15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|🧡🍂|
.
.
خوشـٰآآنانڪھجانانمۍشناسند💕
طࢪیق؏ـشقوایمـٰانمۍشنـٰاسَنْد..
بَسۍگُفتیمُگُفتَنداَزشَھـیدان••!
شَھیـدانࢪاشَھیـدانمۍشِنـٰاسَند🕊♥️
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
ڪسب مدالطلا توسط #زهرا_نعمتے در رقابت هاے تیروڪمان پارالمپیک 2020 توڪیو را تبریڪ مےگوییم🏹✨
☑️ @AHMADMASHLAB1995
#لحظہاےباشهدا🕊
هرموقعمیخواستازفضاےِمجازۍ
استفادهکنہ،حتماًوضومیگرفتو
معتقدبودکہاینفضاآلودهاستو
شیطانماراوسوسہمیکند.!.📲
#شهید_مسلم_خیزاب🌷
☑️ @AHMADMASHLAB1995
ڪسب مدال نقره توسط #علے_پیروج در رقابت هاے پرتاب نیزه پارالمپیک 2020 توڪیو را تبریڪ مےگوییم🏹✨
☑️ @AHMADMASHLAB1995
ڪسب عنوان #سوم تیم ملے #والیبال_نوجوانان کشورمان در مسابقات قهرمانے نوجوانان جهان را تبریڪ مےگوییم🏐✨
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
یکدم گمان مبر ز خیال تو غافلم
بنشستم اَر خموش
خدا داند و دلم💔
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊🌿 دوستت دارم... حتے اگر دورے!🖐🏻💔✨ #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز_با_یک_عکس ☑️ @AHMADMASHLAB1995
•••🌱💚''
اینخندههـٰاازشوقوصـٰالیـٰاراست
وچہسبكبـٰالرسیدندبہمعشوق...シ••
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوشصتویکم1⃣6⃣1⃣ گوشیام را برداشتم وهمانطو
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_صدوشصتودوم2⃣6⃣1⃣
ــ سلام چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟ مگه من سفارش..
با حرفی که شنیدم خشکم زد. چی؟
اونجا چه غلطی می کنه؟
راحیل دیگه حرفی نزد احساس کردم از طرز حرف زدنم شوکه شده است.
ــ راحیل جان، تعریف کن ببینم چی شده سودابه رو چرا راه دادید خونه؟ چی میگه؟
راحیل سرفه ایی کردو گفت:
– مامان میخواد باهات حرف بزنه، بعد از این که کارت تموم شد می تونی بیای اینجا؟
ــ نه راحیل، با چه رویی بیام، نمی تونم یه کاریش بکن.
راحیل منو منی کردو گفت:
–پس صبر کن سودابه بره با مامان حرف بزنم، ببینم می تونم قانعش کنم دوباره باهات تماس می گیرم. می دانستم سودابه الان هر چیزی که دلش خواسته از خودش در آورده و گفته است. هر چیزی که بینمان بوده شش تا هم رویش گذاشته راحیل هم با صبرو حوصله نشسته گوش کرده الان هم سعی میکند آرام باشد و عصبانی نشود و سرم داد نزند. آنقدر با این کارهایش شرمندهام میکند که من غلط کنم حتی دیگر در صورت دختر دیگری نگاه کنم.صدای قشنگش مرا از فکر بیرون آورد.
ــ آرش کجا رفتی؟
ــ اینجام عزیز دلم اینجام قربونت برم پس من منتظر خبرت هستم.
خنده ای کردو گفت:
ــ باشه اگه جواب ندادم نگران نشو، گوشیم رو میزارم سایلنت که وسط حرفمون زنگ نخوره.
ــ راحیلم، حرفهای این سودابه ی...مکثی کردم وادامه دادم: حرفهاش از ده تاش یکیش راست نیست.
ــ الان که در مورد تو حرف نمیزنن سودابه از مامانم خوشش امده کلا داره باهاش دردو دل می کنه.
تعجب زده گفتم:
ــ پس خانوادگی مهره مار دارید.
قبل از این که جوابم را بدهد صدای اسرا امد که می گفت:
– بیا با سودابه خداحافظی کن داره میره.
راحیل با عجله گفت:
ــ آرش جان فعلا من میرم.
ــ باشه برو مهربونم.
بعد از قطع کردن تماس، احساس می کردم مغزم داغ شده، روز پر استرسی بود. به طرف آبدارخانه رفتم تا یک لیوان آب سرد بخورم. هنوز پایم به در آبدارخانه نرسیده بود که صدای خانم صفری را شنیدم که به یکی از همکارهای خانم می گفت:
–نه بابا، به ما که میرسه میشه برج زهرمار، بیا برو ببین پشت تلفن چطوری قربون صدقهی اون دختره که میگه نامزدمه میره، اصلا شاخ درمیاری.
خانم فدایی گفت:
ــ ولی قبلا اینجوری نبودا، من بهش سلام می دادم کلی تحویلم می گرفت. ولی الان به زور جواب سلامم رو میده.
ــ باز خوبه جواب تو رو میده، جواب من رو که با تکون دادن سرش میده، زورش میاد اون زبون نیم مثقالیش رو تکون بده. اصلا این آرش خیلی فرق کرده.
به بقیه ی حرفهایشان گوش نکردم. اصلا حرفهایشان را نمیفهمیدم از خوردن آب منصرف شدم و پشت میز کارم برگشتم ساعت کاری تمام شده بود و همه رفته بودند ولی من هنوز تکلیفم را نمیدانستم منتظر تماس راحیل بودم. با صدای گوشیام از کشو برش داشتم و وصلش کردم. همین که خواستم جواب بدهم چشمم افتاد به خانم صفری که نگاهم میکرد." چرا نرفته"
خواستم بروم بیرون از اتاق حرف بزنم. ولی با خودم فکر کردم من که هر جا بروم او استراق سمع می کند و می شنود کارهایش مرا یاد آن جاسوس آمریکایی میاندازد. اسمش چه بود؟ آهان، "ویرجینیا هال" اصلا قیافهاش هم به او شباهت دارد. صدای الو الو گفتن های راحیل مرا از افکارم بیرون کشید.
ــسلام عزیزم، چیکار کردی برام.
ــ سلام. آرش کجایی؟
ــ سرکار دیگه.
ــ آرش جان، مامان گفت اگه سختته بیای. اشکالی نداره نیا فقط چند کلمه اگه الان وقت داری تلفنی می خواد باهات حرف بزنه.
استرس گرفتم قبل از این که حرفی بزنم گوشی را به مادرش داد از خجالت بی اختیار بلند شدم و سلام کردم و قدم زنان همانطور که حرف می زدم از اتاق بیرون رفتم. مامان راحیل بعد از کلی احوالپرسی گفت:
–پسرم من نه می خوام نصیحتت کنم نه سرزنشت فقط میخوام یه هشدار بدم. با سودابه خانم حرف زدم اون به خاطر برداشت اشتباهی که از رفتارت کرده بود و علاقه ایی که بهت پیدا کرده بود،این کارهارو کرده. ولی پسرم همین ارتباطات باعث میشه دیگه بیرون رفتن و حرف زدن با خانمت برات جذابیتی نداشته باشه. من فقط خواستم بهت بگم حرفهای سودابه خانم رو زیاد جدی نگرفتم چون مربوط به گذشتهات و دوران مجردیت بوده. دلم نمیخواد دیگه همچین مسئلهایی پیش بیاد راحیل دختر حساسیه به صبوریش نگاه نکن اصلا تحمل این چیزها رو نداره و نمیتونه باهاش کنار بیاد من مادرشم خیلی خوب میشناسمش شاید خودش بهت نگه ولی این مسائل خیلی ناراحتش میکنه این رو برای این روزها نمیگم که دوران خوشتون هست برای تمام عمرت میگم اگر میخوای راحیل برات بمونه بهتره از این به بعد بیشتر مواظب رابطت با نامحرم باشی.
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوشصتودوم2⃣6⃣1⃣ ــ سلام چرا زنگ میزنم جواب
تمام مدت گوش می کردم و حرفی نمی زدم جملهی آخرش مرا به هم ریخت وقتی حرفهایش تمام شد. گفت:
–لطفا از حرفهام ناراحت نشو، توام مثل بچه ی منی فرقی نداره.
ــ نه، مامان جان، شما کاملا درست میگید.
ــ آخه هیچی نمیگی، گفتم
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995