شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_پانزدهم صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_شانزدهم
قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@AhmadMashlab1995
روزِ حساب کتاب کهِ برسه..
بعضی از گُناهات رو کهِ بهت نِشون میدن،
میبینی براشون #استغفار نکردی، اصلاً یادت نبوده !
امّا زیرِ هر گُناهت یه استغفار نوشته شده..!
اونجاست کهِ تازه میفهمی یکی به جات توبه کرده....
یکی که حواسش بهت بوده.؟
یه #پدر دلسوز..
یکی مثلِ #مهدی....
[ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا...]🌱
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#تلنگر💥
#بیو🌙
یه طوری زندگی کن
که اگه تو بیخیالِ شهادت شدی
شهادت بیخیالِ تو نشه...🌸✌️🏻
「 @AHMADMASHLAB1995」
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠
بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب...
⁉️چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁉️
🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه...
حاج قاسم سلیمانی می گفت:
در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچههای حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن.
از رادیو و تلویزیون حزب الله و منارههای مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد!
🤲🏻 در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری #کرونا چه اتفاقی افتاد⁉️چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁉️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#حتما_بخوانید
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#نشر_حداکثری
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#کرونا_را_شکست_میدهیم به یاری خدا
پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
. . . .
#شهیدآوینی
آسیدمرتضی میگفت:
جان ، امانتی ست..
که باید به #جانان رساند
اگر خود ندهی ، می ستانند
فاصله هلاکت و #شهادت...🕊
همین خیانت در امانت است..!
هرکه راصبحِ #شهادت
نیست شام مرگ هست🌱
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@AhmadMashlab1995
✾✾✾══♥️══✾✾✾
karimi-bia-negar-gham-ashena.mp3
14.55M
میشود گوشه چشمی به ما کنی ...
#شبهای_جمعه_فاطمه_بااضطراب_واهمه
🥀| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📌 #طرح_مهدوی 🔹 مبادا کم بیاری رفیق... ☀️ امام صادق فرمودند: «ناگزیر باید پیش از آمدن قائم، سالی با
🔆 نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
#یاایهاالعزیز🌴
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
همسر شهيد بودن، يك حس ويژه است. درعين حال كه همسرت را از دست دادهاي ميداني زنده است🙂. دركنارت است
•••
🌸~| #شهیدحاجحسینهمدانۍ:
نمےتوانیمبا #آمریکایۍها قـدم
بزنیموانتظار #شفـاعتـــشهــدا
راهـمداشـتہباشیـم..🌱(:
#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 ویژگیهای جامعه مهدوی: 👈 حاکمیتِ جهانی عدالت و معنویت 🔻 «آن چیزی که مهدویت مبشر آ
#پای_درس_ولایت🔥
رهبر انقلاب:
🔹 در اسلام خواسته شده است از ما که انتظار داشته باشیم. «انتظار» فراتر از نیازمندی است، فراتر از احساس نیاز است.
🔹 گفتهاند منتظر باشید؛ انتظار یعنی امید؛ انتظار یعنی اعتقاد به اینکه یک آیندهی قطعیای وجود دارد؛ صِرف نیاز نیست، انتظار سازنده است، لذا در روایات ما، معارف ما، انتظار فرج جایگاه بسیار مهمّی دارد که من حالا یک توضیحی در مورد انتظار فرج بعداً عرض میکنم.
🔹 در انتظار فرج امید هست، تحرّک هست، اقدام وجود دارد. اینی که پیغمبر میفرماید «اَفضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنتِظارُ الفَرَج»، ناظر به همهی مشکلاتی است که برای زندگی انسان پیش میآید؛ مشکلات گوناگونی در زندگی پیش میآید، انسان در مواجههی با این مشکلات نبایستی مأیوس بشود؛ باید انتظار فرج داشته باشد؛ باید بداند که فرج خواهد آمد.
🔹 انتظار به معنای فقط نشستن و دست روی دست گذاشتن و چشم به در دوختن هم نیست؛ انتظار به معنای آماده شدن است، به معنای اقدام کردن است؛ به معنای این است که انسان احساس کند عاقبتی وجود دارد که میشود به او دست یافت، برای رسیدن به آن عاقبت بایستی تلاش کند. ما که انتظار فرج داریم، انتظار ظهور حضرت بقیّةاللّه (ارواحنا فداه) را داریم، باید در این راه تلاش کنیم؛ باید تلاش کنیم در راه ایجاد جامعه مهدوی؛ جامعه مهدوی. ۹۹/۱/۲۱
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆️ معرفی شهید⬆️ 😍شهید سید جواد اسدی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:18مهر سال1359🌷 🍁محل ولادت:روستای
⬆️معرفی شهید⬆️
😍شهید محمد قنبریان😍
😍جزء شهدای مدافع حرم😍
🍁ولادت:سال1350🌷
🍁محل ولادت:شهرستان شاهرود🌷
🍁شهادت:25فروردین سال1395🌷
🍁محل شهادت:سوریه🌷
🍁نحوه شهادت:در جریان عملیاتی در منطقه «خناسر» در اطراف حلب سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔
✍🏻نویسنده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده حرام🚫
حرفـے، سخنـے👇🏻
@Banooye_mohajjabeh✨
ㄟ(ツ)ㄏ↧ʝσɨŋ↧
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
۸۱ سالگیتون مبارک #حضرتآقا🌸🎊
سایهتون بالای سرمون باشه انشاءالله😍💛
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@AhmadMashlab1995
┅═══✼❤️✼═══┅┄