بسیجےهاۍ
خمینےوخامنہاۍرا
براۍحلسختترینمشڪلاتعالم
آفریدهاند...♥️
#شهید_مصطفی_چمران
✅ @AhmadMashlab1995
چیزﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ؛
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﺪ
ارسالی🌺
#رومن_گاری
#شهید_احمد_مشلب🍂
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
°•🥀💔•° دلماتنگهمین یلبخند وتودرخنده مستانهخود میگذری! نوشجانت اما..گاهگاهی... بهدلخستـه
عشق
از همانجايى شروع شد...
كه حالمان
به هيچ چيز خوش نشد
اِلا
دوست داشتنش...
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
||ولاتحسبن الذین قتلو فی سبیلالله امواتا||
آنها زندهاند و خود فرماندهی میکنند
با این تفاوت که اینبار دستشان باز تر است.
#شهید_قاسم_سلیمانی🌱🌸
#شهید_ابومهدی_المهندس🌱🌸
✅ @AhmadMashlab1995
@AhmadMashlab1995 .mp3
128.6K
#صوت_ویژه💥
صوت کوتاهی از شهید مشلب🌷
✨التماس دعای شهادت✨
ترجمه:
محمد قلبم را نگاه کن، برام دعا کن، برام دعا کن شهید بشوم برای اینکه مشتاقم.
#کپی_بدون_ذکر_منبع_ممنوع❌
#کانال_رسمی_شهید_احمد_مشلب
✅ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مجید صانعی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:28خرداد سال1358🌷 🍁محل ولادت:همدان🌷 🍁شهاد
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید جواد سنجهونلی😍
😍جزء شهدای مدافع حرم😍
🍁ولادت:15خرداد سال1364🌷
🍁محل ولادت:مینودشت🌷
🍁شهادت:13بهمن سال1395🌷
🍁محل شهادت:حمص_سوریه🌷
🍁نحوه شهادت:براثر انفجار مین در اطراف فرودگاه تیفور در استان حمص سوریه به فیض شهادت نائل آمد😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
آمریکاییه توییت زده از دست پدربزرگ و مادربزرگم ناراحتم به بایدن رای دادن دیگه نمیرم سر مزارشون😂
#تلخند
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
💔
#حسینجانم
بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام
ای همه سقف و ستون و همه آبادیِ من
#بطلبارباب ...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
هرکسییکدلبـرجآنآنهداردمنتورا... #حضرتپدࢪ 🌸🍃 #یاایهاالعزیز🌱🌸 | #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
در التهابِ زمین؛
در اضطرابِ زمان؛
یادِ تو♡
چترِ امـــانِ من است
زیر بارانِ دردها...
#یاایهاالعزیز🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
#طنز_جبهه😂🤣
#کی_سردشه؟😜
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟☺
گفتیم: دشمن😄
صدا زد: كی ناراضیه؟😉
بلند گفتیم: دشمن😎
دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟😜
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن👊🏻
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا كه سردتون نیست می خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسیده😂
"شادی روح شهدا #صلوات"
✅ @AhmadMashlab1995
52روزتاسالروزشهادتمالک
اشترسیدعلی...💔
#حاج_مهدے_طائب میگفتند:
اگر تا ظهور #امام_زمان(عج)
هزار ڪیلومتر فاصله داشتیم
با خون #حاج_قاسم،
این هزار ڪیلومتر، به ده متر رسید...🙃
#شهید_قاسم_سلیمانی🥀
#شهید_ابومهدی_المهندس🥀
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
عشق از همانجايى شروع شد... كه حالمان به هيچ چيز خوش نشد اِلا دوست داشتنش... #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_ر
「هےنگاهتبکنمگمبشومدرچشمت
گمشدن
درشبِچشمانتوپیداشدناست♥️🌿」
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
#آقای_من♡
مائیمُ
تو ای جآن
که جِگر گوشه مآیی...(:♥️
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_هفتادیکم برای رساندن منظورم ، پیامک را نشانش می دهم ، وقتی می خواند چهره اش
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفتاد_دوم
یکی ازچیزهایی که مادر یادمان داده ان تایم بودن است ، پدر نیما هم به وقت شناسی اهمیت زیادی میدهد ، اما نمی دانم چرا نیما دیر کرده ?حامد ساعتش را نگاه می کند و می گوید :
- حالا این برادر کوچیکه ما چجور ادمی هست؟
نیشخند میزنم : به قول خودش پسری از جنس گیتار و قهوه و کتاب ! البته فقط من می تونم حریف زبونش بشم ....
جوانی ژولیده با لباس سیاه به سمتمان می اید ، به چهره اش دقیق می شوم ، نیماست !
باورم نمی شود ، نیما هیچ وقت بااین وضع از در خانه هم نمی چرخید چه برسد به پارک.....
به قول دختر خاله ام ثنا ، نیما ازان پسرهای دختر کش است ، من حرفش را قبول دارم نه به خاطر تیپش ، دخترها را بااخلاق مزخرفش دق می دهـد !
تا نمیا برسد به نیمکتمان بلند می شویم ، چشمانش سرخ و گود افتاده ، ته ریشش هم کمی بلند شده ، برای اولین بار دلم برایش می سوزد ، شاید اثر زندگی در خانواده ای ایرانی باشد ، ترس برم می دارد وتمام احوالات ممکن در ذهنم می گذرد ....
نکند اتفاقی برای مادر یا همسرش افتاده؟
جلو می روم : نیما حالت خوبه ؟
لبخند بی رمقی می زند : به قول خودت علیک سلام !
-سلام !
نگاهی به حامد که پشت سرمان ایستاده می اندازد : داداشته ؟
چشم غره می روم : داداشمون حامد .
حامد دستش را برای مصاحفه دراز می کند :
-سلام خوشحالم که دیدمت...
نیما بازهم به لبخند کم رنگی اکتفا می کند و دست می دهد :
-سلام . منـم ...
حامد می داند حال نیما زیاد خوب نیست برای همین زیاد خوش و بش نمی کند ، به خواست نیما روی نیمکتی می نشینیم ، حامد یک طرف من و نیما سمت دیگر . حالا که دقت می کنم هردو شبیه مادر هستن با این تفاوت که چشمان نیما سبز است....
مثل مادر ، در کل نیما شباهت بیشتری به مادر دارد ، از روی چهره شان باکمی دقت می توان فهمید برادرند....
♥️@AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_دوم یکی ازچیزهایی که مادر یادمان داده ان تایم بودن است ، پدر نیما هم ب
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفتاد_سوم
نیما بی تاب است ،حامد بلند می شود و می گوید : نمی شه که همین جوری بشینیم اینجا ، من میرم پفکی یه بستنی چیزی بخرم و بیام ...
می دانم رفته که نیما راحت حرفش را بزند ، می گویم : نمی خوای بگی چته ؟
سرش را روی زانو خم می کند و بین دستانش می گیرد : از همه بریدم ...نمی دونم باید چه غلطی بکنم ...
-یاعین ادم حرف می زنی یا بلند می شم میرم.!
یک باره سرش را بالا می اورد وبه چشمانم خیره می شود ، نگاهش رنگ التماس دارد :
-توروخدا این دفه درحقم خواهری کن ! می دونم خیلی اذیتت کردم ، ولی ببخشید ! خواهش میکنم کمکم کن ...فقط قضاوتم نکن خواهشا .... به اندازه کافی داغونم ...فقط هم به تو امید دارم ....
دلم برایش می سوزد ، اولین بار است که این جور حرف می زند ، اصلا نیما بلدنبود خاکساری کند ، آنهم مقابل من ، پسری مغرور بود ، عین مادر ، مهربان تر می شوم ، او هم برادرم است ر گرچه مثل حامد خوب نیست ...
-چی شده نیما؟
باهمان صدای بغض الوده می گوید :
- خسته شدم...ازهمه خسته شدم...
منتظر می مانم ادامه دهد ، اصلا چرا نیمای هجده ساله ، به این زودی از همه خسته شده ؟ اوکه همه چیز دارد !
-همه دوستام می دونستن ، می دونستن از اون تیپی نیستم که با دخترا صمیمی بشم وعشق پیش بیاد ، از این لوس بازیا خوشم نمیاد ....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ...
ادامه دارد ...🕊️
♥️@AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید جواد سنجهونلی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:15خرداد سال1364🌷 🍁محل ولادت:مینودشت🌷
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید حمیدرضا بابالخانی😍
😍جزء شهدای مدافع حرم😍
🍁ولادت:17دی سال1367🌷
🍁محل ولادت:مینودشت🌷
🍁شهادت:28بهمن سال1398🌷
🍁محل شهادت:حلب_سوریه🌷
🍁نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض شهادت نائل آمد😔😔
"برگرفته از سایت حریم حرم"
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
اگه فکر میکنی شاد نیستی و مذهبی هستی....
کاملا داری اشتباه میکنی رفیق
تو مذهبی نیستی!
#استاد_پناهیان🌱
✅ @AhmadMashlab1995
شدھبا
عکسکسےحرفدلٺࢪابزنے؟!
ودلتࢪا
بہهمینشیوھتسلابدهے...(:💔
#شهید_احمد_مشلب🍁
#ارسالی🌺
✅ @AhmadMashlab1995
💔
سرایی را که صاحب نیست،
ویرانی است معمارش
دل بی عشق میگردد خراب آهسته آهسته
دلخوشم ارباب من توئی
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
حفاظت از بیت المال،
حفاظت از اسلام است...
کاش شما می ماندید، کاش فرهنگ جبهه بینمان میماند ...
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
در التهابِ زمین؛ در اضطرابِ زمان؛ یادِ تو♡ چترِ امـــانِ من است زیر بارانِ دردها...
نگرانم...😓
پس از مردن٘ مَن برگـردے↺*
#یاایهاالعزیز🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
#طنز_جبهه😂🤣
بوي پتو يا بوي شيميايي🤢
در عمليات خيبر يه روز شيميايي زدند🤭
يڪي از بچه ها گفت: شنيدهام براي
جلوگيري از شيميايي شدن، پارچه اي
را خيس كرده و مقابل دهان و بيني خود
ميگيرند😶🙄
خيلي سريع براي يافتن دستمال خيس
به سمت سنگر دويديم🏃♂
داخل سنگر، هركس به دنبال آب و
دستمال ميگشت، كه جواد ظرف آبي
را روي پتويي ريخت و گفت: بچهها
بياييد و هريك گوشهاي از اين پتو را
جلوي دهان و بينيتان بگيريد🤦♂
ناگهان متوجه شديم كه بوي پتو از بوي
شيميايي هم بدتر است😬
چون ظهر همان روز مقداري آبگوشت روي آن ريخته بود و بچهها آن را همانطور جمع كرده و در گوشه اي گذاشته بودند تا در فرصتي مناسب بشويند😬😑
خلاصه، جواد در اين موقعيت با خنده
گفت: اه اه! بوي اين پتو از شيميايي بدتره🤐
✅ @AhmadMashlab1995
سلام خدمت همه اعضای کانال🌸🌱
یکی از مدافعان حرم در جنگ با داعشی های تکفیری در منطقه ای از عراق تیرخوردند والان در کما هستند😔
خواهشمندم برای بهترشدن حالشون دعا کنید و هر تعداد صلواتی هم که میتونید بفرستید🌹
یادمون نره که همه ما مدیون مدافعان حرم و خانواده هاشون هستیم😔🙏🏻
✅ @AhmadMashlab1995