قلبــــ مـرا هواے تو اشغال مےڪند
با هر ســلام با حرمـٺ حال مےڪند
دارم یقین ڪه حضرٺِ عالےجنابِ عشق
ڪربُـبَلا نصیـبِ من امسـال مےڪند
#صبحم_بنام_شما🌤🍃
#صلےالله_علیک_یاسیدالشهدا❤️
@ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا
تازه میخواست #ازدواج کنه
به #شوخی بهش گفتم:
خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی
ان شاالله بچه دار بشی بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا،
یه نگاه کرد این سری هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که دوباره کلی رفتم تو #فکر
گفت داداش جان: #خدا_جبران_کنندس
گفتم یعنی چی؟
گفت فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم #دوقولو بده
داداش جان اگه #نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس
وقتی خدا بهش دوقولو عنایت کرد فهمیدم چی گفت ...
#شهید_مدافع_حرم_محمد_پورهنگ
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥 قسمت #صد_و_چهلم تو نفهمیدی ... جا خورد ...😳 _نه قربانت ... خودت بخور👌 ا
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥
قسمت #صد_و_چهل_یکم
مرده متحرک
با سرعت از پله های اتوبوس🚌 رفتم پایین🚶♂چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم👀 تا اومدم صداش کنم دکتر اومدم سمتم🙄 و از پشت، زد روی شونه ام ...⚡️
_آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم😊👌 جدی و بی تعارف☺️ در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو تحمل کردی ... بازم با گروه ما بیا😊 من تقریبا همیشه میام و ...
خسته تر از اون بودم که
بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم🗣
و اون با انرژی زیادی،
من رو خطاب قرار داده بود 😶
توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد ...🙄⚡️
_با اجازه تون من دیگه میرم
خیلی خسته ام ...🚶♂😢
سینا هم با خنده
ادامه حرفم رو گرفت ...😐✌️
_حقم داری ... برای برنامه اول، این یکم سنگین بود😂 هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی رسیدیم😁
تا اومدم از فرصت استفاده کنم🙄 یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود👀 یهو به جمع مون اضافه شد ...🚶♂
- بیخود ... کجا؟ تازه سر شبه
بریم همه پیتزا مهمون من ...🍕😊
_آره دیگه بچه پولداری و ...راستی ماشینت کو؟ 🤔 صبح بی ماشین اومدی؟ ...⁉️
_شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم😂
یهو به خودم اومدم دیدم
چند نفر دور ما حلقه زدن ...🙄
منم وسط جمع ... با شوخی هایی که از جنس من نبود😐 به زحمت و با هزار ترفند⚡️ خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم🗣 فکر نمی کردم بیاد اما تا گفتم ...
_سعید آقا میای؟ ...🤔
چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم🚗 سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک😢
جمعه بعد رو رفتم سرکار🚶♂ سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت⚡️ یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم📚 ولی توجهی نکرد ... اون رفت کوه ... ولی من، نه ...
ساعت 12:30 شب، رسید خونه🌙 از در اتاق تو نیومده، چراغ 💡رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق ...🎒
گیج و منگ خواب😴
چشم هام رو باز کردم 🙄
نور بدجور زد توی چشمم ...⚡️
ادامه دارد ...
📚 نویسنده: شهید
مدافع حرم طاها ایمانی
@AhmadMashlab1995
@AhmadMashlab1995
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥
قسمت #صد_و_چهل_دوم
امثال تو
صدام خسته و خواب آلود😢
از توی گلوم در نمی اومد ...
- بَه داداش ... رسیدن بخیر ...😎
رفت سر کمد، لباس عوض کردن⚡️
- امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت😐 دیگه آخر اعصابم خورد شد می خواستم بگم دیوونه ام کردید😡 اصلا مرده به من چه که نیومده ...😒
غلت زدم رو به دیوار⚡️
که نور کمتر بیوفته تو چشمم👀
- مخصوصا این پسره کیه؟⁉️ سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده ...😐
راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ...🙄👌
ته دلم گفتم ...
من دیگه بیا نیستم👌 اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه👀
و چشم هام رو بستم ...😑
نیم ساعت بعد⏰سعید هم خوابید😴 اما خواب از سر من پریده بود😶 هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم🙄 نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ...
معلق بین اون درگیرهای فکری⁉️
و همه اش دوباره زنده شد ...😢
فردا ... حدود ظهر🌤 دکتر زنگ زد📞 احوال پرسی و گله که چرا نیومدی😢 هر چی می گفتم فایده نداشت
مکث عمیقی کردم ...😐
- دکتر ... من نباشم
بقیه هم راحت ترن ...😊
سکوت کرد😐خوشحال شدم😍فکر کردم الان که بیخیال من بشه ...👌
ــ نه اتفاقاً یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه😊 اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع👌شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...
و زد زیر خنده ...😂
من، مات پای تلفن😐
نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره
آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده👀 اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده😒 بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت😖
_دیروز به بچه ها گفتم🗣 فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن🖐 نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...😊
ادامه دارد ...
📚 نویسنده: شهید
مدافع حرم طاها ایمانی
@AhmadMashlab1995
@AhmadMashlab1995
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥
قسمت #صد_و_چهل_سوم
این آیات کتاب حکیم است
تلفن رو که قطع کرد ...📞
بیشتر از قبل، بین زمین و
آسمون گیر افتاده بودم ... 😢
بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ...🚶♂
نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت😟
- آقا جون ... چه کار کنم؟😔 من اهل چنین محافلی نیستم⚡️ تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن اونم که از ...
گریه ام گرفت😭🙏 به خدا نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ... ⚡️
دلم گرفته بود ...😔⚡️
فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف👌 نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه⚡️ و معلق موندن بین زمین و آسمون🌤می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ...🚶♂اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... 😑
یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه ...🔥
سر در گریبان فرو برده😔 با خدا و امام رضا درد می کردم🍃 سرم رو که آوردم بالا ...🙄روحانی سیدی با ریش و موی سفید با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند📖 آرامش عجیبی توی صورتش بود🍃حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش🚶♂😣
_حاج آقا ...
برام استخاره می گیری؟
سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ...👀⚡️
_چرا که نه پسرم😊
برو برام قرآن بیار ...🚶♂
قرآن📖 رو بوسید با اون دست های لرزان⚡️ آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ...
آیات سوره لقمان بود ...👌
✨بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است🌱 مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند✌️ آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...✨
از حرم که خارج شدم 🚶♂
قلبم آرام آرام بود🍃 می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه ...😢
می ترسیدم سقوط کنم ...
از آخرتم می ترسیدم ...😢
اما #بیش از اون ... برای #از_دست_دادن_خدا می ترسیدم😞
و این آیات ... پاسخ
آرامش بخش تمام اون ترس ها بود👌
💖حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ...💖
ادامه دارد ...
📚 نویسنده: شهید
مدافع حرم طاها ایمانی
@AhmadMashlab1995
@AhmadMashlab1995
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥
قسمت #صد_و_چهل_چهارم
تو ... خدا باش
بالای ⛰کوه ...🙄
از اون منظره زیبا و سرسبز🍃به اطراف نگاه می کردم👀 دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم📿 که یهو کامران با هیجان اومد سمتم 🏃♂
- آقا مهران ...
پاشو بیا ... یار کم داریم😢
نگاهی به اطراف انداختم👀
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم🙄 به یکی دیگه بگو داداش ...😊
- نه پاسور نیست😢 مافیاست👌خدا می خوایم ... بچه ها میگن تو خدا باش ...
دونه تسبیح توی دستم موند📿 از حالت نگاهم، عمق تعجبم😳 فریاد می زد ...
- من بلد نیستم ...
یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه
اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت
- فقط که حرف من نیست🖐تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...😁
هر بار که این جمله رو می گفت
تمام بدنم می لرزید⚡️ شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا ... برای من، #فقط_یک_کلمه_ساده_نبود ...😔🖐
#عشق بود #هدف بود #انگیزه بود
#بنده خدا بودن ... #برای_خدا بودن
صداش رو بلند کرد سمت گروه🗣
که دور آتیش حلقه زده بودن🔥🔥
- سینا ... بچه ها ... این نمیاد
ریختن سرم⚡️و چند دقیقه بعد منم دور آتش نشسته بودم😐 کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ...🙄
برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم👀 و کامرانی که چند وقت پیش⚡️ اونطور از من ترسیده بود🙄 حالا کنار من نشسته بود👀 و توی این چند برنامه آخر هم به جای همراهی با سعید بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...👌⚡️
- هستی یا نه؟⁉️ بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران 👀 تسبیحم رو دور مچم بستم📿
- بسم الله ...
تمام بعد از ظهر🌤تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم👀 بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...👌
به آسمون که نگاه کردم🙄حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... 🌙
وقت نماز بود و تجدید وضو💧
بچه ها هنوز وسط بازی ...⚡️⚡️
ادامه دارد ...
📚 نویسنده: شهید
مدافع حرم طاها ایمانی
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
❁﷽❁
#سلام_علےالحسین_ع✋
آقا سلامے از ما، برق نگاهے از تو
با سر دویدن از ما، مهمان نوازے از تو
مدهوش ڪربلاتم، مدیون مهربونیٺ
خواهش بہ زیرِ قُبہ، حاجٺ روایے از تو
#روزم_بنام_شما🌤❤️
@ahmadmashlab1995
هر که جهادی هست بسم الله...
ب مناسبت سالگردشهادت
❤شهید جهاد مغنیه❤
میخاییم یادواره بگیریم
رفقایی که مایل به همکاری در زمینه های :
ایده دادن برای برگزاری مراسم
کمک مالی
کمک در اجرای مراسم
و...
به آیدی زیر مراجعه کنند
@saeedjafare
#جهاد_ادامه_دارد
یاعلی مدد
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995