شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دلــم نــــــــوایِ: الا یا اهل العالم أنا "المهــــــــدی" می خواهد... #سلام_امام_زمانم #امام_طر
و للأسماء عطورها ايضا
كلّما ناديتُك هبّت ريحُ جَنّة..
و نامها را نیز عطریست
هر بار تو را صدا زدم،
نسیم بهشت وزیدن گرفت...
#زاهی_وهبی
#یاایهاالعزیز
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کرامات_شهدا پس از اين كه به بچه ها خبر رسيد دكتر «رحيمي» شهيد شده است، همه ي بچه ها دعاي توسل را ب
🌷 لبخند زیبای شهید در لحظه خاکسپاری
🔹 امروز سالروز شهادت شهید محمدرضا حقیقی است که در سالروز پیروزی انقلاب به شهادت رسید و در لحظه خاکسپاری خندید.✨
🔸 این شهید عزیز پس از چند روز نگهداری در سردخانه به اهواز منتقل شد تا در بهشت آباد این شهر به خاک سپرده شود، نکته عجیبی که درباره این شهید زبانزد است لبخند زیبایی است که چند روز پس از شهادت و به هنگام تدفین بر لبان این عزیز نقش بست.🌸
🔹 شهید محمدرضا حقیقی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی، در منطقه عملیاتی«والفجر۸» به شهادت رسید.🕊
#شهیدمحمدرضاحقیقی
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰تحریم، جنایت است 🔺تحریم به معنای واقعی کلمه، یک جنایت است، چون بحث سر تحریم خود آم
#پای_درس_ولایت🔥
🔰در هر بخشی هستید آنجا را مرکز انجام وظایف بدانید
🔺شما - بخصوص جوانها - در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی با نگاه کاملاً امیدوار به آینده، کارهایی را که برای تقویت این نیرو لازم است انجام بدهید. هر کدام در هر نقطهای که قرار دارید، همان نقطه را اصل بدانید، مرکز بدانید، آن وظیفهای که بر عهدهی شما است با دقّت پیش ببرید. ۹۸/۱۱/۱۹
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام على عليه السلام: 🔺تكبّر ورزيدن در زمان حكومت، مايه خوارى در هنگام بركنار شدن اس
#حدیث_معنوی🌸
🔅امام علی علیه السلام:
🔺آبرويت جامد است كه درخواست آن را قطره قطره آب مى كند، پس بنگر كه آن را نزد چه كسى فرو مى ريزى.
#Masaf
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_چهارم صبح روز بعد چشمانش را که باز کرد پرده کنار رفته اتاق و برف های دانه ریز زمس
#رمان_حورا
#قسمت_پنجم
تا تموم شدن کلاس هواسشان به درس بود. استاد که از کلاس خارج شد، هدی رو کرد به حورا و گفت:خوبی؟
حورا نفس عمیقی کشید.. از آن نفس ها که هزاران غم و غصه در آن نهفته است.
باز هم پنهان کرد دردش را و لبخند زد
_خوبم:)
"+خوبی؟
یکه ای خورد
صدایش را صاف کرد
چند تا کلمع را قورت داد
چشمانش را کمی فشرد
نفس عمیقی کشید
لغات در هم فشرده را از مغزش پراند
لبخند به ظاهر ملیحی زد:)
-خوبم"
اما هدی فهمید حالش نه چندان خوب نیست. برای همین او را بلند کرد و تا حیاط با هم درسکوت، سخن گفتند.
هدی در دلش می گفت:چیشده باز حورا اینجوری بهم ریخته؟ کاش یکم باهام درد و دل کنه.
و حورا با خود می گفت:کاش میتونستم باهات حرف بزنم هدی. اما فعلا تنها راز دارم خدای بالا سرمه. من حتی به چشمامم اعتماد ندارم خواهری..
به حیاط رسیدند و به پیشنهاد هدی از بین هوای برفی و سوزناک گذشتند تا به تریای گرم دانشگاه برسند.
با هم سر میزی نشستند و هدی بعد از قرار دادن کیفش روی میز رفت سمت پزیرش تا نوشیدنی گرم سفارش بدهد.
فکر حورا هنوز مشغول بود و نمی دانست چرا آنقدر دلش گواهی اتفاق بدی می دهد.
حرف های آن روز زندایی اش مانند پتکی در سرش فرو می رفت.
پنبه و آتیش.. الگو گرفتن بچه ها..ماری که به حورا نسبتش داد و هزاران هزار حرف و بهتان دیگر که تمامی نداشت.
او عمدا به مهرزاد بی توجهی می کرد که زندایی اش فکر نکند او دلبسته و شیفته پسرش است اما باز هم برای راندن او از خانه چه داد و بیداد هایی که راه نمی انداخت.
_خب اینم دو تا شیر نسکافه گرم برای دوست گلم.
#نویسنده_زهرا_بانو
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
#رمان_حورا
#قسمت_ششم
_ممنونم.
هدی نشست و دستانش را دور فنجانش حلقه کرد.
_حورا؟ شد یه بار باهام درد و دل کنی دختر؟ من که همه حرفامو میارم پیش تو اما دریغ از یک کلمه از تو. چرا انقدر خود خوری میکنی تروخدا بهم بگو. میدونم زندگیت طبق روالت نیست اما چراشو نمیدونم..
کمی مکث کرد و سپس گفت:بابا بی معرفت دوساله با هم دوستیم. از زمانی که پاتو گذاشتی تو دانشگاه تا الان میشناسمت اما از خودت هیچی به من نمیگی. فقط اینو میدونم با دایی و زنداییت زندگی میکنی.
کمی دلخور شد و گفت:حق من از دوستی با تو همین قدره؟
حورا نگاهش را از بخار فنجان گرفت و دستان هدی را در بین دستانش فشرد.
لبخند کمرنگی به او زد اما سخنی از دهانش خارج نشد.
_حورا جان من قول میدم راز دار خوبی باشم. اصلا قول میدم حرفاتو به هیچکس نگم. بابا آخه منو تو این دوسال نشناختی؟ داریم لیسانس میگیریم اما خانم یک کلمه تاحالا به من حرفی نزده. خیر سرت رشته ات مشاوره است منم مثل خودتم. خب حرف بزن دیگه. میگن بهترین دوست آدم خود ادمه اما نه انقدر. تو باید دردو دل کنی تا از این حال و هوا دربیای.
خودتم که ماشالله یه پا مشاوره ای برای خودت. تمام مشکلات منو تو حل کردی.
نمی دانست چه بگوید، از کجا شروع کند، اصلا نمی دانست سخن گفتنش کار درستی است یا نه!؟
_هدی من.. من همیشه حرفامو با خدا زدم. همیشه میرم حرم تا با امام رضا درد و دل کنم تا سبک شم. هیچوقت به هیچکس هیچی از دردای زندگیم نگفتم چون.. چون نمیخواستم ناراحتشون کنم.
هدی دستانش را بیشتر فشرد و گفت:قربونت برم من به من بگو عزیزدلم. به خدایی که میپرستی قسم من وقتی میبینم انقدر حال و هوات داغونه بیشتر غصه میخورم. همش به فکر تو ام بخدا. چرا اپقدر خودتو عذاب میدی دختر؟
اشک هایی که سعی در پنهان کردنش را داشت بالاخره روی گونه هایش روان شد.
سریع اشکهایش را پاک کرد و گفت: بهت میگم عزیزم.. حتما میگم.
سپس از جا برخواست و رفت. نمیخواست غرورش جلو دختری که همیشه لبخندش را دیده بود، شکسته شود.
برگشتن به خانه برایش عذاب آور بود اما بالاخره باید بر میگشت.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_لینک
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
امام خامنهای❣
حادثه ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب، پایان تحقیر ملت ایران بود.
#همه_می_آییم
#۲۲بهمن
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
امام خامنهای❣ حادثه ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب، پایان تحقیر ملت ایران بود. #همه_می_آییم #۲۲بهمن @AHMA
پیامبر رحمت(ص)
عشق❤ به وطن نشانگر ایمان است.
#بهمن
@AHMADMASHLAB1995
❗️یادمان باشد
⚜ اگر مدعی #ولایت مداری هستیم....
⚜اگر عشق شهادت داریم و خودمان را ره رو شهدا میدانیم....
⚜اگر ادعای #انقلابی بودن داریم....
⚜اگر فکر می کنیم اهل کوفه نیستیم و دیگر #علی تنها نمی ماند....
فردا باید #بیاییم✌️
📌شاید الان این کمترین کاری باشد که می توانیم بکنیم
@AHMADMASHLAB1995