eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصویری از #شهید حاج مهدی باکری در حال تدارک سفره افطار.... #دست_ما_رو_هم_بگیـــر @AhmadMashlab1995
⚠️رقاص بجای شهید.. درس #شهید_فهمیده را از کتب درسی حذف کردند، بجاش در مدارس به دانش آموزان ترانه های #ساسی_مانکن آموزش میدن!!!😏 آینده بجای شهید فهمیده و همت و حججی، باید منتظر #فاحشه باشیم😡... ⚠️#شبیخون_فرهنگی یعنی این ‌ #استحاله_نرم_نظام #تغییر_نرم_ذائقه_ها #فتنه_اکبر #سند2030 #اصلاحات_آمریکایی #فتنه_اصلاح_طلبان #افسادطلبان @AhmadMashlab1995
شهیداݧ بر شهــادت خنده ڪردند بہ عطرِ خود بهاراݧ زنـــــده کردند بہ زیرِ لب بگفتـا لالـــــہ🌷 با خــود شہیداݧ لالہ را شرمـــــنده ڪردند #غریب_طوس😍 #شهیدانه #شهیدمشلب @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_ششم بنده_نفس_تا_بنده_شهدا زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر اما بال
وسطای مسابقه امتیازها طوری بود که من برنده مسابقه بودم اومدم با پا بکوبم به کتف حریف که اون با نامردی با مشت کوبید به چشمم فقط فهمیدم چشمم جایی را نمیبینه وقتی به هوش اومدم دیدم یه سرم به دستمه و چشمم بسته شده زینب پیشم بود دکتر وارد اتاق شد دکتر: چه کردی با خودت خانم معروفی مگه نگفتم ضربه مساوی نابینایی -دکتر بهش گفتم ب چشمم ضربه نزن اما نامردی کرد دکتر:دختر خوب گرد وخاک برات سمه -اما من باید برم جنوب دکتر: تو چقدر لجبازی دختر برو بیا کور شدی دست من نیستا اسممو نوشتم ۱۵روز دیگه میریم راهیان نور کور بشم به درک من باید برم جنوب ...... .. ✍ نویسنده : بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
من منتظر رفتن به شلمچه بودم اونجا محجبه شدم اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟ خواهرت بهت احتیاج داره یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم گفت : غصه چی رو میخوری ؟ نترس خواهرمن سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود اومدم بلند بشم برم سمتش بی هوش شدم وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟ -نه مسئول خواهران : دکتر اینجا گفت بخاطر چشمت باید بریم اهواز بیمارستان یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین بیان دنبالمون من فقط گریه میکردم بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند بعد از ۵-۶ساعت گفتن چشمش صحیح و سالمه توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده کجایی حاج ابراهیم همت دوباره بی هوش شدم خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود اصلا فکر کنم بازگشت من از راه پرگناه بزرگترین معجزه شهداست شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه سفرمون تموم شد اما با خودم عهد بستم از راه شهدا برنگردم و ادامه دهنده ی راهشون باشم ✍ نویسنده : بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
خـوابــ دیـدم کـہ دلـم بُرده ای از عمــق وجــود با تــو بودن چــہ صـفـایے بہ دلـم داد حـُـســیــن @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حسین_جان خـوابــ دیـدم کـہ دلـم بُرده ای از عمــق وجــود با تــو بودن چــہ صـفـایے بہ دلـم داد حـ
تو این ماه ... بریم‌ کنار گودی قتلگاه...💔😔 امام‌ حسین (ع) هیچ کس رو دست خالی برنمیگردونه...🌸 ساربان رفت کنار گودی ،دست خالی برنگشت... دیگری رفت،پیراهن حسینو برداشت،دست خالی برنگشت...💔 دیگری رفت،انگشترو برداشت،دست خالی برنگشت... زینب(س) رفت،دست خالی برنگشت...💔 شمر رفت،دست خالی برنگشت...😓 آقا هیچ کسو دست خالی برنمیگردونه...😊 @AhmadMashlab1995