شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_نودودو2⃣9⃣ مگه نمیگی مامانت برات حدیث و ر
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_نودوسه3⃣9⃣
بالاخره روز موعود فرا رسید و برای رفتن به خانه ی راحیل آماده شدیم.
خواستم کت و شلوار بپوشم که مادر گفت بهتره روز خواستگاری بپوشم، برای همین یک شلوار کتان با یک پیراهن و کت تک پوشیدم.
مادرگفت:
– تیشرت و شلوار بپوش بریم، نمی خواد اینقدر رسمیش کنی. اون که هر روز تو رو داره می بینه.
ــ مامان جان، خانواده اش که من رو ندیدن، باید در نگاه اول خوب جلوه کنم...برخورد اول خیلی مهمه.
وقتی سکوت مادرم را دیدم، دوباره گفتم:
–مامان، دلم می خواد یه جوری اونجا با مامان عروست گرم بگیری، که هنوز از در بیرون نیومده زنگ بزنه بگه، بیایید خواستگاری.
مادر لبخندی زد و گفت:
–خیلیم دلشون بخواد، پسر به این دسته گلی...
خنده ایی کردم و گفتم:
–پس اونا چی بگن، دختر به اون جواهری...
مادرم در صورتم براق شد و گفت:
– بزار بله رو بگیری بعد اینقدر هواخواهش دربیا...مردم شانس دارن والا...
ترسیدم مادرم حس های زنانهاش شعله ور بشود و مادر شوهرگری دربیاورد و آنجا حرفی بزندکه نباید.
پس تمام عوامل آتش سوزی را پنهان کردم و گفتم:
–اگه من پسر خوبی هستم، به خاطر داشتن مادری مثل شماست.
جلوی گل فروشی نگه داشتم، نمی دانم چرا مادرم هم پیاده شد.
یک سبد گل بزرگ انتحاب کردم. مادر کوچکش را برداشت و گفت:
–واسه خواستگاری اونقدر بزرگ بخر، اشاره کرد به سبد توی دستش و گفت: واسه آشنایی همین خوبه.
آنقدر هیجان داشتم که می خواستم بهترین را برایش بخرم، ولی حرف مادر هم برایم مهم بود، پس سعی کردم مخالفتی نکنم، که یک وقت ناراحت نشود.
وقتی رسیدیم نمی دانستم زنگ چندم را باید بزنم، به گوشیاش زنگ زدم و پرسیدم، بلافاصله در را زد و از پشت آیفن گفت:
–بفرمایید.
وارد شدیم، مادرش جلوی در به استقبالمون امد. پس راحیل شبیهه مادرش بود.
خواهرش هم جلو در ایستاده بود، کلا چهره اش فرق داشت ولی دل نشین بود.
راحیل عقب تر ایستاده بود. اول با مادرم احوالپرسی کرد، بعد نزدیک من شد. سبد گل را تحویلش دادم و سلام کردم. جواب داد و گفت:
–چقدر قشنگه، ممنونم.
با لباس خانه و چادر رنگی خیلی زیباتر بود. روسری صورتی با گل های یاسی که سرش کرده بود با بلوز یاسی عجیب با هم تناسب داشتند. وقتی می خواست سبد گل را بگیرد متوجه بلوزش شدم.
بعد از تعارفات ابتدایی و سکوت چند دقیقه ایی، مادرم خم شد و در گوشم گفت:
– وا مادر اینا چرا همشون چادر چاق چور کردن.
راحیل سبد گل راروی کانترآشپزخانه گذاشت و خودش امد روی مبل روبروی مادرم نشست.
خم شدم و نزدیک گوشش گفتم:
–مثل این که من نامحرمما.
یادمه وقتی برای برادرم خواستگاری رفته بودیم، مژگان یک تونیک با ساپورت پوشیده بود. یک شال نصفه نیمه هم روی سرش بود که یک خط درمیان می افتاد. بعد از عقدشان هم که کلا انگار به من هم محرم شد.
مادر با تعجب نگاهم کرد و چیزی نگفت.
راحیل بلند شد و رفت برایمان چایی آورد .مادر پرسید:
– دخترم به جز درس خوندن کار دیگه ام انجام میدی؟
ــ نه فعلا.
بعد مادرم شروع کرد از مادر راحیل اطلاعات گرفتن و سوال کردن درباره ی زندگیشان ...بعدهم کمی از مژگان تعریف کرد که چقدر عروسش باب میلش است وکلی هم در مورد خصوصیات اخلاقی من اغراق کرد... آخرش هم گفت:
– اگر شمام سوالی دارید بپرسید. مادر راحیل نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و گفت:
– راحیل می گفت شما خیلی اصرار به این جلسه آشنایی داشتید. من نظرم رو قبلا به راحیل گفتم ولی باز به خاطر احترامی که برای شما و مادرتون قائل بودم، گفتم همو ببینیم. کم و بیش از راحیل و الانم از حاج خانم درموردتون شنیدم. بعد نگاهی به مادرم انداخت و ادامه داد:
–به نظرم خود حاج خانم هم متوجه شدن که ما دوتا خانواده با هم فرق داریم. بعد نگاهش را به من دوخت.
–ببینید شما هم مثل پسر خودم هستید، من نه می خوام سنگ بندازم جلوی پاتون نه بهانه میارم. شما هم ماشالا پسر برازنده ایی هستید. خدا برای مادرتون حفظتون کنه، اما پسرم این وسط باید یه چیزایی به هم بخوره دیگه...درسته؟ زیر چشمی نگاهی به راحیل انداختم، سرش پایین بود و با گوشه ی چادرش بازی می کرد. مادرم با تعجب به حرف های مادر راحیل گوش می کرد. انگار توقع داشت آنها از ذوق دیدن ما پرواز کنند ولی حالا انگار بد جور ضد حال خورده بود.
وقتی سکوت من را دید، روبه مادرم کرد و گفت:
–درسته حاج خانم؟
مادرم که اصلا انتظارش را نداشت، کمی خودش را جمع و جور کرد و لبخند زورکی زد و گفت:
–ماشالا دختر شمام خانم و زیبا هستن، به نظر من که خیلی به هم میان.
ــ مادر راحیل نفسش را بیرون داد و گفت:
–منظورم این چیزا نیست...
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
عید قربان فقط یه آزمایش نبود
تلنگری بود برای ابراهیم که بگه این دنیا فانیه مراقب اسمائیلت باش👌🏼
عید قربان یعنی ذبح نفس حیوانی..
عیدکم مبروک🎊🎉🎊
ان شالله سال دیگه همین موقع توی سرزمین وحی این عید رو به هم تبریک بگیم😍🎉
[🧡🍂]
زاسمـآعیلجـآنتـآنگـذر؎مـآنندابـرآهیم
بھڪعبھرفتنتتنھـآنمـآیدشـآدشیطـآنرآ
ڪسیڪوروزقربآن،غیرخودرآمیڪندقربآن
نفھمیـدھاستهـرگـزمعنیومفھـومقـربـآنرآ
عیـدسعیـدقـربـآنمبـآرڪ🎊
#عید_قربان بر امام زمان و تمام مسلمانان مبارک باد🌸✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‹🔗🖤› - لَبخَنـدےبہرَنگِشَہآدَت!ジ #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @AHMADMASHLAB1995
🕊🌿
عیـدقربـــــانآمـدو
بازآڪـہقـربـانـتشـوم♥️
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
وقتی اصلاحطلبها درباره محرومیت خوزستان حرف میزنند آدم یاد مجلس روضهای میوفته که یزید تو کاخش برپا کرد.
شما خودتون اولین مشکل این کشورید بزرگواران الکی ادای مطالبه گرا رو در نیارید.
✅ @AHMADMASHLAB1995
منتورادیدمو
آرامبہخاڪافتادم
وازآنروزڪھ🤍
دربندِتواَمآزادم!🕊
#حاج_قاسم🌷
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید ستوان دوم #ضرغامپرست در حین انجام ماموریت در شب عید قربان توسط اشرار در ماهشهر با مظلومیت به درجه رفیع شهادت نائل آمد🥀🕊
پن: #شهید_ضرغامپرست درحال آبرسانے بہ مردم خوزستان...
#قرارگاه_فرهنگے_مجازے_شهیداحمدمشلب
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
شهید ستوان دوم #ضرغامپرست در حین انجام ماموریت در شب عید قربان توسط اشرار در ماهشهر با مظلومیت به د
پلیس بود اما مهربان
شاید وظیفهاش چیز دیگری بود
اما در آبرسانی خوزستان وسط میدان آستین بالازده بود و کمک میکرد
دیروز در درگیریهای خوزستان اغتشاشگران به او شلیک کردند و به شهادت رسید
#شهید_ضرغامپرست از شهدای ناجا...
چه کسانی او را به شهادت رساندند؟
🔴مردم عزیز #خوزستان، همه مردم ایران دغدغه شمارا دارند و تا رفع کامل مشکلاتتان مطالبات ملی ادامه خواهد داشت و تاثیرش را همین چند روزه دیدهایم، اما ادامه اعتراضها بهانه دست اغتشاشگران میدهد و چه بسا شهید ضرغام پرستهای دیگری را ازدست بدهیم
از مسئولین درخواب فرورفته هم تقاضای بیدارشدن داریم
#حسیندارابی
••🌿
-
بایدازخودمدوربشم . . .
صحنوسرایشاهخراسانمآرزوست💛!'
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے🌸🌻
بہ یاد غریب طوس در جوار غریب طوس🥀✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#ارسالے🌺
#حذف_لوگو_حرام🚫
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد جواد اکبری💫 ✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨ 🌴ولادت⇦7تیر سـال1360🌿 🌴محـل ولادت⇦قم🌿 🌴ش
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد مرتضی کریمی💫
✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨
🌴ولادت⇦25دی سـال1360🌿
🌴محـل ولادت⇦تهران🌿
🌴شهـادت⇦21دی سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦خانطومان_سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
"بـرگرفتـہ از سایـت حریـمحـرم"
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』