#کلام_علما
✍آیتالله مجتهدی:
✨شخصی شنید که غیبتش را کرده اند ، کت و شلوار ، و شیرینی خرید و به عنوان چشم روشنی برای غیبت کننده فرستاد.
✨شخـص غیبت کننده پرسید:
چرا به من چـشم روشنی داده ای؟!
✨جـواب داد:
شما ۴٠ روز ، تمامی نـماز و روزه و
عباداتت را به مـن دادی و من به
جایش این هـدیه را برای شما فرستادم!
💠 @Akharinkhorshid
🏮 #تلنگر
چه زود دیر می شود گاهی؛
انگار از این گفتن های "دفعه ى بعد" خبری نیست...
نه شانس دوباره ای و نه حتی وقت اضافه اى...
گاهى باید بین این دو یکی را برگزید:
"الان" یا "هرگز"
"آن روز كه این نشانه ها صورت پذیرد [زمان ظهور]، درهاى توبه به روى آنان بسته می شود و ایمان آوردن افراد پذیرفته نخواهد شد" (سوره انعام، آیه ۱۵۸)
🔺 و یادمان باشد #ظهور ناگهانیست...
فرصت ها را از دست ندهيم...
@Akharinkhorshid
یابن_الحسن_مارو_از_خونه_بیرون_نکن.mp3
1.27M
✦یابن الحسن منو از خونه بیرون نکن آقا جان(درد و دل با حضرت)😔✦
🗣خطیـب:استاد
#پناهیان
👌 #زیبا_و_شنیدنی
♻️ #نشر_صدقه_جاریه ♻️
@Akharinkhorshid
⭕️ در قسمت هشتم چه اتفاقی افتاد؟
🔹 چند لحظهای به این منوال گذشت تا اینکه ملیکا با تعجب پرسید: آقای پارکر، حالتون خوب نیست؟! به نظر میاد رنگتون خیلی پریده. اگه بد موقع مزاحم شدم میتونم برم یه وقت دیگه بیام!
- اوه، نه خوبم، متأسفم اگه با رفتارم بیخودی نگرانتون کردم.
- نه اصلاً! فقط احساس کردم چندان سرحال نیستید.
- من فقط یه کم سردرد دارم. خب بفرمایید بنشینید. چطور میتونم کمکتون کنم؟ و درحالیکه سعی میکرد آرامش خود را حفظ کند، پشت میزش قرار گرفت و صندلی روبروی آن را به ملیکا نشان داد.
- بله. ممنونم. خب برای اینکه زیاد مزاحم وقت شما نباشم میرم سر اصل مطلب.
- صبر کنید. اول یه سؤالی دارم اگه حمل بر بیادبی من نباشه! شما اون روز تو پارکینگ این ساختمون چی کار میکردید؟ تا جایی که من فهمیدم شما دانشجوی رشته مطالعات تاریخی هستید و باید در دانشکده ویلکینز در خیابون گاور مشغول به تحصیل باشید! علاوه بر اینکه اینجا بیشتر ساختمان اداری و حقوقیه، دانشجوها کمتر به اینجا میان.
🔸 ملیکا بدون مکث و قاطعانه پاسخ داد: اومده بودم شما رو ببینم. دقیقاً به همون دلیلی که الآن اینجا هستم.
تعجب ادموند بیشتر شد، در دل با خودش تکرار میکرد؛ خدایا چه چیزی برای من در حال رخ دادن است؟! سرنوشت مرا به کجا خواهد برد؟ (ادامه دارد...)
🔄 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی ۱۱
@Akharinkhorshid
خدایــ♥️ـــا
وقتی همه چيز را به تو مي سپارم
نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد!
و دعايم؛به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود
پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم
تا تمام آشفتگی ها،و سردرگمي هايم
در حضور امن و گرمِ تو
به آرامی ذوب شوند و از ميان بروند . . .
#الهی_به_امید_تو
↷❈🔅🍃❣🍃🔅❈↶
@Akharinkhorshid
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتماببینید👆
#کلیپ
✅ کرامت امام زمان(عج)
#یااباصالح❤️❤️
#فوق_العاده_زیبا
#برای_دیگران_ارسال_کنید
🆔 @Akharinkhorshid
⭕️ در قسمت ۴ چه گذشت؟
🔹 ادموند هم که چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نمیدید، این چنین شروع کرد: فقط یک ماه اول نامزدی باهاش حس خوبی داشتم، انگار هرچه زمان پیش میرفت نقابی که به چهره زده بود بیشتر کنار میرفت. اوایل فکر میکردم من خیلی وسواس دارم و باید راحتتر با بعضی چیزها در جامعه کنار بیام؛ اما رفتارش از حد تحمل من خارج شده بود. من رو متهم میکرد که رفتار و افکار قرون وسطایی دارم و این روزها دیگه کسی مثل من مُتحجِّر زندگی نمیکنه. بیبند و باری های اخلاقیش رو پشت توهین به اعتقادات دینی من پنهان میکرد تا منو بشکنه و به هدفش برسه. وقتی بحث به اینجا رسید ادموند از عصبانیت قرمز شده بود و به وضوح میلرزید.
- رفتار زنندهای در دانشگاه و مکانهای رسمی و غیررسمی داشت،کافی بود به یه مهمونی دعوت بشیم تا در کنارش کل اعتبار خانوادگیم زیر سوال بره، با سر و وضع نامناسبی لباس میپوشید و قوانین رو زیر پا میذاشت، من چند بار سعی کردم با مهربونی توضیح بدم که رفتارش مناسب نیست ولی باز هم منو مسخره کرد. چند هفته پیش با آرتور، الیزا رو تو محوطه دانشکده با یه پسری دیدیم که... حرفش رو قطع کرد و ساکت شد، پدر و مادرش فهمیدند که تعریف کردن جزئیات آن اتفاق مثل بیماری جذام در حال خوردن روح و روان پسر عزیزشان است، پدر دستشو روی دستان ادموند گذاشت تا به او بفهماند که اجازه دارد از این قسمت گذر کند.....
🔄 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی ۱۲
@Akharinkhorshid
خانم خونه نظم داشته باش.mp3
2.21M
👌 #مهم_و_شنیدنی👆
‼️ خانم خونه نظم داشته باش
🎤 خطیب استاد
#دانشمند
♻️ #نشر_صدقه_جاریه ♻️
@Akharinkhorshid
﷽
ای یوسف پرده نشین
ازتوخجالت میکشم
حبس گناهان منی
ازتوخجالت میکشم
هرروزعهدی میکنم
شایدگنه کمترکنم
ازنقص عهدم دم به دم
ازتوخجالت میکشم
🍃🌸اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
@Akharinkhorshid