❌❌ آقای ظریف کی خسته هست؟
🔻ظریف: "من هم معتقدم مردم از پرداخت هزینه(در خصوص غزه) خسته شدهاند"
👈 آقای ظریف؛ سران جنایتکار نظام های سیاسی آمریکا انگلیس و فرانسه، انواع سلاحها، موشکها، پهپاد، بمبهای فسفری و... را برای نابودی و نسل کشی مردم بی دفاع و مظلوم غزه در اختیار رژیم کودک کش اسرائیل قرار می دهند و هرگز خسته نمی شوند!
🔺 آیا شما از اینکه زنان، کودکان و حتی مجروحان غزه در بیمارستان ها هم امنیت ندارند، احساس خستگی نمی کنید؟!
🔺 به نظر شما آیا کشورهای اسلامی و مسلمانان باید صرفا نظارهگر قتلعام و کشتارجمعی مردم غزه باشند یا باید اقدام عملی در مقابل رژیم جنایتکار و قاتل مردم غزه از خود نشان دهند؟
👈 آقای ظریف؛ این روزها و همه روزه، مردم دنیا از جمله آمریکا، انگلیس، فرانسه با تظاهرات میلیونی خود از مردم بی پناه غزه جانانه حمایت می کنند و خسته نمی شوند؟
🔹آقای ظریف؛ وجدانت را قاضی کن؛
کی خسته هست. شما یا مردم ایران؟
کی خسته هست شما یا مردم با غیرت و غمبار دنیا؟
👈 آقای ظریف؛ در مقابل این فرمایش پیامبر اسلام چه توجیهی دارید که فرمود" مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ" آنکه صبح کند و دغدغه مسلمانان را نداشته باشد، مسلمان نیست.
🔺آقای ظریف؛ شما که مردم ایران را در داستان برجام نافرجام خسته کردید چه جوابی دارید؟
آقای ظریف !!!!!؟؟؟؟؟
همین...
✍ محمدعلی برزگر
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨❌❌بالاخره این اختلاس ۳هزار میلیاردی چی شد؟
خوردن و بردن و کسی هم نتونست کاری بکنه؟
ببینید...
#اختلاسگر
@Alachiigh
🔴 هـــــــــــــــــــــــــــــــــشدار!
🔻جمهوری اسلامی تقلبی با ولی فقیه تقلبی!
#عموفیدل
#مسوول_تقلبی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #قسمت_دوم #ناحله ی صدایی از پشت
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#ناحله
#قسمت_سوم
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بودچشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم زیر خنده..
#نویسنده: فاطمه زهرا درزی,غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
⚜ این زندگی نیست که میگذرد
این، ما هستیم که رهگذریم و میگذریم...
مهربان باش و محبت کن...
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹شهید حسن تهرانی مقدم🌹
حسن طهرانی مقدم، مردی فراتر از دوران و با آرزوهای دور بُرد...
🚀چارهای نداریم جز اینکه جواب موشک رو با موشک بدیم. باید از هرجا میتونیم تجهیزات فراهم کنیم؛ سوریه، لیبی، حتی کره شمالی...
🚀انسانهای ضعیف ، درحد امکاناتشان کار میکنند...
روحت شاد همیشه قهرمان 🙏💐
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
40.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 #کــــــــلیـپ_ویــــــــــژه
🔻دفاع تمام قدِ زیباکلام از اسرائیل کودک کُشِ جنایتکار!
✖️و پاسخ دندان شکنِ علی علیزاده به این عنصرِ غرب زده!
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#علیزاده
#زیباکلام
@Alachiigh
⭕️فرق ما و اونا
🔴چرا بعضیا اینقدر عیان بی شرفی خودشونو جااار میزنن
🔴 درسی از آمریکایی ها برای برخی مسئولین ما
🔹مجلس نمایندگان آمریکا کمک 14.3 میلیارد دلاری به رژیم صهیونیستی را تصویب کرد
به وحشی ترین رژیم تاریخ، بیش از 2 برابر کل بودجه نظامی سالانه ایران، کمک اضطراری میکنن تا بیشتر جنایت کنه
از اونور سگهای خودشون مثل ظریف رو میندازن وسط که ما چرا باید از مستضغفان فلسطینی حمایت کنیم.. این مرتیکه دستکم 8 سال وزیر خارجه ایران و سالها دیپلمات این کشور بوده.. ببینید چه خیانتهایی که کرده و کسی خبر نداره
یه سگشون تو وزارتخارجه، یه سگشون تو صداوسیما، یه سگشون تو اقتصاد و.. خیلی از این سگهای قلاده بسته ظاهرالصلاح توی ایران دارند
#بیشرف #بی_بصیرت
#روشنگری
#فلسطین
#غزه
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️#استوری
✘ نتیجهی کار فرهنگیِ «خدا یه نفری! »
انگشت به دهان موندن دنیا رو در پیش رو داریم
#امام_زمان(عج)
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #ناحله #قسمت_سوم دیگه نایی برام
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿
#ناحله
#قسمت_چهارم
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم
برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم
اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم .
مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد
خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم
با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم....
___
معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت
_نگاه کن تو همیشه آخری...
همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم
ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم
در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف
_چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین
اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان
با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم
از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون
یه دربست گرفتم تا دم خونه
خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم
یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم
یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم
با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره
اخه الان وقت بارون باریدنه؟
منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم
ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد
پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد .
دوسشم کنارش بود
خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم
دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود
دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته...
تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود
سعی کردم بفهمم چی دارن میگن
با خنده داد میزد و میگفت
_از بنر نصب کردن بدم میاد
از بالا داربست رفتن بدم میاد
محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد
اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن
وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن !
چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن
به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه
(ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود
قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود
یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم)
سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم
یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد
فکرم مشغول شده بود
نفهمیدم کی رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!!
دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بش
که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست
بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام
کلید و تو قفل بچرخونم موش ابکشیده شدم
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴❌اگر زیاد در معرض امواج موبایل هستید یا اینکه زیاد از فضای مجازی استفاده میکنید *حتما باقالی بخورید*
تاثیری نداره ولی خوشمزه س هوا هم سرد شده میچسبه 😁
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید_علی_جمشدی🌹
اگر در جمهوری اسلامی خلافی صورت گرفت
تقصیر را بر گردن نظام نگذارید!
بگویید فرد اشتباه کرد نه نظام...
که چه بسیار افرادی برای ضربه زدن به
نظام آمده اند، کسانی که بویی از ایمان
و مردانگی نبرده اند
کسانی که نان نظام را می خورند
و ریشه نظام را می زنند
الحق که چه خطرناکند این افراد..!
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌❌ با پول ملت ایران آخوند میشن ولی تمام قد جلو ایران ایستاده‼️
🔻محمد توحیدی آخوند انگلیسی. متولد قم و یکی از شاگردان خلف سید صادق شیرازی! ایشون از ابتدای جنگ غزه پشت اسرائیل ایستاده و ایران رو محور شرارت خونده.
🔺با پول ملت ایران آخوند شده ولی تمام قد جلوشون ایستاده. از طرف انگلیسم بشدت حمایت میشه. امثال این اخوندای دوزاری کم نداریم متاسفانه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️❌منبع درآمد جدید منوتو رسید
🎥🔴روح آریایی
#مهران_مدیری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥❌ اگر میخواهید مقابل غربیهای وحشیِ نژاد پرست مقاومت کنید، موشک بسازید و به تربیتشدگان در دانشگاههای غرب اعتماد نکنید
✍ ۸سال به تربیتشدگان غرب اعتماد کردیم، گونی گونی جاسوس از لابه لاشون بیرون می اومد...
از جیسون رضاییان که طعم آدامس روحانی رو میدونست تا دری اصفهانی که مذاکره کننده هسته ای بود،
تا محیط زیست و بانک مرکزی و ....
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌ یه کار تمیز رسانه ای یعنی این..👆👆
🔻بیآبرویی اسرائیل و آمریکا در شبکههای اجتماعی هر روز بیشتر و بیشتر میشه!
✖️حقیقت داره میرسه به گوش مردم دنیا
❌انصافا کار رسانه ای رو خیلی بهتر از ما بلدن، تو یک دقیقه پیامشو تمام و کمال به مخاطب رسوند...👌
#فلسطین
#رژیم_حرامزاده_صهیونیستی
#طوفان_الأقصی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿 #ناحله #قسمت_چهارم انقدر حرف ز
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿
#قسمت_پنجم
#ناحله
با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم
مستقیم رفتم آشپزخونه
مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید
فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه
با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟
مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟
بدووو برو بیروووون
به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :
چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید
مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن
چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟
یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم
مامان:علیییککک،برووو
فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده
داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد
+فاااااااطمههههههههه
_جانمممممممم
+وایستا ببینم
با تعجب نگاش میکردم
اومد نزدیکم
دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند
یهو محکم زد تو صورتش
چند لحظه ک گذشت
تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده
+صورتت چیشدهه؟؟
به مِن مِن افتادم و گفتم
_ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟
چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی
دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره
گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس
یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟
نفسم حبس شد و برگشتم عقب
با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم
تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه .
واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام
وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین
منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟
اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم
اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید
لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه
دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم
نشسته بودن سر میز
یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش
برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه
گفتم
_بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه
مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد
سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم
تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو
نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟
چیزی نگفتم
مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟
بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو
سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه
خیره نگام کرد ک ادامه دادم
_خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت
بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت
+خب دیدی که حق با من بود ؟
چیزایی ک من میگم محدودیت نیست
اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد
همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه
روش و کرد سمت من و گفت
+شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی
بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت
کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم.
رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم
دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور
یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ...
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 یادتون باشه تو این فصل اگرسرما خوردیدانگور نخورید...
❌ انگورحاوے هیستامینِ
که سرماخوردگی راتشدید کرده
واگر ویروسی خفته دربدن نیز وجود داشته باشد،هیستامین آن رافعال میکند.
#پزشکی
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh