eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌜 هلال ماه رجب ناز کن به ماه تمام ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام سلام بر تو که در دامـن تو می‌تابد فروغ‌حسن خدا از جمال چار امام ✨ولادت دو محــمد ✨ولادت دو علی کدام چنینش سـعادت است و مقـــام؟ 🌷حلول ماه مبارڪ ماه مـناجات و بندگـــــی و فــرخــنده امام محـــــمد باقــــــر علیه‌ الســـــلام مبارڪ🌷 @AHMADMASHLAB1995
🌸🍃 🍃 ‌ ولادت با سعادت امام محمدباقر علیه السلام رو خدمت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما شیعیان عزیز تبریک عرض می‌کنیم. @AHMADMASHLAB1995
انتشار تصاویر شهدای عملیات خیبر برای اولین بار https://www.aparat.com/v/B9ySh این تصاویر توسط حزب بعث و ارتش عراق تصویر برداری شده است که مربوط به 11 اسفند 1362 منطقه طلائیه می باشد. بعد از 36 سال برای اولین بار به مناسبت سالروز عملیات خیبر، توسط گروه فرهنگی مجاهد بصیر منتشر می گردد. قطعات سبز رنگ موجود در انتهای کانال مربوط به پل های نفر رویی است که قرار بود روی نهر 30 متری نصب شود تا رزمندگان از آن عبور کنند ولی متاسفانه هرگز این امر اتفاق نیفتاد!!! نمایندگان مجلس، مسئولین، صف اولی ها آنها نقش خود را به موقع عمل کردند، حالا نوبت شماست...
امروز به مستمندان و مستضعفان که ولی نعمت ما هستند خدمت کنید؛ پیش خدای تبارک و تعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد. 📚صحیفه نور ، جلد ١٨ ، صفحه ۵٨ @AHMADMASHLAB1995
💥 اگر گفتن‌های ما به سیم‌ خاردارِ نفس گیر نمی کـردند، ذکرهای مان بی جواب نبودند... @AHMADMASHLAB1995
💖 آیت الله بهجت: مواظب این سید بزرگوار (امام خامنه‌ای) باشید، او آبروی ایران و اسلام است. ما اهل کوفه نیستیم،علی تنها بماند🇮🇷 @AHMADMASHLAB1995
آغاز مشکلات انسان از کجاست؟🤔 ✨‌آیت الله حق شناس: دور شدن از بندگى خدا، آغاز مشكلات انسان است. @AHMADMASHLAB1995
چـنـدیستــ هــواے چشـ👀ـم من بــ☔️ـارانیستــ هــرخـشـت دلــ💓ــم بیــانگـ💥ـرویـرانیستــ بیمـــارےدوری از خــ🌞ــراســان دارم تجــویـز پزشـکــ حـــ💚ـرم درمــانیستــ 💔 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_پنجاه_و_دوم حورا لباس هایش را عوض کرد و تک و تنها به خانه رفت. در بدو ورود مهرزاد
تک تک جمله هایی که مهرزاد زمزمه می کرد درون مغزش وول می خورد. کاش می توانست او را آرام کند. کاش می توانست تسکینی برای قلب عاشقش باشد. کاش راه چاره ای داشت برای حال خرابش. آن شب آنقدر به خود پیچید و قدم زد که سرگیجه گرفت و نشست. برای اولین بار بود که مهرزاد را این گونه می دید. آنقدر آشفته و پریشان بود که سیگار هم دردش را دوا نمی کرد. نیمه های شب صدای در امد و بعد هم صدای سرو صدای آقا رضا و مریم خانم. _معلوم هست کجایی تو؟ ساعت۲شب موقع خونه اومدنه؟ مریم خانم جیغ و داد کنان گفت:من از دست شما بچه ها چی بکشم؟! چقدر منو عذاب میدین آخه شما. من چه گناهی کردم شما بچه ها گیرم اومدین که هرکدومتون یه بدبختی و دردسری واسه من دارین؟ این چه ریخت و قیافه ایه اخه؟ چرا انقدر پریشونی؟ آقا رضا گفت:مه..مهرزاد تو.. تو مست کردی؟ _ن..نه _ بوی گند الکل دهنت همه جا رو پر کرده پسر. خجالت بکش حیا کن این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟ من نون حلال آوردم سر سفره که شما اینجوری بار بیاین؟ حورا یاد وقتی افتاد که دایی اش همینطور پول به پای خانواده اش می ریخت. سالی سه چهار بار سفر خارج و اروپا بعدشم بریز و بپاش ها و مهمونی های انچنانی.. اگر این ها حرام نبود پس چه بود؟ چند سالی می شد که دیگر از این خبر ها نبود و آقا رضا ورشکست شده بود. _بابا بسه نصیحت حوصله هیچی ندارم داغونم. بزارین برم کله مرگمو بزارم. _کجا؟ باید بگی کجا بودی. _قبرستون.. خیالتون راحت شد؟ انگار مهرزاد رفت اما صدای مریم خانم و اقا رضا می امد. _این.. این پاکت سیگار از جیب مهرزاد افتاد رضا. این داره چی کار می کنه با خودش؟نگرانشم رضا یه کاری بکن. ببرش سر کار. _چی میگی مریم؟ مگه نشنیدی رئیس گفت نیارش شرکت؟ _خب من چه غلطی کنم با بچه های نفهمت؟ اون از مونا اینم از این پسرت که معلوم نیست چه غلطی می کنه و کجا میره. من میدونم همش زیر سر اون حورا نمک به حرومه. _مریم بس کن دیگه. از بین بچه هات مارال خوب دراومده که اونم واسه خاطر اینه که با حورا رفت و آمد می کنه. یکم بفهم لطفا. ╔═...💕💕...══════╗ @Ahmadmashlab1995 ╚══════...💕💕...═╝
فکر حورا سخت مشغول مهرزاد و حال خرابش بود. او سیگار کشیده بود. مست کرده بود. چرا با خود چنین کاری می کرد؟ چرا دل حورا را می سوزاند؟ _چرا اینجوری می کنه با خودش؟ چرا فراموشم نمی کنه؟ من که بهش گفتم به درد هم نمی خوریم. ما به دنیای هم نمی خوریم. دنیای ما متفاوته. من بچه هیئتیم و اون تا حالا یک رکعت نمازم نخونده. ناگهان صدایی در سرش گفت:اگه درست بشه چی؟ اگه مثل خودت بچه هیئتی بشه چی؟ حورا جانمازش را پهن کرد و رو به قبله نشست. مطمئن بود خدا صدایش را می شنید. پس خدا را خواند و از او خواست که مهر خود را از دل مهرزاد ببرد. از او خواست راه درست را به او نشان دهد. از خدا خواست تا حال دلش را خوب کند و برایش تا صبح دعا کرد. برای نماز صبح مارال را بیدار کرد و با هم نماز خواندند بعد هم او را خواباند و گفت موقع مدرسه رفتن بیدارش می کند. نیمرویی درست کرد با سیر و چای گذاشت روی میز و مارال را ساعت۶و نیم بیدار کرد. مثل دیروز او را راهی مدرسه کرد و خود بعد ۴۸ساعت بیدار خوابی، بالاخره خوابید. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز حورا مشغول آب دادن به گلدان های حیاط بود، در حیاط باز شد و مهرزاد وارد شد. مستقیم به سمت حورا آمد. حورا با ان چادر گل گلی سفید شبیه فرشته ها شده بود. "وصله ی دل به نخ چادرتان می ارزد تاری ازآن به دوصد زلف کمان می ارزد بوسه از گوشه ی آن چادر مشکی بانو به هزاران لب صد رنگ زمان می ارزد" _سلام. _سلام.با من میای؟ _ چی؟؟‌کجا؟ _گفتم از این خونه فراریت میدم میای یا نه؟ _ چی میگین آقا مهرزاد؟ با شما کجا بیام؟ اصلا چرا باید همراهتون بیام؟ من و شما نامحرمیم و... _ حوا میای یا نه؟ یک کلام بگو. _نه چون مرد آینده من نه سیگار می کشه نه شراب می خوره نه تا نیمه های شب بیرون میمونه. مرد آینده من نمازاش مثل خودم قضا نمیشه، بچه هیئتیه و روزه می گیره. مرد آینده من یکیه مثل خودم. اما شما حتی یک درجه با اونی که تو فکرمه هم خوانی ندارین. ╔═...💕💕...══════╗ @AhmadMashlab1995 ╚══════...💕💕...═╝
یک قدم که به داخل خانه گذاشت، مهرزاد سر راهش سبز شد و گفت:منو نپیچون حورا خودت حالمو میبینی چقدر داغونم. می دونم دلتم نمیاد منو پس بزنی. _یعنی می خواین از سر ترحم بهتون جواب بدم؟ _ نه ولی منو نپیچون مثل دفعات گذشته. خوشم نمیاد هی از ایده آل هات و ملاک هات برای ازدواج می گی. من همینیم که هستم. چرا می خوای منو عوض کنی؟ _ من که نگفتم خودتون رو عوض کنین. هرکسی تو زندگیش مختاره تصمیم بگیره واسه خودش منم هیچوقت شما رو مجبور به تغییر دادن افکار و رفتارتون نکردم. فقط اونا رو گفتم که بدونین شخصیت شما و اونی که تو ذهن منه زمین تا آسمون با هم فرق داره. من مال دنیای شما نیستم و نمی تونم باهاتون کنار بیام. دنیایی که شما توش بزرگ شدین پر از ناز و نعمت بوده جز این اواخر که بخاطر من بهتون سخت گرفتن اما من از همون اول جز وقتی که خونه بابام زندگی می کردم.. از وقتی که پامو گذاشتم تو خونه شما.. دنیام پر شد از تاریکی و تنهایی. نمی خوام این تفاوت ها علت جدایی فردامون باشه. نمی خوام از سر هوس و حس های زود گذر جواب بدم و فردا پشیمون شم از اینکه چرا بیشتر فکر نکردم. شما هم بهتره زندگی خودتون رو بخاطر من خراب نکنین و بزارین یک دختر مناسب از جنس خودتون براتون پیدا کنن نه کسی که پدر مادرتون چشم دیدنش رو ندارن. فراموش کنین حورایی در کار بوده. اصلا از همون اول حورایی هم تو این خونه نبوده. اگرم بوده فقط... فقط برای غم و‌غصه و تنهایی بوده. الانم برین کنار لطفا هر لحظه ممکنه مادرتون برسن. از مهرزاد رد شد و به اتاقش رفت. مهرزاد هم بهت زده سرجایش ایستاده بود و انگار شکه شده بود. همه حرفهای حورا حتی ذره ای اشکال نداشت. همش درست و منطقی بود اما کدام دل عاشقی منطق را ترجیح میداد به عشق؟ @AhmadMashlab1995
حورا کلافه مشغول بررسی برنامه اش بود که صدای در آمد و بعد هم مارال وارد شد. _سلام حورایی. _سلام خانم کوچولو بیا تو دم در واینستا عزیزم. مارال در را بست و روی تخت حورا نشست و گفت: حورا جون من از صبح که شما واسه نماز بیدارم کردین تصمیم گرفتم نمازامو بخونم. لبخند قشنگی روی لب های حورا نشست. _آخه هر وقت میومدم نماز بخونم مامانم که متوجه میشد دعوام می کرد و چادر و جانمازم رو ازم می گرفت. الانم‌اومدم ازتون دو تا خواهش کنم. حورا جلو رفت و جلوی پایش زانو زد. _ شما امر کن خانمی. _ چادر و جانماز ندارم اگه شما دارین بهم بدین. حورا با اشتیاق چادر و جانماز قبلی اش را که وقتی دبیرستان بود از آنها استفاده می کرد را به مارال داد و گفت: خب اوامر بعدی؟! مارال لبخندی زد و گفت:راستش من ظهر به نماز جماعت نرسیدم برای همین تو مدرسه تنهایی خوندم. بعد تو رکعت دوم تشهدم رو فراموش کردم بخونم باید چیکار می کردم؟ _ خب ببین اگه قبل از اینکه رکوع رکعت سوم رو بری یادت اومده باید بشینی تشهد رو بخونی و دوباره بلند شی بقیه نمازت رو بخونی اما اگر تو رکوع یا بعدش یادت اومده باید بعد نماز تشهد رو قضا کنی. _ یعنی چی؟ _یعنی بنابر احتیاط واجب باید دو تا سجده سهو بری. ╔═...💕💕...══════ @AhmadMashlab1995 ╚══════...💕💕...═
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 🍃 #حرف_دل راه ظهورت را بستم... قبول اما خدا را چه دیدی شاید قرار است حر تو باشم.. #یاایهاالعزیز
شده ام در پے تو در🌱 بہ درٺ مهدےجان🌷 کی رسد برمنּ مسکین🍂 نظــرٺ 🌸 کے شود تا کہ عیانּ 😍 بر سر راهـم گـذرے👣 بر نگاهم ڪہ بیفتد👀 نـظرٺ مهـدے جان❤️ 🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
❌ نمايندگي تبريك ندارد ! ◽️به دنبال شناسنامه اش كه آمدند ، گمان كردم مي خواهد ازدواج كند. ◽️گفتم ع
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد . می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد. یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود . کار جالبی میکرد. در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، نوشابه اش را به مزایده میگذاشت، و می فروخت، معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود. 🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🌟 در هر ساعت ماه رجب، لطف و عنایت الهی را به دست آورید 🔸 رهبرانقلاب: #ماه_رجب، ماه
🔥 رهبرانقلاب: اینکه بنده بارها تکرار میکنم که جوان امروز، از جوان اوّل انقلاب و دوران جنگ اگر جلوتر نباشد، عقب‌تر نیست، به‌خاطر این است که امروز با این‌همه ابزارهای تبلیغی، با این‌همه شگردهای گوناگونِ فروریختن پایه‌های ایمان، جوان انقلابی ایستاده است. ۹۵/۵/۳۱ ☺️🌹 ❤️ @AHMADMASHLAB1995
💥 ٺوڪوچہ‌هاےِزندگۍ غریب‌و‌در‌بہ‌در🙃🖐🏻✨ پۍِشہادٺم‌منہ شڪسٺہ‌بال‌و‌پَر🔗☔️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ستارہ ها، هـیچ گاه از یادِ آسمـان نمی روند... بگذار دلِ من آسمان باشد... و یادِ تــو ستاره...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🌿از ردِ پــای " تـــو " مـی گیـــرد نــشــــان، هــــر ڪـــه دارد " آرزوی آســـــماڹ " 🌸🌹 @AHMADMASHLAB1995
❤️خداوند عزّوجل فرمود: 🍃يا بن آدم تفرغ لعبادتي أملأ قلبك غنى‏🍃 ای فرزند آدم! 🌹خودت را محو بندگی من کن تا قلبت را پر از بی نیازی کنم… 📚حدیث قدسی،الکافی،ج۲،ص۸۳. @AHMADMASHLAB1995
؟؟ عارف بالله آیت الله بهجت( ره): پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: منشاء همه گرفتاریهای شما گناه و درمان همه دردها و گرفتاریهای شما استغفار است. @AHMADMASHLAB1995
🌻‍اعمال شب لیلة الرغائب👆👆🌻 رجب نام نهری در بهشت است، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر. هرکسی یک روز از رجب را روزه بگیرد ، از آن نهر خواهد نوشید. 🗒تهذیب الاحکام ج۲ ص۹۲ @AHMADMASHLAB1995