لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید ادواردو آنییلی🌹
♦️حالت عجیب ادواردو آنیلی، تنها وارث کارخانه لامبورگینی بعد از ملاقات با امام خمینی(ره)
🎙 #حجتالاسلام_راجی
🔹 به مناسبت #سالروز_شهادت #ادواردو_آنیلی میلیاردر ایتالیایی
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
💢#ویژه 👆👆
⁉️اجرای نقشه صهیونیست ها توسط ظریف به صورت کاملا برنامه ریزی شده!!؟ و البته هدفمند !!
م طه
❌سریال حیوانات سیاسی در سال ۲۰۱۲ توسط آمریکا ساخته شد و در آن نشان دادند که نماینده ایران برای مذاکره به سراغ آمریکاییها میرود
❌ اما نکتهای که وجود داشت، نشستن نماینده ایران بر ویلچر بود! در واقع فیلم میخواست نشان بدهد تحریمها ایران را فلج کرده و چارهای جز مذاکره ندارند.
⛔چند ماه بعد و در سال ۲۰۱۳، محمدجواد ظریف با ویلچر به ژنو رفت تا با غربیها مذاکره کند!
⁉️تا حالا از خودتون پرسیدید چرا ظریف فقط همون یکبار مجبور شد روی ویلچر بشینه و این اتفاق نه قبلش و نه بعدش هیچ وقت تکرار نشد؟
در آن سریال نماینده آمریکا در پاسخ به درخواست نماینده ایران که اسمش زرین هست! حرف جالبی زد و گفت من فقط میتوانم باهات عکسهایی بگیرم که در حال لبخند زدن و دست دادن هستم و نمیتونم چیز بیشتری بدهم!
#فلسطین
#رژیم_حرامزاده_صهیونیستی
#طوفان_الأقصی
#ظریف
@Alachiigh
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 زمان شاه هواپیما می ساختیم!❌
🔻آفتاب پرست به این سرعت نمیتونست رنگ عوض کنه👆👆
یکی از عواقب نشستن پای شبکه های دوزاری ماهواره ای همینه دیگه!
#پیشنهاد میکنم ببینید
#خودتحقیری_مزمن
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
❌️صبح تا شب از آزادی بیان برای مردم ایران میگن ولی به خودشون که میرسه احساس خطر میکنن ، امریکا تصمیم داره کانال های شبکه های اجتماعی که ناشناس هستن رو مسدود کنن ، تمام کاربران باید با هویت واقعی خودشون فعالیت کنن تا بعدا بشه بابت حرف هایی که زدن بهشون مراجعه کرد که از چی و کی حمایت کردن!
❌جالبه که از ربات های روسی و ایرانی و چینی صحبت میکنه و میگه این کار برای امنیت بچه هامونه !
✍️🏻بچه های ما امنیت نمیخواستن ؟ امنیت روانی جامعه ما مهم نبود ؟!!!
#صـــراط
@Alachiigh
ماشاءالله اباعبدالله.mp3
10.41M
🙏صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚
ماشاءالله اباعبدالله
🔊 #صوتی
تنظیم #استودیویی
التماس دعا 🙏🙏
#محمدرضا_طاهری
#حسین_طاهری
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿 #قسمت_پنجم #ناحله با باز شدن در خ
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿
#ناحله
#قسمت_ششم
نشستم کف اتاق و شروع کردم به نق زدن
اخه ینی چی مگه حکومت نظامیه !!
این چه وضعشه ...
من به جرم تک فرزند بودن همیشه محکوم بودم ب اطاعت کردن
ولی خدایی صبرم حدی داره
فک میکنه اینجاهم دادگاهه حکم میده و من باید اطاعت کنم خسته شدم از این همه سختگیری ...اه
غر زدنام که تموم شد رفتم سراغ کیفم
زیرشو گرفتمو برعکسش کردم تا کتابام تِلِپی بیوفته زمین
ازین کار لذت میبردم
همه محتویات کیفم خالی شد
با دیدن گوشیم یاد اون دوتا پسره افتادم خودمو پرت کردم رو تختو قفل گوشیمو باز کردم و یه سره رفتم تو گالری
عکسو باز کردم تا ببینم قضیه از چه قراره
زوم کردم رو بنر یه نگاه به ادرس کردم
خب از خونمون تا این ادرس خیلی راه نبود فوقِ فوقش ۲۵ دقیقه
ساعتشم ۷:۳۰ غروب بود
همینجور که در حال آنالیز بنر بودم چشمم افتاد به اونی که با اون مردک دست به یقه شد .
یه چهره کاملا عادی با قد متوسط .
ولی چهارشونه و خیلی اندامی با صورت گندم گون .
قیافش نشون میداد تقریبا ۲۳ یا ۲۴ سالش باشه
دستش درد نکنه به خاطر من خودشو تو خطر انداخت ممکن بود خودشم آسیب ببینه.
ولی اینجور آدما خیلی کمن .
به قول بابا نیستن همیشه کسایی که تو رو نجات بدن از دست آقا دزده .
همینجور که داشتم به فداکاریش فکر میکردم و عکس و این ور اون ور میکردم متوجه شدم که دوستشم تو عکس افتاده
با اینکه خیلی واضح نبود، عکسو زوم کردم رو صورتش
تا عکسشو زوم کردم لرزش دستاش یادم افتاد برام خیلی عجیب بود.
با دقت بهش نگاه کردم پسر قد بلند و تقریبا لاغری بود پوست صورتش برخلاف دوستش سفید بود ابروهای پیوسته ای داشت و محاسن رو صورتش جذبشو بیشتر میکرد چیز دیگه ای تو اون عکس بی کیفیت دیده نمیشد .
موبایلمو زیر بالشم قایم کردم و کف اتاق دراز کشیدم عادتم بود با اینکه میز تحریر داشتم ولی اکثر اوقات رو زمین درس میخوندم .
کتاب تست فیزیکمو باز کردمو بعد حل کردن دوتا سوال دوباره ذهنم رفت پیش اونا .
چقدر زجرآور بود که نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم
اعصابم خورد بود خواستم تست سومو شروع کنم که یاد مراسمشون افتادم که از فردا شب شروع میشد .
به سرم زد برای تشکر ازشون یه زمانی برم هیئتشون ولی با این اوضاعی که پیش اومد و حکمی که پدر دادن یه کار غیر معقول بود.
البته برا خودمم سخت بود با کسایی که نمیشناسم حرف بزنم.
بیخیال شدمو سعی کردم ذهنمو متمرکز کنم تایمگرفتمو سعی کردم به هیچی جز خودم و درسامو پزشکیِ دانشگاه تهران فک نکنم.
با همین قوت پیش رفتم و تو نیم ساعت ۱۲ تا سوال حل کردم که ۵ تاش غلط بود
از غلط زدنام اعصابم خورد میشد خو اگه بلد نیستی نزن چرا چرت وپرت میگی!!
همینجوری حرص میخوردم و بلند بلند غر میزدم که مامان با یه ظرف میوه وارد اتاقم شدو گف
+ بس کن با این وضع میخوای دانشگاهم قبول شی؟
تو اگه بخوای اینجوری پیش بری بهت افتخار شستن دسشویی های بیمارستانمنمیدن چ برسه به پزشکی.
با این حرفش پکر شدم و بهش نگاه کردم و گفتم
+اخه تو نمیدونی کهههه
غلط زدنام احمقانسسس!
قیافمو کج و کوله کردمو ادامه دادم
+مامااان اگه یه وقت خدایی نکرده قبول نشدم میزاری برم آزاد بخونم
مامان اخماشو تو هم کردو خیلی جدی گفت
_اصلا فکرشم نکن .باباتو که میشناسی
تو سعیتو کن قبول شی وگرنه باید دور دانشگاه و خط بکشی .
با این حرفش دوباره بدبختیام یادم افتاد.
خودمو کنترل کردم و گفتم
+بله خودم میشناسمشون
ظرف میوه رو گذاش رو زمین و خودش رفت بیرون ازش تشکر کردمو گفتم
_مرسی
یه لبخندی گوشه لبش نشست و از اتاق رفت بیرون
ذهنمبیش تر از قبل مشغول شد علاوه بر اون انگار یه نفر با کفش پاشنه بلند رو اعصابم رژه میرفت!
واقعا دلیل این همه سختگیری و نمیفهمیدم
خواستم بیخیال همه ی اتفاقای که افتاده بود شم و خیلی بهتر از قبل به درسم بچسبم ولی نمیشد لپ تاپمو روشن کردمو رفتم دوباره اهدافیو که نوشتم با خودم مرور کردم.
بعد اینکه کارم تموم شد از تو کتابخونه
کتاب شیمیو برداشتم و جوری تو بهرش غرق شدم که گذر زمانو متوجه نشدم
____
با صدای در ب خودم اومدم
_بفرمایید
بابا بود در و آروم باز کرد و اومد تو
با دیدنش حالتمو از دراز کشیده به نشسته تغییر دادم
خیلی خشک گفت
+نمیای برا شام؟
نگاش کردمو گفتم
_نیام؟
روشو برگردوندو گف
+میل خودته
مظلومانه بش نگاه کردم و گفتم
_هنوز از دستم ناراحتین
در اتاق و باز کرد و رفت بیرون
+زودتر بیا غذا سرد میشه
با عجله پاشدم و رفتم دستشو گرفتم
_تا نگین ازم ناراحت نیسین نمیام
دستمو از رو دستش برداشت و گف
+باشه بخشیدمت زودتر بیا شام سرد شد
انقدم درس نخون یه وقت دیدی قبول شدی منم نمیتونم نه بیارم
بعدشم یه لبخند بی روح نشست کنار لبش
چشمی گفتم بعدش باهم رفتیم پایین.....
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
⚜دنیا پر از افراد خوب است!
اگر نمیتوانی پیدایشان کنی،
خودت یکی از آنها باش
⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🥀🥀🥀
علم باید پیشرفت کند
تا بفهمی چگونه میتوان در آب
برای خاک وطن جان داد ...
#والفجر_هشت
#غواصان_دریادل
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh