فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
·•«💔⸙»•·
-
-
رفٺوعزلمچشمبہراهشنگرانشد !..
دلشورهےمابود؛دلآرامجہانشد💔
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
✅ @AHMADMASHLAB1995
#بدونتعارف!
خودشون با وعده ڪنسرت و شجریان
و قِــر کمر رأی میارن،،،
حالا کہ رئیسی اومده یادشون افتاده
این مملڪت مشکل مسڪن و اشتغـال
و تورم هم داره!
#خیلیزرنگۍهــآحاجی/:
✅ @AHMADMASHLAB1995
بـےگمـان چشـم خـبـر مےدهـد از سـر درون،
وَرنہ چشـم شھدا ایـن همہ آرام نبـود(:
#شهید_عباس_کریمے🌸🌷
شھیدے کہ #شهید_احمد بہ کتابشون علاقہ داشتن...🌹
عکس پایین، سمت راست، کتاب #هاجر_در_انتظار نوشتہ #سعید_عاکف(کتاب شھید) هست(:
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 به کدام دل ، صبوری کنم ای نگار؟ بی تو...😢 #شهید_جواد_محمدی 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
💔
- گاهـےدلـمبـرایخودمتنگـمیـشود . . .
ودائمبــراۍتـو((:♥️
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_احمد_مشلب
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
کی میگه واکسن ایرانی عوارض نداره؟
خودم دیدم رهبر انقلاب واکسن زد، همه دشمناش پاره شدن
عوارض از این بیشتر؟! 😂
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
کی میگه واکسن ایرانی عوارض نداره؟ خودم دیدم رهبر انقلاب واکسن زد، همه دشمناش پاره شدن عوارض از این
پست خیلی سنگین بود
یه صلوات بفرسین🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
زندگۍ بیتوهم مرامۍکشت... اینجهنم فقطتورا 💚 کمداشت؛ آمدۍوبہشتم راساختۍ 🕊. . . #شهید_احمد_مشل
مےشودماراڪمےدعاڪنید🥺؟!
دلمانعجیبزخمےاست!🥀
جانمےشویم!
نہدرزمینونہدرزمـان⏳!
خستہایم...😓
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
محبوب من !
من همان بندهے کوچک پࢪ ادعاے شما
هستم (:🌱
🌿| #معبودانہ
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_سیوچهارم4⃣3⃣ آرش** دوباره نگاهی به گوش
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_سیوپنجم5⃣3⃣
آخرین کلاسم که تمام شد به طرف جایی که قرار گذاشته بودیم، رفتم.
کلاس آخرم با آرش نبود. برای همین ندیدمش، فقط بعداز دست به سرکردن سارا و سوگند به طرف بوستان رفتم.
وارد که شدم نگاهی به آب نما انداختم روشن نبود، اطراف آب نما را گلهای زیبا و رنگارنگ کاشته بودند.
کمی دورتر از آب نما تعدادی درخت بید مجنون بود که زیرش چند نیمکت گذاشته بودند.
به طرف نیمکت ها رفتم، آرش نشسته بود روی یکی از آنها، با دیدنم از جایش بلند شد ومنتظر ایستادتا نزدیک شوم.
نگاه گذرایی به تیپش انداختم، پالتویی که پوشیده بودبا آن عینک دودی که به چشمش زده بود، مرا یاد هنرپیشه های فیلم های خارجی انداخت. آنقدر جذاب شده بود که ناخداگاه لبخند بر لبم نشست. ولی وقتی یاد تصمیمم افتادم، لبخندم جمع شد و حتی یک لحظه بغض به سراغم آمد. برای یک لحظه نگاهی به آسمان انداختم. "خدایا خیلی حیف که سهم من نیست، کاش حداقل سنگت کوچکتر بود، تا از رویش رد میشدم." بعد از این که این فکراز فکرم گذشت چندتا استغفرالله گفتم و سرم را پایین انداختم.
با لبخند سلام کرد، زیر لبی جواب دادم و با فاصله روی نیمکت نشستیم.
بی معطلی گفت:
–کاش کافی شاپی، رستورانی، می رفتیم که...
نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
–همین جا خوبه، فقط زودتر حرفتون رو بزنید من عجله دارم.
ــ حرف من یه جملس اونم این که اگه اجازه بدید با خانواده خدمت برسیم.
از این که اینقدر فوری رفته بود سر اصل مطلب خجالت کشیدم و سکوت کردم.
انگار خودش هم متوجه شد و گفت:
–ببخشید که حرف آخر رو اول زدم، آخه شما اینقدر آدم رو هل می کنید، باز ترسیدم حرفم نصفه بمونه.
به رو به روم خیره شدم و گفتم:
–ببخشید میشه بپرسم معیارتون واسه ازدواج چیه؟
احساس کردم ازسوالم غافلگیر شده، چون مِنو مِنی کردو گفت:
–خب، دختر خوبی باشه و من ازش خوشم بیاد و بهش علاقه داشته باشم. جمله ی آخرش رو آروم تر گفت و شمرده تر.
نگاهش کردم.
–خب اگه اون وسط اعتقادادتون و خانواده هاتون به هم نخورن چی؟
اخم ریزی کرد.
– خب هر کس اعتقاد خودش رو داره و راه خودش رو میره.
باز هم سکوت کردم، نگاه سنگینش را احساس می کردم.
سکوت را شکست.
– نمی خواهید چیزی بگید؟
سرم را بلند کردم و نگاهم به نگاهش افتاد. احساس کردم قلبم آنقدر محکم می زند که اوهم صدایش را می شنود، نگاهش آنقدر گرم و عاشقانه و مهربان بود که برای باز کردن گره ی نگاهمان تلاش زیادی کردم. چقدر بعضی کارهای ساده سخت است و این سختی را فقط وقتی می فهمی که خودت در آن موقعیت قرار گرفته باشی.
نفس عمیقی کشیدم.
–راستش... مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم:
معیارامون با هم خیلی فرق می کنه...با توجه به معیارها پس هدف هامونم با هم یکی نیست.
حرفی نزد، نگاه گذرایی به چشم هایش انداختم، حالتش چقدر تغییر کرده بود. احساس کردم استرس گرفت.
سرم را پایین انداختم و گفتم:
–ببخشید اگه اجازه بدید یه سوالی ازتون بپرسم.
ــ حتما، بفرمایید.
ــ خب با این چیزایی که شما در مورد معیارهاتون گفتید یه علامت سوال بزرگ توی ذهن من به وجود امد.
اونم این که...
–که چی بشه؟
با تعجب نگاهم کرد.
–یعنی چی؟
فرض کنیم شما با دختر دلخواهتون ازدواج کردیدچند سالم گذشت آخرش چی؟
پوزخندی زدو گفت:
–هیچی دیگه زندگی می کنیم مثل همه ی مردم.
مایوسانه نگاهش کردم و گفتم:
–همین؟زندگی می کنیم مثل همه؟
ــ خب آره. البته اینم اضافه کنم اون موقع لذت بیشتری نسبت به الان از زندگی می برم.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و گفتم:
–خب اگه چند ماه بعد از ازدواجتون همسرتون مریضی گرفت، یکی یا چند تا ازاعضای بدنش از کار افتاد چی؟ یا مثلا صورتش بر اثر یک حادثه صدمه دیدو از حالت نرمال خارج شد چی؟
چشمهایش گرد شد.
–اینقدر بد بین نباشید.
ــ نیستم. ولی باید به همه ی اینا فکر کرد.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995