eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
148 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @shahiidsho_pv ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374
مشاهده در ایتا
دانلود
من به دختری در این زمانه فکر نمیکنم، چون عکساشون تو فضای مجازی بیشتر از نمازشونه... پس وصیتم به شما دختران، حیا و عفت زینبی در کارهاتون هست. ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @AhmadMashlab1995
🔰هادی برای مبارزه با داعش👹 راهی منطقه شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی👊 همکاری نزدیکی داشت. 🔰در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار💥 مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و به آرزویش رسید🕊 خبر رسید که ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش📸 هیچ چیز دیگری و حتی پیکری⚰ از او به جانمانده است🚫 🔰سه روز از هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیدا می شود👌 چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزخبر دادند در فرودگاه نظامی🛫 ، یک کامیون🚚 آمده که راآورده 🔰بیشتر این شهدا از بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است✅ اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر💍 است. به یاد هادی افتادم. رفتم و کامیون پیکر شهدا🌷 را دیدم. 🔰خودش بود. اولین شهید🌷 بود که آرام خوابیده بود😭 کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به⇜ بغداد بر می گشتیم. 🔰هادی می گفت برای باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان🔞 فاصله گرفت هادی در معرکه و غسل نداشت❌ خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش🌷 را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! 🔰ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت📜 شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند:✍ 🔰اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این ، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده✅ چون وقتی پیکر او با این چند روزه پیدا شد، آغاز بود. شبی که او به خاک سپرده شد، 🌙شب اول فاطمیه بود. 🔰هادی کرده بود پیکرش را در ↵سامرا، ↵کاظمین، ↵کربلا و ↵نجف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقی‌ها شهدای خود را به یکی از حرمین می‌برند و بعد دفن می کنند. 🔰اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر⚰ او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و پیکر او تشییع شد. بعد هم به بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان به خاک سپرده شد🌷 🕊| @AhmadMashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
❁﷽❁ 🌷🍃 سحرها درد دلتنگے بہ شدٺ مےزند بالا حرم مےگویم و احساس حسرٺ مےزند بالا سلام الله منے ایها المظلوم و العطشان و سرّے هسٺ در نامٺ ڪه غربٺ مےزند بالا ❤️🌿 @ahmadmashlab1995
دوستان سلام طبق درخواست های زیاد شما بابت رمان های شهید سید طاها ایمانی از امروز قراره رمان از جهنم رو تو کانال شهید مشلب در پیام رسان ایتا،تلگرام،بله،و سروش بزاریم @AhmadMashlab1995
@AhmadMashlab1995 به قلم ✍: شهیدسید طاها ایمانی 1⃣ : اتحاد، عدالت، خودباوری ❤️من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا🇺🇸 داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن … . هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن … فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن … و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم … .😒 💙شعار مدارس و دانشگاه های ما: اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه … این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره … ما در سایه ، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با و به خودمون کشور و آینده رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود … .😏 برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد … چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره … برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم … برای ما فقط یک مفهوم بود … جنگ … جنگ برای بقا … جنگ برای زنده موندن … .🔥💥 بله … من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود … . من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم … .😔 ... @AhmadMashlab1995
به قلم شهیدمدافع حرم # قسمت_دوم : یک روز شوم صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه … در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد … دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و ….🔥💄🔥 من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه … بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم …. پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد … 🤑 گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم … ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد …. همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید … سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد … همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره تمام وجودم یخ کرده بود …😰 ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم ….😰 معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد … ـ استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم … از جا بلند شدم … هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود … . ... @AhmadMashlab1995
🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاج‌حسین داشت. کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: این قطعه است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک می‌سپارند. 🔰نمی‌دانستم در برابر حرف چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به می‌رفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند. 🔰اما که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع بوی عطر عجیبی😌 داشت. گفتم: چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️ گفت: «من عطر نزده‌ام🚫» 🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد🚎بوی می‌داد 🔰چند مرتبه خواستم به بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان 🌷 را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا⚰ بود. 🔰مـوقـع خـداحافظی به گونه‌ای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم: چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی⁉️ ، نگاه دل کندن است 🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه کرد. گفت: چطور نگاه کنم که احساس نکنی حالت است؟! امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من😭 نبود. 🔰وقتی می‌خواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به نیا❌ و . برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید. 🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه ، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از زدن. 🔰گفت: نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه🗓 برمی‌گردانند. شاید تاآنروز با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا هست برایم بزن😢 🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت😰 حرف ‌هایش بوی و خداحافظی👋 می‌داد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، ؛ معراج شهدای تهران🌷، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر آرام گرفت. @AhmadMashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
سلام آقای مهربونم✋🌸 آقا بیا کہ آمدنٺ آبروی ماسٺ پایان غیبتت بخدا آرزوی ماسٺ هر روز مثل جمعہ ترک خورده ایم ما هر روز بی‌کسی تو و بغض گلوی ماسٺ 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
👇👇👇
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👇👇👇
لبنانی که به واقعیت پیوست 💠🕊💠🕊💠🕊💠🕊 شهید « حلاوی» فرزند حلمی ⚪️ در جنوب لبنان در تاریخ 13-10-1991 به دنیا آمد در سنین پایین به مقاومت پیوست و آموزش‌های نظامی و عقیدتی را پشت سر گذاشت. ⚫️ وقتی صهیونیست‌های ترسو نتوانستند از پس مقاومت مردم لبنان بر بیایند و مفتضحانه فرار کردند، نوچه‌های داعشی خود را به سوریه فرستادند تا کمر مقاومت خرد شود. 🔴 همراه جوانان دیگر راهی سوریه شد تا از حرم عمه سادات حضرت زینب علیها سلام دفاع کند. پس از مدتی، ماموریت یوسف تمام شد. رفت از مسئولین خواهش کرد ماموریتش تمدید شود و او را به لبنان برنگردانند. 🔵 به یکی از همرزماش گفته بود خجالت می‌کشم از حضرت زینب(س) که از اینجا بروم و یک خراش هم برنداشته باشم. خواسته قلبی یوسف را خداوند پذیرفت و با جزو حامیان حرم و حریم اهل بیت اطهار علیهم السلام درآمد. ⚪️ خواهر شهید می‌گوید یک بار مادر جلوی در او را نگه داشت و گفت خیلی دوست دارم سرباز حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف شوی. یوسف گفت: مگر می‌شود کسی دعای عهد بخواند و برنگردد تا در رکاب بجنگد؟ ⚫️ برادران دو قلو حلاوی یکبار با دوستشان محمد جواد الزین به دریا رفته بودند. محمد جواد و یوسف چاله کندند و در آن خوابیدند و برادر دوقلوی یوسف، روی آن‌ها خاک ریخت. گفتند: « » با هم شوخی می‌کردند. اما این شوخی به واقعیت پیوست. 🔵 محمد جواد در تاریخ 22-4-2013 در تپه نبی مند و در حوالی دمشق به شهادت رسید و یوسف هم در 16-09-2013 بال در بال ملائک کشید. 🔴 او در دانشگاه اسلامیه درس خوانده و لیسانس مدیریت خود را دریافت کرده بود. اما او نیازی به گواهی دانشگاه پیدا نکرد. خدا خود گواه است که او وظیفه خود را به درستی انجام داد. @AhmadMashlab1995