شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
فرمانده سپاه زيركوه بود. ازدواج💍 كه كرديم، ازش خواستم همـراهش بروم. رفتيم به يك ده سرِ مرز. ز
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ
#شهید_محمدرضا_دهقان
🕊صبر را سرلوحه خود قرار دهید و روضه ابا عبدلله (ع) و خانوم زینب کبری (س) فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلهاآرام میگیرد🥀
#هر_روز_با_یک_شهید🌸🌷
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥
#امام_خامنهای:
شهدا این هدیهی الهی را آسان و رایگان بهدست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت بهدست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد.
۱۳۸۴/۰۲/۱۲
#عکس_ارسالی🌺
☑️ @AhmadMashlab1995
•••🌿💛•••
درجانمازحرارتِیادتقیامتےست...!
دستزطُنمیڪشمتاڪہوصالِمندهے💔
#شهید_احمد_مشلب🌻☘
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
1_468400511.mp3
1.87M
بادمیخوردبہپرچمت
دلمراتـڪاندهد....(:
بادمیخوردبہپرچمت
غمتورانشاندهد...💔
بادمیخوردبہپرچمت
طریقبندگےمنعوضشود...✋🏻
🎤| #مهدی_رسولی
#هشت_روز_تا_اربعین💔
☑️ @AhmadMashlab1995
#تو
رستاخیز حیات منی...!
#شهید_احمد_مشلب🥀✨
#مخصوص_پروفایل📲
#استفاده_بدون_لینک_حرام❌
☑️ @AhmadMashlab1995
▪️ضربهٔ سنگین آمریکا به ایران
زندان وکیلآباد مشهد تحریم شد.
این زندان تا اطلاع ثانوی امکان هیچ معامله و سفر بینالمللی را نخواهد داشت.😐
💬 DBCpersian
#تلخند
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_دوازدهم می نشینم روی نیمکت، عزا گرفته ام که امشب را تاصبح کجا صبح کنم ، ناخو
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سیزدهم
_ناراحتی نداره که عمو! بیا خونه ما ، یه فکری می کنیم بلاخره ! بی کس و کار که نیستی!
بین دو حس متضاد گیر کردم ، اینکه دست نیاز دراز نکنم جلوی کسی، یا محبت پدرانه عمو را بپذیرم ، سکوتم که طولانی می شود عمو می گوید:بیام دنبالت؟
-نه ، ممنون ....خودم میام.
-منتظرتم بیاکه زن عموت منو کشت !
تماس را که قطع می کنم ، خط اشک روی چهره ام کشیده می شود ، دلم پدر می خواهد ، کسی مثل پیرمردی که در خواب دیدم ، تصاویر زیادی از پدرم ساخته ام و همه ختم می شوند به تصویر لب حوض فیروزه و زیر درخت انگور که ریحانه یک ونیم ساله را روی پایش نشانده.
اگر پدر بود، حتما حمایت می کرد از تصمیمم.
باهمین فکرهاست که می رسم سرخیابان، شاسی بلندی جلوی پایم ترمز میزند، بیشتر ازاینکه بترسم ، تعجب می کنم که کجای قیافه من به آن هایی می خورد که .....
بگذریم!
یادم نمی اید در طول عمرم از پسری ترسیده باشم، همیشه مقابلشان جسور و بداخلاق بوده ام ، حالا اما پسری که جلویم ترمز زده و دارد متلک بارم می کند...
موجبات خنده وشادی ام رافراهم کرده! بدبخت بی چاره چقدر از همه جا رانده است که آمده یه دختر چادری را سوار کند! حتما طمع چمدان رادارد و خلوت بودن خیابان جسورش کرده😒
اصلا تابه حال یادم نیست متلک شنیده باشم...
ولی خب این ها دلم را به رحم نمی اورد ، درحالی که با دستی چمدان را نگه داشتم وبا دستی چاقوی ضامن دار را از کیفم بیرون می کشم از ماشینش فاصله می گیرم ، به نفعش است مثل یک پسر خوب بفهمد به کاهدان زده و برود پی کارش....
نویسنده :خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←