eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
•°[اگر‌برای‌فرج دعا‌میڪنید نشانہ‌ے‌آنسٺ‌ڪہ ایمانتان‌هنوز‌ پابرجاسٺ🍃]°• ✨ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
رهبرما، آقاےِما، مولاےِما، کلام شما روی چشم سمعاً و طاعتاً عزیزما...🌱 ✅ @AhmadMashlab1995
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{گل نرگس آبروی دو عالم🌸✨} شعرخوانی صابر خراسانی برای آغاز امامت حضرت صاحب الزمان (عج) آغازامامت‌حضرت‌مهدی‌عج‌مبارک💕 ✅ @AhmadMashlab1995
😂🤣 عـراقـے سـرپـران😱 اولین عملیاتی بود که شرکت می‌کردم😢 بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان 🧔🏻 را با سیم مخصوص از جا بکنند دچار وهم و ترس شده بودم😨 ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار 🐍 در دشتی می‌خزید جلو می‌رفتیم جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زند کم مانده بود از ترس سکته کنم فهمیدم که همان عراقی سرپران است😬 تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم🔫 محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم🏃‍♂ لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت : دیشب اتفاق عجیبی افتاده😳 معلوم نیست کدام شیر پاک🍼 خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده 🚑 از ترس صدایش را در نیاوردم🤭 که آن شیر پاک خورده من بوده ام 🤪🤨 ✅ @AhmadMashlab1995
💔 الحب هو الله، الله هو الحب و السلام. خدا عشقه، عشق خداست، تمام. 💕 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
≪ #شهیدانہ🕊 ≫ یآد خدا را فراموش نڪنید ...(: و مرٺب بسم الله بگویید و با یاد خدا ، ذڪࢪ خدا خیلے از
ای دوستان و همکلاسیان من ... قلم‌های شما استخوانهای شهدا و مُرڪب‌ تـان خون شهدا ، و سنگرتان مسجد و مدرسه است، پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید. 🌷 ♥️| @AhmadMashlab1995
یاران‌مھدی‌‌؏همه‌جوان‌اند♥️🌿 وپیردرمیان‌آنهابه‌چشم‌نمی‌خورد؛ مگراندک‌مانندسرمه‌درچشم! • امام‌علی‌‌‌(؏) 🥀•| @AhmahMashlab1995
‏صدا و سیما فروشگاه آنلاین نداره ؟ خدایی گوشت و مرغ و میوه رو خیلی قیمت مناسب می دن تو تلویزیون × آرمیــنــ × 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💢#پای_درس_ولایت از جمله آورده های دفاع مقدس 1⃣ امنیت کشور 2⃣ روحیه خودباوری در بین مردم 3⃣ حرکت
🔰خدای متعال در همه‌ی صحنه‌ها به یاد پیامبر بود، و رسول اکرم در همه‌ی صحنه‌ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست و از غیر خدا نترسید و نهراسید. 🔸راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ ✅هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن. جامعه‌ی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعه‌ی اسلامی منقلب شود. 📗 ۱۳۷۰/۷/۵ •┄❁🌹❁┄• @AhmadMashlab1995 •┄❁🌹❁┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_نهم نا خود آگاه سربه زیر می اندازم و فقط یک کلمه ، به سختی از دهانم خا
بی آنکه بخواهم ، اشکی از گوشه چشمم می جوشد و تا بخواهم پاکش کنم ، فرو می چکد ، همین می شود پاسخ سوالش ، شاید میخواهد بپرسم : این همه سال کجا بودی ؟! بعد ازچند روز باوجود تلاش حامد برای شکستن جو سنگین بینمان ، هنوز هنم نتوانسته ام با او صمیمی شوم ، گرچه با عمه راحتم .... بایدبه من حق بدهند ، تاهمین دوهفته پیش نامحرم می دیدمش و محرم از اب در امـد ! .. مثل قبل سنگین نیستم اما کمی حرف میزنم ونگاهش نمی کنم ، امروز قرار است مرخص بشود ، خودش کارهای ترخیص را انجام داده و حالا ، عمه رفته خانه که ناهار اماده کند و من و حامد سر سفره برسیم ..... برای همین من مجبورم کمکش کنم تا لباس بپوشد. یک دست در آتل است و نمی تواند خیلی تکانش دهد ، مثل این که مچ و کتفش در رفته بوده ...دور تا دور شانه و سینه اش باند پیچی شده .... درد را به روی خودش نمی اورد و فقط از گزیدن گاه و بیگاه لب پایینش می توانم بفهمم باید حرکاتم را آرامتر کنم .... پیداست میانه خوبی با تخت و بیمارستان ندارد که به محض خروج از بیمارستان ، نفس راحتی می کشد : -آخیش ! راحت شدیم ! داشتم می پوسیدم اون تو !..... باتاکسی به خانه می رویم ؛ عمه در خانه را اب وجا روکرده ، بوی قرمه سبزی مستمان می کند ، حامد قبل از نشستن سر سفره ، چرخی درخانه میزند و احوال فامیل و همسایه را می پرسد... انگار انرژی اش تمامی ندارد . مۺغول چیدن بشقاب ها هستم و حامد با یک دست ، ظرف سالاد را سر سفره می گذارد ، برای سرحال اوردن من ، سربه سر عمه می گذارد.... عمه خنده کنان ظرف ماست را به دست من می دهد : -کاش یه تیری ترکشی چیزی خورده بود به زبونت بچـہ ! حامد می خندد : چشم حتما میزارم توی الویتام، اصلا دفه بعد میرم رو خاکریز دهنمو باز میکنم که امر شما اجرا بشه ! از تصور حامد بادهان باز روی خاکریز خنده ام می گیرد حامد متوجه خنده ریزم می شود : - خندید ! بلاخره خندید ! نویسنده : خانم فاطمه شکیبا.... ♥️ @AhmadMashlab1995|√←