شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•🌸• چقـدرپَـرمـےکشـددِلـمبـھهـواےِتـو🕊✨'! #یاایهاالعزیز🥀 #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱 | #الله
{🦋✨}
تاهميشهصبورمےمانيم..
درهواےظہور،يامہدے♥️(:
#یاایهاالعزیز🥀
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
جا نمۍشود این خنده ها در قـاب هیچ پنجرهاے #خـنده_هایت تمام دوربینها را عاشـق کرده است...❤️✨ #شهید
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیایم را با شما آذین بستہام
تا با شما نفس بڪشم...🍃
با شما زندگے ڪنم...
و روزے مثل شما بشوم🖐🏻♥️
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌿
#رفیقانہ✨
#صبحتـون_شہـدایے🍊
✅ @AHMADMASHLAB1995
.🌱.
#سخن_بزرگان✨
هرکیآࢪزوداشتهباشه
خیلےخدمتکنه
#شهـــیدمیشه...!🕊
یهگوشهدلتپا👣بده،
شهدابغلتمیکنن...❤️
•
ـ مابهچشمدیدیمایناࢪو...
ـ ازاینشهــدامددبگیرید،🖐🏼
ـ مددگرفتناز #شهدا ࢪسمه...
•
دستبذاࢪࢪوخاکقبرشهیدبگو...
حُسینبهحقاینشهید،🥀
یهنگاهبهمابکن..💔
💚|• #استاد_پناهیان
✅ @ahmadmashlab1995
*⭕️📸 خط و نشان کشیدن تیم مذاکره کننده ایرانی برای طرف اروپایی👊*
✍ ترور آلارم:
منابع اسرائیلی به ما می گویند که مذاکره کنندگان هستهای ایران در وین به مقامات اروپایی هشدار دادهاند که در صورت ارجاع برنامه هستهای ایران به سازمان ملل، ایران از NPT خارج خواهد شد و تنها در صورت پیوستن اسرائیل به NPT مجدداً خواهد پیوست.
آقایون مذاکره کننده مگه نمیدونید اینا با یه بمبشون کل سیستم دفاعی مارو نابود میکنن، این چه کاری بوده کردین؟😁
#ظریف_طور 🤦🏻♂️😁
يکي از دنيا دل کند و رفت براي دفاع از حرم . . .🕊
رو سنگ مزارش نوشتن :شھیدمدافعحࢪم:)
يڪے مثل من، اسير دنياسٺ⛓
بايد باشه سهمش فقط:
ديدن عڪسھای حࢪم و مدافعين حرم💔
#شهید_احمد_مشلب 💚
#سلام_علے_غریبطوس 💫
#رفیقشهیدمــ
پ،ن:عڪسشهیداحمددرمنزلشونوارسالی مادرشهید😍
✅ @AHMADMASHLAB1995
#تلنگر 🌸
وقتی از خیابون رد میشی
از سرِ عادت یا حواس جمعی
یه نگاه به چپ میندازی یه نگاه به راست
که مبادا ماشینی بهت بزنه...
چون که زندگی کردن و زنده موندن برات مهمه
سوالم اینجاست!!!
چرا از سرِ عادت یا حواس جمعی
موقع ارتکاب گناه
یه نگاه به عاقبت کارمون نمی اندازیم؟!
اون موقع ماشین بهمون نمی زنه؟
!🌱@AhmadMashlab1995
فࢪمودھاند هࢪچہ ڪہ مستت ڪند حࢪامـ..تڪلیفماوذڪࢪ #حسنجـان چہ مےشود؟ :)♥️ #دوشنبہ_هاے_امام_حسنے💚 ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
جا نمۍشود این خنده ها در قـاب هیچ پنجرهاے #خـنده_هایت تمام دوربینها را عاشـق کرده است...❤️✨ #شهید
تالحظہاےپیشدلمگورسردبود
اینڪبہیمنیادشماجانگرفتہاسټ🌿
#شهید_احمد_مشلب🌸🌷
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_سیصدوسیوهشتم8⃣3⃣3⃣ دکتر آزمایش و سیتیا
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_سیصدوسیونهم9⃣3⃣3⃣
کمیل گفت خودم به مادر زنگ بزنم بهتر است. همین که صدایم را بشنود متوجه میشود که مشکلی نیست و خیالش راحت میشود.
مادر و سعیده بابغض کنار تختم ایستاده بودند. مادر بغلم کرد، باتمام وجود عطر رازقیاش رابه مشامم فرستادم. مادرچه نعمت بزرگیست، مهربانیش، عطرش، وَهمین دلواپسی هایش. مادر مرا از خودش جدا کرد ونگاهم کرد، عمیق، طولانی، مهربان. بعدآهی کشید و زیرلب خداروشکرکرد. سعیده هنوز هم از کمیل خجالت می کشید و سعی می کرد از او کناره بگیرد، دستهایم رابه طرفش درازکردم و بغلش کردم وزیرگوشش گفتم:
–چیزی نشده که، جلوی آقامون قیافته ات رو اینجوری نکن، خیلی زشت میشی.
سعیده پقی زد زیر خنده و کمی عقب رفت و گفت:
–ازخودت خبرنداری.
من هم لبخندزدم.
–مثل این که تصادف کردما، می خواستی اتوکشیده وادکلن زده باشم.
سعیده دستم را گرفت.
–راحیل میشه این قرار داد رو فسخ کنی تا کل خانواده یه نفس راحتی بکشن؟
همه سوالی به همدیگر نگاه کردیم وسعیده دنباله ی حرفش را گرفت:
–بابا همین که هرسال تصادف می کنی دیگه.
همه زدند زیرخنده.
–خوبه خودت استارتش رو زدیا.
همان لحظه کمیل اشاره کرد که بیرون می رود. فهمیدم برای نماز رفت. از اذان گذشته بود، ولی برای این که من تنهانباشم نرفت نمازخانه و پیشم ماند.
سعیده گفت:
–حالا من یه غلطی کردم تو چقدر بی جنبه ایی، من گفتم چند وقت دیگه سال تموم میشه ودیگه راحیل سربه راه شده وقصد تصادف نداره و خدا روشکر که امسال به خیرگذشته.
یادته پارسالم همین موقع ها بود. اون موتوریه از روی پات رد شده بود. انگار کلا علاقه ی خاصی به تصادف پیدا کردیه، معتاد پوداد نشده باشی.
دوباره لبخندزدم، اماتلخ، آن روز چه روزسختی بود.
–آره، فکر کنم اعتیاد پیدا کردم، حالا برودعا کن سالی یه بارباشه، اعتیادم نزنه بالا.
نوچ نوچ کنان گفت:
– اعتیادت رو، به نظرم توگینس ثبت کن، اعتیادبه تصادف. اصلااعجایب هشت گانه میشه.
خندیدم و گفتم:
– حالاشوخیهات رو بزار واسه بعد، الان تخت روبده بالا، کمکم کن نمازم رو بخونم.
–بی خیال راحیل، بااین وضع، حالا چه کاریه. مطمئن باش خدابهت مرخصی میده.
–اتفاقا با این وضع می خوام نمازبخونم، تابه خدا ثابت کنم، من غلام قمرم.
همانطورکه کمکم می کرد سرش را نزدیک صورتم آورد و به حالت مضحکی پرسشی گفت:
–جانم! شما غلام کی هستید؟
ازکارش بلند خندیدم و موهایش را که از شالش بیرون بود را کشیدم.
–بسه سعیده، من رو اوینقدر نخندون پام درد می گیره.
–از کی تا حالا دهنت به پات وصله؟ بعد روبه مادر گفت:
–خاله جان شما یه چیزی بگید، الان حالا با این اوضاع فلاکت بار نماز واجبه؟
مادر درحال پهن کردن جانماز روی میز جلوی تختم بود، جانماز کوچکی که همیشه همراهش بود. نگاهی به من وسعیده انداخت و بیحرف فقط لبخند زد. وَمن این لبخندش را صد جور در ذهنم تعبیر کردم.
همین که کمیل برگشت بالا، با تُنگی که در دستش بود لبخند روی لبهای همهی ما کاشت. یه تنگ بزرگ که تا نیمه پر بود از شنهای رنگی وداخلش گلهای رز سرخ چیده شده بود و اطرافش باخز پوشیده شده بود. خیلی قشنگ بود. تنگ راگذاشت روی میزکنارتختم وخیلی آرام با نگاه دلبرانه لب زد:
–برای حورالعینم.
بالبخند نگاهش کردم.
مادر تشکرکرد و پرسید:
–آقا کمیل امشب باید راحیل اینجا بمونه؟
–فکر نمیکنم حاج خانم. دکتر قراره بیاد معاینه کنه و جواب آزمایشش رو ببینه. اگر مشکلی نبود میریم خونه. مادر و سعیده هم برای نماز خواندن رفتند.
کمیل کنارم روی تخت نشست و عمیق نگاهم کرد و گفت:
–ان شاالله که جواب آزمایشها مشکلی نداشته باشه و مرخص بشی.
نگاه ازمن برنمی داشت، سرخی گونه هایم را احساس کردم.
نگاهم را به پتویی که رویم کشیده شده بود دادم وگفتم:
–میشه اونور رو نگاه کنی؟
دستم را در دستش گرفت.
–نوچ، محرمتراز تو کسی رو ندارم که نگاهش کنم، خانم خانما. بعدشم من که کاریت نداشتم تو خودت شروع کردی، وسط خیابون بغلم میکنی، حالا میخوای نگاهتم نکنم. دیگه نمی تونم ازچشمهات دل بکنم. بعد از تخت پایین امد و همانطور که دستم رانوازش می کرد گفت:
–فکر کنم دکتر داره میاد.
با آمدن خانم دکتر چنان متین و سربه زیر ایستاد که من یک لحظه شک کردم این همان کمیل چند دقیقه پیش است.
گاهی فکرمی کنم این اوج از مهربانیاش را در کدام گاو صندوق پنهان کرده بود، چطوراینقدر بِکرحفظش کرده...
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995