eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را می‌دیدم که
✍️ دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @AhmadMashlab1995
رسیده ایم به دهه اجابت و مغفرت... یعنی اگر در این چند شب باقیمانده نتونی دل معبودت رو به دست آوری، خیلی ضرر میکنی... رفیقم متحول شده بود گفت فردا حتما توبه میکنم... خوابید و فردا دیگه بیدار نشد یه وقت دیر نشه براتون رفقا... @AhmadMashlab1995
*🔖هَويَت شهید 🔖* *● اسم : أحمد مُحمّد مَشلَب* *● لقب جهادی : «غريبُ طوس»* *● سن : ٢١ ساله* *● محل زندگی : شهر النّبطيّة {محله ی السّراي}* جنوب لبنان * ● تاريخ ولادت: ٣١/٨/١٩٩٥* *● تاريخ شهادت : در ٢٩ فوریه ٢٠١٦* *● مَكان شهادت :منطقه الصّوامع (إدلب)* سوریه عربی👇 *🔖هَويَة شَهيد 🔖 * *● الٳسِم : أحمد مُحمّد مَشلَب* *● الٳسِم الجِهادي : «غريبُ طوس»* *● العُمر : ٢١ سنة.* *● البَلدة : مدينة النّبطيّة {حي السّراي}*لبنان *● تاريخ الولادة : ٣١/٨/١٩٩٥* *● تاريخ الٳستشهاد : في ٢٩ شباط ٢٠١٦* *● مَكان الٳستشهاد :منطقة الصّوامع (إدلب)* ✅کانال رسمی شهید مَشلَب✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبر آمد ... که از سیاهی شام ؛ نور صبحی سپید آوردند پیکر مطهر بعداز گذشت ۴ سال از زمان شهادت در ادلب سوریه تفحص و شناسایی شده و به میهن اسلامی برمی‌ گردد ... @AhmadMashlab1995
+ آره رفیـق ... 🌱 نمــٱز مثل پلیـٓس غیبـئ می مونه نمی ذاره تـؤ مسیـٓر گناه جلو بری 🙃 ✍🏻
....♥️.... موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر،یکی از مسئولین متوجه اش شد ،گفت حجت چرا تو فکری اگر نگرانی و تردید داری، میتونیم اعزامت نکنیم اجباری نیست حتی الان که موقع اعزام فرا رسیده، میگفت حجت لبخندی زد وگفت نه بابا دارم به این فکر میکنم که میشه من هم مثل حضرت عباس شهید بشم! رفیق حجت میگفت پس از آن شهادت حماسی و رشادت وار حجت که باعث نجات تعدادی از رزمنده ها هم شد،وقتی بدنش رو برگرداندند دو تا دستاش قطع شده بود... درست مثل حضرت عباس[علیه السلام] شهید مدافع حرم حجت اصغری شربیانی روحش صلوات...♡ 🍀 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 آمریکایی‌ها از عراق و سوریه اخراج خواهند شد 🔻 رهبر انقلاب: عملکرد بلندمدّت آمریک
🔥 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی این جهاد عظیم مقابله با کرونا را روایت کنند؛ همچنان ‌که شهید آوینی توانست جزئیّات جبهه را برای ما روایت بکند و آن را ماندگار کند.» ۱۳۹۹/۰۲/۲۱ ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام على عليه السلام ـ در فرمان خود به مالك اشتر ـ نوشت: 🔺حقّ خدا و مردم را از خودت
🌸 🔅پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 🔺سه چيز از درهاى نيكى است: داشتن روحيه بخشندگى ، خوش گفتارى، و شكيبايى بر آزار. @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید جابر حسین پور😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:18خرداد سال1369🌷 🍁محل ولادت:کویت🌷 🍁شه
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید حمید قنادپور😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:27مرداد سال1347🌷 🍁محل ولادت:آبادان🌷 🍁شهادت:28خرداد سال1396🌷 🍁محل شهادت:سوریه🌷 🍁نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض عظیم شهادت نائل آمد 😔😔 ✍🏻نویسنده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 ㄟ(ツ)ㄏ↧ʝσɨŋ↧ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡