت خواستی، عرق بیدمشک...»
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
گفتم چشم و خدافظی کردیم.
رفتم بالا... نشستیم و شروع به صحبت کردیم.
گفت: «از مشهد بوی خوبی به مشام نمیاد. پیامها و تحرکات خاصی گزارش شده!»
گفتم: «دقیق اطلاع ندارم اما وقتی اسم اونجا میارین، ینی ممکنه خط و ربطی از اونجا به ما ... یا به کل کشور ... آره؟»
گفت: «احتمالش هست! مخصوصا با آتیشی که توپ خونه های دشمن بر علیه آیت الله علم الهدی و داستان شاندیز و پیگیری های دولتی های اونجا و...الان موضوع اصلی حملات فضای مجازی شده ...»
چند لحظه سکوت کردیم و هرکدوممون یه وری نگا میکردیم.
گفتم: «میشه بگین الان چه خدمتی از من برمیاد؟»
نفس عمیقی کشید و همینطوری که گوشیشو از رو میزش برمیداشت و داشت صفحشو باز میکرد گفت: «پریشب پیامکی بین عده زیادی کارگر سند تو آل شده که نوشته: هم وطن به پا خیز! هم صدا با کارگران مظلوم و اخراج شده سراسر کشور، امشب ندای الله اکبر سر میدهیم.»
گفتم:«جسارتا یه بار دیگه پیامکو دقیقتر بخونید!»
دقیق تر خوند و کامل گوش دادم!
یه پوزخند زدم...با خودم این کلمات را تکرار کردم و رییس هم شنید: «هم وطن...هم صدا...کارگر ...مظلوم...اخراج...الله اکبر!!
نه...یه جای کار میلنگه! یا چند تا بچه ماجراجو هستن که هنوز خار تو ناخونشون نرفته...یا یه مشت کارگر بدبخت هستن که دنبال همدرد میگردند! قطعا آدمای سازمان یافته و پدرسوخته نیستن!»
رییس هم تایید کرد و گفت: «درسته...چینش کلماتش ترکیبی هست و به هیچ گروهی نمیخوره ...ضمن اینکه بیچاره با یه شماره فعال و دائمی ارسال کرده به دوستاش و اونا هم فرستادن برای بقیه!»
گفتم: «شیرازیه؟»
گفت: «کوار زندگی میکنه...دادم دایره تحقیقات و یه چیزایی ازش میدونیم.»
گفتم: «اجازه میدید یه سلام و علیک باهاش داشته باشم؟»
لبخندی زد و گفت: «واسه همین گفتم بیایی بالا»
ادامه دارد...
@AhkamStekhare
#خاطرات
#هفته_دفاع_مقدس
🔴 توصیه اکید رتبه ۱ کنکور تجربی
💠 مادرش میگوید:
یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد!
گفتم: چی؟؟ گفت: میگوید رتبه اول کنکور را کسب کردهای.
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!!
احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم !
در همان حال آستینهایش را بالا زد؛ وضو گرفت و رفت مسجد!!!
****
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش میرفت بنّایی، میگفتم: احمدرضا، تو الان پزشکی قبول شدهای؛ چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
میگفت: میخواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت میکشند!
میخواهم سختی کارشان را لمس کنم !...
***
❤️ شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است!:
.
«بسم الله الرحمن الرحیم
فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین»
****
💠 قسمتی از آخرین دست نوشته این شهید بزرگوار قبل از شهادت:
.
«چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟
هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار میدهد.
اگر از مقاومت هوا صرفنظر شود، معلوم کنيد کدام تن میسوزد؟
کدام سر میپرد؟
چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟
چگونه بايد آنها را غسل داد؟
چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟
چگونه میتوانیم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلماتِ کهنهٔ کتاب لانه بگيريم؟!
کدام مسئله را حل میکنى؟ براي کدام امتحان درس میخوانى؟!
به چه اميد نفس میکشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر میکنى؟
از خيال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت در کيفت میگذارد؟؟
کدام اضطراب جانت را میخورد؟
دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟؟
صفايى ندارد ارسطو شدن
خوشا پرکشیدن، پرستو شدن!...»
🌷شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
📚خاطرات شهیداحمدرضا احدی
رتبه یک رشته تجربی کنکور۶۴
دانشجوی نمونهٔ رشته پزشکی
دانشگاه شهید بهشتی تهران
@AhkamStekhare
#تلنگر_روز
سرخپوستان از رئيس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟
رئيس جوان قبيله که نمیدانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد:
آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: اينطور به نظر میآید.
پس رئيس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد:
شما نظر قبلیتان را تأييد می کنيد؟
و پاسخ شنید: صد در صد.
رئيس دستور داد که همهی سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمعآوری هيزم بيشتر به کار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر.
رئيس پرسید: از کجا میدانيد؟
و پاسخ شنید: چون سرخپوستها دارند دیوانهوار هيزم جمع میکنند!
برخی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم.
حالا به نظر شما خودرو، دلار، گوشت، مرغ و... باز هم گران میشود!؟
کمتر هیزم جمع کنیم!
@AhkamStekhare