eitaa logo
عجائبُ الاَرض🇵🇸
65.1هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
47.2هزار ویدیو
207 فایل
متفاوت‌ترین‌مجله‌دانستنی‌هاوعجایب‌جهان🌎 هدف این کانال افزایش‌اطلاعات عمومی و آشنایی با حقایق شگفت انگیزجهان است ‌‌انتقاد؛پیشنهاد؛@Niai73 تبلیغات‌ ارزان بابازدهی عالی: eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab ‌ ‌ ‌ ‌تبادل @Admin_Tb3 ‌ ‌ ‌ ‌ .
مشاهده در ایتا
دانلود
📝یه ﻛﺎﺭﺕ ﻋﺮﻭﺳﻲ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺳﻴﺪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺟﺬﺏ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺕ ﺷﺪﻡ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻨﻢ : ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﻴﺘ ﻬﺎﻱ ﻣﻬﻢ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﻴﻜﻨﻪ ، ﺑﻌﺪ ﺗﻮﻱ ﻛﺎﺭﺕ ﻋﺮﻭﺳﻴﺶ می نوﻳﺴﻪ ﻛﻪ : ﺑِﺎﺳْﻤﻪ ﺗﻌﺎﻟﻲ ؛ " ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻛﻒ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ . " ﺩﻭﺷﻴﺰﻩ ﻓﻼﻧﻲ ﻭ ﺁﻗﺎﻱ ﺑﻬﻤﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻋﻘﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻧﺪ ! ﺑﻨﺎ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺟﺸﻦ ﺑﺎﺷﻜﻮﻫﻲ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻴﻢ، ﻭﻟﻲ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﺟﺸﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺗﺎ ﺁن ها ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﻨﻨﺪ , ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺟﺸﻨﻲ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ . ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﺍﻃﻼﻉ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ ... ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﺍﺭﺗﺎﻥ ﻣﺤﺮﻭﻣﻴﻢ، ﻭﻟﻲ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻳﻢ ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺧﺪﺍﭘﺴﻨﺪﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻛﻨﻴﺪ . ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺗﻔﻜﺮ !!! 💠ﺁﺩم هاﻱ ﺑــــــــــﺰﺭﮒ ﻗﺎﻣﺘﺸﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﻧﻴﺴﺖ ؛ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺁن ها ﻗﻠﺒــــــــــﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
لباس های تولیدیمون تا حراج خورده😘😘 مانتوهای بالا رو میدم تومان😳😳 مانتوهای تابستانی هزار😘 ♦️ ♦️ آدرس تولیدی داخل کانال هست 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2199715857C6b517abf38 فقط قیمت هارو مقایسه کنید نصف قیمت بقیه جاهاس😲😲😲
🦋عــاشــقــتــم خـــدا🦋 خـــداجـــان!!!💝 🍃🌸بـــه خودم آمدم انگار در من بود 🍃🌸ین ڪمی بیشتر از دل به ڪسی بستن بود 🍃🌼آن به هر لحظه‌ی تب‌دار تو پیوند منم 🍃🌼آنقدر داغ به جانـــم ڪـــه دماوند منم بـــا تـــوام ای … 🍃🌸و زمینی ڪه قسم خورد شڪستم بدهد 🍃🌸و زمـــان چنبـــره زد ڪار به دستم بدهد 🍃🌼من دیدم و آرام به خاڪ افتادم.... 🍃🌼واز آن روز ڪـــه در بند تـــوام آزادم 🍃🌸بی تو بی ڪار و ڪسم وسعت پشتم خالیست.... 🍃🌸گل تــو باشی من مفلوڪ،دو مشتم خالیست 🍃🌼و نباشی من از اعماق غرورم دورم 🍃🌼زیـــر بی‌رحم ترین زاویـه‌ی ساطورم دعــــا....🤲 💚 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 💠 حکایت جوان درمانده و توصیه میرزا جواد آقا ملکی تبریزی 🎤 کمی فکر کنیم به اینکه: 👈چرا دَخلامون خالی شده؟ 👈چرا روزی مون کم شده؟ 👈چرا دعاها مستجاب نمیشه؟ ببینید و نشر دهید 📨 💚 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
خانمای دختر دار که به مرتب درومدن بچشون تو جمع خیلی اهمیت میدن ؛ بیان یاد بگیرن 😌👇 صدجور بستن موی کودک با 😍 انواع 😍 چهل مدل با کش و گل😍 با مدل موهای دخترت دل مادرای مغرور پسرو آب کن بیا😋😌😅👇 https://eitaa.com/joinchat/1929904173C8d71dcc136
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
😵😵 ماسه تا رفیق بودیم با هم که حسابی خرابکاری‌ های زیادی میکردیم و خیلی گناه های کبیره ای انجام دادیم و حداقل روزی یک بار ناموس مردم رو مورد اذیت قرار میدادیم یک شب من خودم تنها بودم و حسابی دلم میخواست که کسی رو اذیت کنم.رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم تو یه راه یه دختر چادری دیدم که داشت برای عزاداری امام حسین علیه السلام به مسجد می رفت رسیدم بهش به هزار زور و التماس تونستم سوار ماشینش کنم وقتی سوار ماشینش کردم بردمش........❌📛♨️😱 ادامه این داستان را در کانال زیر بخوانید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
CQACAgQAAxkDAAEIMCFe5NrZBEEOeqka89mnrUMLE7JriQACqQcAAgm7CFOmb9NTHdVv5BoE.mp3
1.97M
⭕️ به هیچ وجه کسانی که اهل گناه هستند زندگی شادی ندارند...(فقط به ظاهر شادن) 🌺 اگه کسی میخواد عمیقااا شاد باشه و لذت ببره😎 تنها راهش "امساک لذت" هست...👌 🎤 💚 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ تا ولاالضالین را در گوش من خوانده است! ✍یکی از شاگردان شیخ اعظم انصاری گوید: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس افادت شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم. خیلی براین حالت متأثر شدم تا جائی که دست به ختوماتی زدم باز فایده نبخشید بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل گشتم. شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم را در گوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم. درس را می فهمیدم کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت می کردم. روزی از پایین منبر درس با شیخ بسیار صحبت می نمودم و اشکال می گرفتم. آن روز پس از پایان درس خدمت شیخ رسیدم. شیخ آهسته در گوش من فرمود: آن کسی که بسم الله را در گوش تو خوانده است تا ولاالضالین را در گوش من خوانده است. این را گفت و رفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت به کسی این مطلب را نگفته بودم 📚ر.ک: داستان های شنیدنی از کرامات علما / 62 61، به نقل از: بحار الانوار، 72 / 130. ↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 تکان دهنده😰😱 💯جشن تولد دختر در ❗️😱 ❌مرگ دختر بد حجاب😰😱 خیلی ترسناکه😱😱 🔞فیلم دارای صحنه های خطرناک زیر18سال نبیند😰😰 بخدا زندگیمو عوض کرده خیلی خطرناکه😰😭😱 👇ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/1883635760C6a5de32ff3
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
شوهرم شده ی گرگ گرسنه🙊منم که بره ی مظلوم نمای خوردنی🐐😉 دیونه شده از ادا اطوارم همش میگه دختر چیکارکردی بامن😂 اولایل اصلا اینجور نبودا همش با بی تفاوتیاش زجرم میداد😢انگار نه انگار که زن داشت وقتشو فقط با تلویزیون و موبایلو وخونه ی مادرش پرمیکرد😒هرروزم داشت رابطمون سردتر میشد تااینکه یروز به یکی از دوستام مشکلموگفتم🚶‍♀اشتباهامو بهم گفت😢باورم نمیشد اینهمه زرنگی داشته باشه و شوهرشو تو مشتش گرفته باشه😳گوشیمو ازم گرفتو عضو یه کانالم کردو گفت عوض کانالای چرت و پرت گشتن بیا اینجا اون شوهرتم آروم آروم رامه خودت میشه😈😉منکه نتیجشو دیدمو الان بایه شوهر شیطون وشاد طرفم😍😂شماام عضوشید عالیه🙊👇 💝👈 کلیک کنید 👉👈 کلیک کنید 👉
✨﷽✨ ✍در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود 40 ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است. پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. ↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•