🌸🍃
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله
معـناے نوڪرانہے
خیرالعمــل، حــرم
فرهنگِ عشق را
شده ضربالمثل، حــرم
ذڪر نفـس نفـس
زدنم تا ابد حسـین
فڪرِ تقرّبـم بہ
حسین از ازل، حـرم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
🌸🍃
@ahmadmashlab1995❤️
🍃🌺امام زمان (ارواحنا فدا) در وصیتنامه شهدا🍃🌺
✅تاملی در وصیت شهدا🔻🔻🔻
شهید بهتویی ابراهیمی آتانی (1362-1342 قزوین)
با درود به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ فرمانده رزمندگان در جبهه های نبرد حق علیه باطل... قسم به لحظه ای که گلوله ی خصم سینه رزمنده ها را می شکافد و او بر روی خاک تفیده و داغ جنوب و غرب می غلتد و بر لب هایش امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه می کند... وای بر ما با این اعمال، با وصف این همه اعمال ناپسند که آگاهانه و ناآگاهانه انجام می دهیم در انتظار مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز هستیم. فکر بکنیم ببینیم آیا ما از موانع راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیستیم؟ یک انسان، [وقتی] انسان دیگری را دعوت می کند، یک سری تدارکات برایش قائل می شود، ما چه چیزی را تدارک دیده ایم که از خدا می خواهیم که در ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف تعجیل بفرماید.
#بقیة_الله
#شهدا_امام_زمان_عج
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌺امام زمان (ارواحنا فدا) در وصیتنامه شهدا🍃🌺 ✅تاملی در وصیت شهدا🔻🔻🔻 شهید بهتویی ابراهیمی آتانی (
🍃🌷🍃
#دلنوشته
حاج حسین یکتا میگفت:
"فرمانده خواب امام زمان عج رو دیده بود که با خودکار قرمز ، زیر اسم بعضی از افراد شرکت کننده در عملیات رو خط کشیده بودن؛ و در عملیات بعد، همان ها که زیر اسمشون خط کشیده شده بود #شهید شدند "...
رفقا امام زمان دهه نوَد، همون امام زمان دهه شصت هستن!!!
مهم ماییم ک مثه شهدا باشیم
مثل جوون های دهه شصت...
تا یه روز هم قرعه بناممون بیفته و مولا زیر اسممون خط بکشن
من مطمئنم! اگر در این زمان مثل جوانان دهه شصت، خودسازی کردیم، مولا زودتر از آنها خریدارمون میشن!
چون دینداری الان خیلی سختتر از اون موقع شده ...
#دلنوشته
#کپی_بالینک
@AhmadMashlab1995
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ارادت ویژه #شهیداحمدمشلب به امام رضا ولقب غریب طوس
#مادرانه_های_سلام_بدرالدین
#مادر_شهید_احمد_مشلب
#مشهد
@AhmadMashlab1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_یڪ_فنجان_عشق_مهمان_من_باشید #قسمت_هجدهم •°•°•°• قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام. زبونم بند
#رمان_یڪ_فنجان_عشق_مهمان_من_باشید
#قسمت_نوزدهم
•°•°•°•
توی دلم ولوله ای به پا بود.
روی تخت نشست
و روی صندلی نشستم...
داشتم میسوختم و این گرما و التهاب باعث شده بود حالت تهوع بگیرم.
بلافاصله بعداز نشستنش صداشم اومد:
_چه اتاق جالبی داری..
نه نگاهش کردم نه چیزی گفتم.
_ایول.کتاب خونم که هستی!
با کلافگی سرمو چرخوندم سمت دیگری.
_من هیچ وقت از درس و اینا چیزی نفهمیدم!
دیپلمم به زور گرفتم!
همین که دیپلم گرفتم رفتم تو شرکت بابا و شدم معاونش!پولداریَم خوب چیزیه! همه بهم میگن مهندس!
ثانیه ای سکوت کردو ادامه داد:
_ببینم؟؛
تو چیزی نداری که بگی؟!
با نفرت بهش نگاه کردم:
+ میشنوم!
_خب.
من کیوان ،۲۴سال دارم!
و بعد زد زیر خنده
(نیشتو ببند مسواک گرون میشه!
پسره روانی!)
صداشو صاف کردو ادامه داد:
_ببین نیلوفر...
پریدم وسط حرفش:
+خانوم جلالی!
پوزخندی زد:
_نه همون نیلوفر!
دیگه منو تو که نداریم!
+از روی چه حسابی این حرفو زدید؟
_از اونجایی که میدونم جواب شما مثبته!
(آش ماش
به همین خیال باش!)
پوزخندم و جمع کردم و گفتم:
+میشنوم!
_من همه چی دارم
خونه، ماشین آخرین مدل، کار، پول.
خلاصه خودتو بامن خوشبخت بدون!
+خوشبختی به مهرو عاطفه اس!
پول خوشبختی نمیاره!
_اینا که گفتی من نمیدونم یعنی چی زیر دیپلم حرف بزن.
خلاصه اینکه دیگه حرفی ندارم.
.
وارد پذیرایی شدیم و من بدون توجه به بقیه روی صندلی نشستم
باباش گفت:
_دهنمون و شیرین کنیم؟!
همه برگشتن سمت من.
حتی مامانم دیگه نگفت یه هفته فکر کنه بعدا.
تکونی به گردنم دادم و گفتم:
_اگه گرسنه هستید میل کنید،
جواب من منفی هست! .
⬅ ادامه دارد...
.
•°•°•°•
.
@ahmadmashlab1995
سلام
وقتشه رو به قبله بایستیم
دست راستمون رو بذاریم روی سینمون و بگیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نیتتون رو بعد از سلام زمزمه کنید♥️
#صبحتون_منور_به_نور_نگاه_شهید