شعری کوتاه به مناسبت بیست و سومین سالروز ولادت شهید احمد مشلب
شیرمردی آمده دنیا ، گلی از باغ عشق
صورت زیبای او خود گوید از ابلاغ عشق
وقف دنیایش نکرده ثروت وخوشبختی اش
با خدا بود و خدا همراه او در سختی اش
عاشقانه در مسیر مکتبش جان داده است
فارغ از دنیای بدعهد ، پای عهدش مانده است
شد غریب طوس تا رسوا کند عشق خودش
بی غلط پایان رسانده دفتر مشق خودش
دردودل دارم کمی با آن شهید رستگار
آنکه بوده یار مهدی و به راهش استوار
کن نگاهی تا نگاهم فارغ از دنیا شود
آنچه دارم وقف این راه و دل زهرا شود
✍۱۳۹۷/۶/۹ امیرحسین برزگر
#ارسالی
#شهیداحمدمشلب
#لقب_جهادی_غریب_طوس
#تولد۲۳سالگےشهید
🆔 @AhmadMashlab1995
🌸🍃
زمین که لطف ندارد ...
از #آسمان چه خبر ؟
خیلی دلم میخواست
آن لحظه که آن خانم...
گفت:
"برادرت خوب طلبهای بود ...
حیف...که رفت ..اگر میماند افتخار اسلام میشد ...
کم لطفیِ شما بود که گذاشتید برود ...
خیلی دلم میخواست... آن لحظه بمیرم...
چون...هرچه نگاهش کردم نفهمیدم..
آرمان والای تو را چگونه به او بفهمانم..."
یادم نمیرود اولین بار که خواستی بروی..
گفتم:
تو نیروی فرهنگیِ نظامی.. نظام برای چیز دیگری برایت هزینه کرده... نرو...بگذار تا نظامیها هستند...آنها بروند بجنگند...
یادم نمیرود بهت توی نگاهت را..
گفتی:
تو زهرایی؟ تو خواهر منی؟ نه...زهرایی که میشناسم...محال است طرز فکرش این باشد ..
گفتم:
میدانم...ولی نرو...تو هنوز خیلی کارها باید بکنی... اینهمه سال درس خواندی امین!
بمان...بیشتر کار کن... شماها که بروید ... دیگر چه کسی علَم حوزه را راست نگه دارد؟؟؟...
گفتی:
فرض کن بمانم....بشوم آیت الله العظمی... یا بشوم فیلسوف قرن...
چه فایده دارد اگر این عمامه روی سرم بماند و ...
حرم بیبی زینب (سلام الله علیها) در خطر باشد؟
نه این فلسفه را میخواهم و نه این عمامه را...
یادم مانده...
برادر...
طولِ بلوار را قدم میزدیم...
با حرص میگفتی نباید جلوی روحانیون را بگیرند...اشتباه است... ماها باید با عمامه در خط مقدم باشیم...
گفتم: امینجان! فرماندهاند...صلاحدیدی هست.. آنها از بالا میبینند...حتما خوب نیست...
میگفتی که نه...اِلّا و بِلا اشتباه میکنند... نیرو از روحانیِ توی خط روحیه میگیرد...
عزیزم...
در اثبات نظرت همین بس که با حضور و دلاوریات درست توی خط مقدم...
صد و شصت نفر از قتل عام نجات پیدا کردند...
#دلنوشته_خواهر_شهیدامین_کریمیان
یاد شهید با صلوات❤️
🍃🌸
@ahmadmashlab1995
هدایت شده از Th
{سرمان رفت که اسلام نرود ازیادها}
{آه،چه شیرین است شهادت روی پای زهرا}
دلنوشته💓
پروفایل مذهبی📷
وصیتنامه شهدا📄
خاطرات شهدا📖
مداحی📀
رمان شهدایی📚
وچیز هایی از جنس شهاد♡ت
@khadematolshohada
⭕️ #قطعهایازبهشت در تهران ؛ #کهفالشهدا پناهی برای بی قراری ها
http://eitaa.com/joinchat/3992780812C152f25ed1a
#شهید_احمد_محمد_مشلب
مواظب #حجاب خود باشید که این مهم ترین چیزاست،دراجتماع ما کسے به فکر رعایت #حجاب و #اخلاق نیست ولی شما به فکرباشیدو #زینبی برخورد کنید.
#بہ_رسم_رفاقت_دعای_شهادت ❤️
❣ڪــانال کہـــف الشہـــداء❣
http://eitaa.com/joinchat/3992780812C152f25ed1a
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_بــیــسـتوی
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تو
#قــسـمـت_بــیــســتودوم
(غــروب شــلـمـچــہ)
اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ...
از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... .
صداش کردم ...
" نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟" ... .
برگشت سمت من ... با گریه گفتم:
" کجایی امیرحسین؟" ... .
جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... .
همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... .
اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... دعوت شده بودیم ... دعوت مون کرده بودن ... .
💥پــایــان
✍شهید سید طاها ایمانی
🍃🌸👇
@ahmadmashlab1995
🍃🌸
#طلاییـــــــــــــه
صدای حاج ابراهیم #همت درون گوشم میپیچد !
مهدی #باکری دارد از آخرین دیدار با برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا🌷 برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید #حمید را هم بیاورید!
هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ♨️ما همچون #حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید به شهادتــ🕊 برسیم...
به شهادت برسیم ...
به شهادت برسیم...
حسین #خرازی وسط عملیات دستش قطع میشود و با یک دست تا آخر عملیات #میجنگد...
حس میکنم 💭خنکای خاک #طلائیه را زیر پاهایم !
باید خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و ب سر و صورت بریزم!!
نه اصلا باید #سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با روح و پوست و استخوانم...!
💥صدای خمپاره و ترکش!
💥گویی که عملیات آغاز شده است!
شوق #وصال_معبود در وجودم طنین انداز میشود...
ناگهان؛رشته افکارم را در هم می ریزند🗯 بوق ماشین ها🚙!!
صدا!
صدای خمپاره و گلوله نبود...🚫
🔰صدای #آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را به انضمام افکارم زیر بگیرد!!
هندزفری🎧 و مداحی بعدی...
چه به موقع پلی میشود👌!
مداح میخواند:
یه #شهید،یه پرچم عشـقــ❤️،
توی شهر ما غریبه
نه فقط نام و نشونش...
خودشم خیلی #غریبه!
و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه• به #طلائیه هستم !
وسط هوای دود آلود شهر که آدمهایش از هوایش دود آلوده تر اند!!
اینجا عده زیادی رنگ بوی #خدایی ندارند...📛
اینجا برای خیلی ها #افتخار است که راه شهدا را برعکس بروند↪️!!
اینجا عده ای همه قرار هایمان را با #شهدا فراموش کرده اند!🗯
عده ای دیگر که دم از خدا و امام و شهدا میزنند!
♨️فقط شده اند ظاهر و در باطن...
اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید!
اینجا دیگر منش و رفتار #شهدایی نیست...📛
اینجا فقط نام شهدا را یدک میکشیم!!
باز هم بگویم!
👈ریا
👈تظاهر
👈حسادت
👈تهمت
👈بی اخلاقی!!
دلــــــــم پر است آی آدم هاااااا...
خوش ب حال آنهایی ک در این حال و هوای آلوده حال هوای #دلشان آفتابی و بدون ابر است...
دل من انقدر بهانه نگیر!
اینجا که #طلائیه نیست...
اینجا آسمان شهر است، #شهر!!
یازهرا(س)
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
آقا بیا
دلتنگمـ😔
دلتنگ همون خاک آسمونی...
کاش امسال مهمان شهدا بشم، مهمانیِ خاص
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
#پوستر
در زمانی که تمام چراغ های عالم خاموش بودند، شما #نور_را_یافتید
در آن تاریکی شب های ظلمت
به نور رسیدید
و چه خوش معامله ای با پروردگارتان کردید
و به وصال محبوب و معشوق رسیدید
و خوش به سعادتتان که امیر امیران علی (ع) در وصف #شهادت فرموده است:
"بهترین مردن ها، شهادت در راه خداست"
#شهیداحمد_مشلب
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
دلنوشته ای برای شهید احمد مشلب
بِه تُو میٖ اَندیشَمـ
نیمه شَب
دَر کُنجِ تَنهٰایی...🌌
به آرامی عکست را از روی میز برمیدارم و خیره خیره نگاهت میکنم.
آرام اشک میریزم و خیره نگاهت میکنم و خدا میداند دردلم با تو چه ها نمی گویم...
عادت کردهام به داداش احمد صدا کردنت و با تو درددل کردن...
عادت کردهام که اگر غم عالم به دلم ریخت با تو سخن گویم...
عادت کرده ام که اگر دلم شکست با تو سخن گویم و شکایتم را به گوش تو رسانم...
دست خودم نیست تو را برادر خود میدانم بیهیچ شکی!
دست خودم نیست عادت کرده ام که بر تو بر غیرتت حساب باز کنم.
چه حرف هایی که با تو زدم با دگران نه!
چه حرف هایی که تو میدانی و دگران نه...
عزیز دلِ خواهر چگونه مرا میبینی که از میان برادران شهیدم عزیز دلتری؟!
تو مرا چگونه میبینی؟!
عزیز دلِ خواهر وصیت هایت آتش به جانم میزند...
آتشی که خاموش کردنش با ساعت ها اشک ریختن است!
هرگاه به چشمانت خیره میشوم این شعر در ذهنم چون پروانه ای که بال و پرش را آتش زده اند میچرخد...
ای رُخت ماه و هِلال اَبرویت
صَبر کن سیر ببینَم رویت...🌙
هَم کنم خوب تَماشایِ تو را
هَم ببینَم قَد و بالایِ تورا...✨
میبینی هنوز هم از بین کارهای دنیا دل بستن به دلت بیشتر به دلم میچسبد...!
#بسوختبندبندمزحرارتجدایے!
#التماس_دعای_فرج...🎇
#ارسالی
#ن_حاجیزاده
🆔 @AhmadMashlab1995