eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تا پریروز میگفتن که انتخابات، انتصاباته و رئیس جمهور هیچ اختیاری نداره، الان خودشون رو واسه رأی آوردن کاندیدشون دارن پاره میکنن! از شدت تناقض جر نخورید بزرگوارا! پ.ن: بدن یک اصلاح طلب طوری طراحی شده که در برابر تناقض، هرگز جـِر نمی خورد!😑 @Alachiigh
🔴👆🔴به کسی رأی بدهیم که این مسیر را ادامه دهد نه اینکه به دوره سیاه روحانی برگرداند. ⭕️ثمره اقدامات شهید رئیسی:رشد اقتصادی سال۱۴۰۲ بالاترین رشد اقتصادی ۷سال اخیر بود. -رشد اقتصادی کل: ۵,۷% -رشد صنایع و معادن: ۶,۷% -رشد نفت: ۲۰% -رشد صنعت: ۲,۱% -رشد ساختمان پس از چند سال منفی بودن:۳,۴% @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۵۴و۵۵ خیره به گنبد طلایی رنگ زمزمه کردم _ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ا
حسین با لودگی بغلم کردو بعد از هم بردیا رو و گفت _اخ که چقد دلم واسه شما دو تا قزقلند تنگ شده بودا!! ندیدمو گفتم _کلش فقط 3 هفتس ندیدیمونا! حسین_ ای کیو ! شیراز روزی 10 بار می ببینمتون! واسه همین سه هفته دوری خیلی سخت بود! تازه سخت ترم میشه! اخه سوگی پیشم نیس! خندیدمو گفتم _اینجوری قدرشو بیشتر می دونی! تو که اینهمه احساسی نبودی!! سوگند احساساتی تو رو هم احساساتی کرده!؟ خندیدو گفت _ اره دیگه هرچقدر تو بردیا یخی هستین منو سوگند دیگ فلز مذاب ! خندیدمو گفتم _بردیا بیا بریم وگرنه حسین می خواد تا صب مخ منو تو رو بخوره! حرصی نگاه خیرمو به منشی انداختمو گفتم _خانم محترم میشه کار منو راه بندازی؟ منشی چشم غره ای بهم رفتو به شخص پشت خطی گفت _مهلا جان من باهات کال(تماس) می گیرم! یه سیریش مثل بختک چسبیده به میز کارمو نمی زاره باهات حرف بزنم! فعلا بای! پوزخند زدم! این دختر فازش چیه خدایی! فعلا بای!!!!!!!!! فعلا یه کلمه با قوائد عربی ! بای هم یه کلمه انگلیسی! پشت چشمی برام نازک کرد و گفت _امرتون؟! واااااای! خدایا بی نووبت شفاش بده بی زحمت! دو ساعت دارم باهاش حرف میزنم میگم به رئیس شرکت بگو من اومدم ! حرصی گفتم _سعادت هستم! با اقای ارجمند قرار ملاقات دارم! تلفنشو برداشت و اجازه ورودمو از اری شفتک (ارجمند) گرفت. حالا انگار رئیس جمهوره که این همه کلاس میزاره! بدون تشکر به سمت دفترش راه افتادمو همونطور که می رفتم به منشی گفتم _به مهلا جانت بگو ببرتت کاشت حلزون تا مردم رو معطل خودت نکنی! و اجازه حرف زدن بهش ندادمو با تقه ای به در وارد شدم. ارجمند تا منو دید لبخند کریهی زدو گفت _ خیلی خوش اومدین بانوی جوان! دستمو مشت کردم تا نکوبونم تو فکشو دکور صورتشو پایین بیارم! دریا_ لطف دارین قربان! خب مثل اینکه منو برای استخدام توی شرکتتون پذیرفتین! _ اختیار دارین خانم سعادت! حضورتون در شرکت باعث افتخاره! لبخند مصنوعی زدمو گفتم _ این لطف بی اندازه شما رو می رسونه اقای ارجمند... خب من از کی و کجا باید مشغول بشم؟! از جاش بلند شدو همون طور که سیبیلشو نوازش می کرد گفت _ همراهم تشریف بیارین خواهشا! ازجام بلند شدمو با چهره ای که از صد فرسخی داد میزد دلم میخواد خفش کنم پشت سرش به راه افتادم! به سمت بخش فنی شرکت رفتو گفت _ باتوجه به رشتتون و مدرکتون که فوق لیسانس ای تی هستش شمارو تو قسمت حساس شرکت ینی بخش امنیت داده ها و پروژه های اینترنتی قرار دادم! لبخند شیطانی رو لبم نشست که سریع خودمو جمع و جور کردمو با ذوق مصنوعی گفتم _ ممنونم اقای ارجمند! شما پدریو در حق من تموم کردین! خندیدو با اون لبخند چندشش نگاهم کرد که برای بار هزارم خودمو نفرین کردم که زیر نگاه کثیف این پیرمرد پیزوری نمی تونم کاری کنم و دخلشو بیارم! سریع خدافظی کردمو وارد اتاق کارم شدمو با ذوق ساختگی اطرافمو نگاه کردم تا ببینم اتاق به دوربین مدار بسته مجهزه که دیدم بله ! علاوه بر دوربین مجهز به ضبط صدا هم هست! اعتنایی به دوربین نکردمو پشت میزم نشستم و سیستممو روشن کردم! پسوورد داشت! تا خواستم برم ازش پسووردو بپرسم تلفن روی میز زنگ خورد . تا برداشتم صدای منفور ارجمند توی گوشم پیچید که گفت 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۵۶و۵۷ حسین با لودگی بغلم کردو بعد از هم بردیا رو و گفت _اخ که چقد دلم واسه شم
_اوه رمز سیستمتو فراموش کردم بهت بگم! یادداشت کن! حافظه عددیم خوب بود و می تونستم عددا رو با چند بار تکرار توی ذهنم حفظش کنم اما هنوز وقتش نرسیده بود که استعدادمو رو کنم... خودمو به کوچه علی چپ زدمو همونطور که ورقه ای ازنوت استیک ( ورقه های کوچیک که یه گوشش چسب داره برای یادداشت استفاده میشه) جدا می کردم گفتم _چه به موقع یادتون اومد چون همین الان می خواستم بیام ازتون بپرسم! ارجمند که با این حرفم بهش ثابت شد دختر تیزی نیستم گفت _ یادداشت کن "-0-7-2-8-5-9-2" تشکر کردمو تلفنو قطع کردمو پسووردو وارد کردم! اول چک کردم که سیستم زیر نظر سیستم مادر نباشه که خوشبختانه اینطور نبود! نگاهی به ورقه اچار روی میزم انداختم! لینک اتوماسیون و ای دی و پسوورد و کد ورود روی اون بود . به اینترنت وصل شدمو وارد اتوماسیون شدم و بعد از زدن پسوورد و کد ورود و کد امنیتی اتوماسیون باز شد... بلاخره بعد از دوهفته منو حسین و بردیا قرار شد با نیرو های اطلاعاتی همکاری کنیم و هفته پیش به کمک سردار تونستنیم رد ارجمندو بزنیم و اطلاعات جمع کنیم! خسرو ارجمند که از فعالای گروهک های سیاسی بود که توی فتنه 88 دستگیر و بعد از مدتی ازاد شد و الان هم کثافط کاری هاشو پشت شرکت تولید قطعات سخت افزاری رایانه پنهون کرده! دست راستش یاور احمدی که لیسانس ای تی داره و مغز متفکر ارجمند محسوب میشه! دست چپش هم مازیار یاری هست که رابط بین اون و سمیر اوانسیان و مهین اسکندریه و هر از گاهی از بین مخالفین نظام که داخل کشور هست برای موصاد (سازمان جاسوسی اسرائیل) پنهانی نیرو میگیره! حالا من با هزار جور بدبختی تونستم توی شرکت ارجمند ، با هویت ستایش سعادت دختر باقر سعادت که توی کودتای 88 به دست خود اغتشاشگرا کشته شد و خودش هم سال گذشته عضو باند قاچاق اسلحه شد توی در گیری بین قاچاق چیا کشته شد ولی شناسنامش باطل نشد ،استخدام شم و بردیا و حسین و بقیه فعلا توی تیم پشتیبانی بمونن و وارد ماموریت نشن ! با صدای گوشيم که زنگ می خورد از فکر بيرون اومدم. نگامو از مانيتور نگرفتم و همونطوری گوشيمو برداشتمو جواب دادم. _الو صدای حسين پيچيد تو گوشم _اگه اتاق مجهز به دوربين مدار بستس تعجب کن! سری از جام بلند شدمو با تعجب ساختگی گفتم _چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حسين_ افرین دریا! حالا خودتو نگران نشون بده و حرفی که از قبل اماده کردیمو بگو با نگرانی طول اتاقو متر کردمو گفتم _ اقای فروردین خواهش می کنم دو روز به من فرصت بدین پولتونو ميدم! حسين _ بزن زیر گریه! سعی خودتو بکن دریا! با فکر کردن به اتفاقات بد زندگيم دو سه تا قطره از چشمام سرازیر شد! با بغض مصنوعی گفتم _اقای فروردین خواهش می کنم ازتون! حسين_ ایول دریا ! عالی بودی !! خب حالا گوشيو حرصی قطع کن ولی واقعا قطع نکن تا وقتی اومد اتاقتبتونيم حرفاتونو بشنویم و شنود کنيم! موفق باشی یاعلی! نمایشی گوشيمو حرصی قطع کردمو پشت ميزم نشستمو سرمو روی ميز گذاشتم و مصنوعی هق هق کردم! ارجمند درو باز کردو با نگرانی گفت _ستایش خانم؟! مشکلی واستون پيش اومده خانم سعادت؟ سرمو از روی ميز بلند کردمو با گریه و بغض گفتم _ صاحب خونم ميگه تا عصر باید تخليه کنم! روی ميزم خم شد که نامحسوس خودمو عقب کشيدم. دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ🖤🤚 🏴صلی الله علیک یا محمدبن علی ایها الباقر🖤🤚 أبَاعَبْدِاللهِ... عزیزم عزیزم.... ببین آشفته ام... من از آقاییت خیلی جاها گفتم ببین غم دارم... تو قاب چشمام یه حرم کم دارم...😭😭 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدداوود اسماعیلی🌹 داوود تا لحظه‌ی شهادتش سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود، به او که جوان‌تر بود سلاح نرسید! بهش گفتم: تو که سلاح نداری، برای چه می‌آیی جلو؟! گفت: اگر سلاح از دست شما افتاد، من برمی‌دارم. مهم این است که فقط بیایم. او در تمام صحنه‌ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه‌ها کمک می‌کرد تا اینکه به شهادت رسید. جانباز دفاع از حرم علوی "هاشم اسدی" بر مزار شهید مدافع حرم داوود اسماعیلی در وادی‌السلام ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره3⃣ 🎥 : کشور نیازمند یک پوست‌اندازی است 🔹این مایۀ شادی نیست که یک عده بگویند ما گران می‌کنیم و افرادی باشند که گرسنه بخوابند. این هنر نیست، بی‌هنری است. 🔹چرا وقتی ثروت داریم مردم در مشکلات باشند. کشور نیازمند یک تحول بزرگ است و باید به‌سمت آن حرکت کرد. @Alachiigh
4_5920293340120616084.mp3
6.75M
🏴السلام علیک یا باقرالعلوم🤚 🖤 خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا 🖤💐شهادت پنجمین قافله سالار شیعیان حضرت امام محمد باقر (ع) بر تشنگان معرفت تسلیت باد💐🖤 ⚫️ التماس دعا...🙏 🎤 حاج منصور ارضى @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره4⃣ 🎥 : اگر به من اعتماد کنید با دوران جدیدی از مدیریت روبه‌رو خواهید شد 🔹آمده‌ام تا تجربه و توانایی‌ام را در اختیار مردم قرار دهم. @Alachiigh
🌿 ⃟⃟ ⃟🌺 انتخـــــــــابات ،انتخــــــــاباتِ پُرشـــــــور باشـــــــد، باید پُرجمعیّت باشد؛ چرا؟ برای اینکه حضور مـــــــردم در صحنه، پای صندوق رأی نشانه‌ی حضور ملّت در صحنه‌های مهمّ اداره‌ی کشور است؛ این برای کشور ثروت بزرگی است.
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۵۸و۵۹ _اوه رمز سیستمتو فراموش کردم بهت بگم! یادداشت کن! حافظه عددیم خوب بود و
لبخند کریهی زدو گفت _ خانم خانما این که گریه نداره! میتونی توی یکی از واحدای من فعلا مستقر شی تا بعد! حالا هم اشکاتو پاک کن و بلند شو تا ببرمت و خونه ی جدیدتو بهت نشون بدم! عوضی سن بابا بزرگمو داره و اینجوری رفتار میکنه! دستمو مشت کردم تا یهویی نکوبونم تو فکش ! سرمو پایین انداختمو گفتم _ پدریو در حقم تموم کردین اقای ارجمند! قهقه چندشی زدو گفت _دختر جون مگه من چند سالمه! همش 55 سالمها!! 55 کمه پیزوری!!!! بابای من اگه زنده بود الان 45 سالش بود!! خنده ی مصنوعی زدمو گفتم _ ماشالا بهتون نمی خوره! خب اگه اجازه بدین من دو ساعت دیگه ینی ساعت 11 برم خونم وسایلمو جمع کنم! _ایرادی نداره! می رسونمت خونت عزیزم بعد با هم میریم خونه ی جدیدت! اخ که چقد دلم میخواد بگیرمش به باد کتکو بگم من عزیز توی چندش پیزوری هاف هافو نیستم!! اما حیف که وسط ماموریتم و نمی تونم بخاطر یه پیرمرد پیزوری همه چیزو بهم بریزم! ارجمند_ اصلا می خوای یه کار کنیم؟! _چی کار؟ ارجمند _ یه اتو بار (کامیون اسباب کشی) می فرستم خونت وسایلتو جمع کنن بیارن خونه ی جدیدت؟! من و منی کردمو گفتم _ چیزه اخه ...اخه من پول زیادی ندارم! خنده ی چندشی زدو گفت _ تا من هستم غصه ی چیو می خوری خانمی؟؟ وای خدا! یه عذاب الهی نازل کنو این پیری رو بفرس اون دنیا! مردیکه الاغ من سن نوشو دارما! وایساده مخ میزنه! _ ببخشید ولی دلیلی نداره که شما اینهمه به خاطر من به زحمت بیفتین اقای ارجمند! به سمت در اتاق راه افتادو گفت ارجمند_ به وقتش دلیلشو هم میگم بهت! الانم چک و چونه نزن و 2 ساعت دیگه حاضر شو تا بریم! _اقای ارجمند ! ایستاد و از روی شونه نگاهم کردو گفت _ جانم؟! ای درد و جانم! کوفتو جانم! حناق بیستو چار ساعته ! مردیکه الاغ هیز گلابی ! لبخند مصنوعی زدمو گفتم _ پس تا وقتی که دلیل این محبتاتونو نگین اجازه نمی دم یه ریال هم برام خرج کنین! کامل به سمتم برگشت و گفت 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۰ لبخند کریهی زدو گفت _ خانم خانما این که گریه نداره! میتونی توی یکی از واح
_ توی ماشین بهت میگم! من راس ساعت 11 پایین، دم در ورودی منتظرتم! و سریع از اتاق خارج شد! هوووف! خدایا یا اینو بکش یا منو از دستش نجات بده! تا خواستم از اتاق خارج شم و به سمت سرویس بهداشتی برم تا با بچه ها تماس بگیرم گوشیم زنگ خورد. _الو! حسین_ دریا به هیچ وجه همراهش نمی ری! ممکنه بلایی سرت بیاره! به بهونه دوستت بیا بزن بیرون و بیا به ادرسی که میگم! لبخندی زدمو گفتم _ خوبی مهلا جان! پس به سلامتی بلاخره مادرت مرخص شد! باشه عزیزم همین الان خودمو می رسونم خونتون تا کمکت کنم! مهموناتون چند نفرن؟ حسین_ خوبه! بهش بگو دوستت ازت خواسته نیم ساعت بری خونشون و بعد از همون راه میری خونت ! دریا همین الان بیا بازار سرشور ها کوچه 13 یه خونه حیاط دار یه طبقه هست رنگ درش سفیده پلاک8 ...ستوان مهری و بردیا همین الان راه افتادن برن اون خونه! یادت باشه این خونه ی مهلا دوستته... امکان داره تعقیبت کنه! _باشه گلم! خونه خودت یا مادرت؟ راسی مادرت خونشو عوض کرده؟! حسین_ خونه خودت فلکه ابه...همون لوکیشن قبلیه ... تغییر نکرده! _اهان ! باشه میام خونت! راستی منم شرکتم نزدیکه بهت! تقریبا ده دقیقه دیگه راه میفتم تا 20 دقیقه دیگه اونجام عزیزم! حسین_ خیالت تخت بردیا و ستوان تا 5 دقیقه دیگه اونجان! _ کاری نداری؟؟ میخوام برم به اقای ارجمند اطلاع بدم که زودتر از پایان ساعت اداری میرم خونه! _مواظب خودت باش دریا ! برو به سلامت! یا علی! سریع قطع کردمو به سمت دفتر ارجمند رفتم! منشی تا منو دید پشت چشمی نازک کرد و به خط چش کشیدنش ادامه داد! وااااا! مگه اینجا ارایشگاست!؟!؟!!!! بی توجه به عجوزه خانم (منشی گرامی) تقه ای به در زدمو بعد از شنیدن صداش که میگفت بفرمایید وارد شدم. _ اقای ارجمند دوستم ازم خواسته نیم ساعت برم پیشش خونشون اخه بنده خدا توی بد دردسری گیر افتاده! اگه میشه اجازه بدین برم! میدونم کارم اشتباهه که روز اول کاری همچین خواسته ای دارم اما اگه اجازه بدید برم جبران میکنم براتون! ارجمند_ باشه بانو! مشکلی نیست می تونی بری! پس ادرس بده تا که نیم ساعت دیگه بیام دنبالت بریم خونتون و کارای اسباب کشیو کمکت کنم بانوی عزیز! _اگه اجازه بدین خودم میرم! شما بی زحمت بیاین خونه خودم تا بعد از اسباب کشی بریم واحدی که شما واسم در نظر گرفتین! ارجمند به ناچار قبول کردو من بعد از گفتن ادرس خونم از شرکت خارج و به سمت بازار سرشورها راه افتادم... ستوان مهری درو باز کرد که سریع پریدم بغلشو کمی بلند گفتم _ وای مهلا نمی دونی چقد دلم برات تنگ شده بود! بدو تا بریم کمکت کنم چون تا قبل از اومدن مهمونا باید برم خونه! و وارد خونه شدم. ستوان مهری پشت سرم وارد خونه شدو گفت _تعقیبتون کردن؟؟ _ اوهوم!! بردیا کوش؟ مهری_ نیومدن! سردار دستور داد من تنها بیام و نیم ساعته شنود و میکروفون هارو بهت بدم و راهیت کنم که بری! _پس یعنی ماموریتم جدی تر از قبل شده و تا اطلاع ثانوی دیدار با بستگان حتی شوهر پلیس هم ممنوع! مهری_بله همینطوره! _بسیار خب! پس سریع تر بیارشون!! مهری_چشم قربان! اصلا از جو سنگین بینمون راضی نبودم! خنده ای کردمو گفتم _ عزیزم ما الان نه تو اداره ایم و نه یونی فرم (لباس فرم)تنمونه! نیاز نیست که رسمی صحبت کنی که! لبخندی زدگفت _چشم دریا جان! رسمی حرف نمی زنم! چشمکی زدمو گفتم _ حالا شد...راستی ممکنه ارجمند کسیو مامور کرده باشه تا درموردت تحقیق کنه! تبسمی کردو گفت _ خیالت تخت! سردار فکر اینجا رو کرده...این محله اکثرا اجاره نشینن یا زائر ...چند تا از هتلای نیرو های مسلح هم اتفاقا اینجاست! ینی از هر کدوم از همسایه ها بپرسن اظهار بی اطلاعی می کنن یا که میگن یه دختر در حال حاضر مستاجر این خونست! دقیقا مثل خونه ی خودت که کلا همسایت هتله! جعبه ای رو به دستم دادو گفت _ تو گوشواره ها شنوده توی گردنبندم میکرفون و ردیاب! چندتا شنود هم هست که باید توی دفتر و ماشین ارجمندو یاور و مازیار بزاری! جعبه رو باز کردم و نگاهی به سرویس بدلیجات کردم خیلی ضریف بودو اصلا مشخص نبود که شنود و میکروفون داخلشونه! با صدای ستوان مهری چشم از سرویس گرفتمو خیرش شدم که کارت ویزیتی به سمتم گرفتو گفت _راستی فردا برو به این ادرس تا توی دندونت ردیاب بزارن! کارت ویزیتو گرفتم که صدای زنگ خونه به صدا در اومد! مهری_ فک کنم مادر بزرگمو مهمونا اومدن! خندیدمو گفتم _ بدو تا نرفتن! دارد... @Alachiigh
یادتون باشه! اگر چه گاهی تکه ابری جلویِ تابش خورشید رو می‌گیره ولی خورشید پابرجاست… نگذارید لکه‌هایِ اَبرِ غم و مشکلات مانعِ تابشِ خورشید به زندگی‌تون بشه از زندگی لذت ببرید😊👌 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_سید_کمال_فاضلی🌹 توی عملیات محرم مجروح شد و دکترا ازش قطع امید کردند... حضرت زهرا علیها السلام آمده بودند به خوابش و فرموده بودند: پسرم تو شفا گرفتی، فقط قول بده جبهه رو ترک نکنی... بعد از این خواب سر از پا نمیشناخت. توی عملیات خیبر شد فرمانده گردان علی اکبر علیه السلام از بس که حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو به یا زهرا علیها السلام تغییر داد... شهید که شد، ایام فاطمیه بود و ترکش خورده بود به پهلوش... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆 ✅💢رونمایی از فوق لوکس ترین خاورمیانه در تهران که البته به همت یک فرد مردمی و به خواست خودش گمنام ساخته شده است - تمام خدمات درمانی این بیمارستان برای قشر نیازمند رایگان است - ۸۵ درصد بیماران، اینجا سرطان را شکست می دهند - بعد از ، بلژیک ، و ، مجهزترین مرکز درمان سرطان در دنیاست - اینجا جزو ده بیمارستان برتر دنیاست 👇 👈تلفن پاسخگویی: 92001360-021 لطفا برای آگاهی عموم و تمام کسانیکه فکر میکنید درگیر این بیماری هستند یا احتیاج به این خدمات دارند، این ویدیو را ارسال نمائید ⭕ خدا رو شکر انسانیت هنوز زنده است mohammad solymani @Alachiigh
✅ سلام به همه دوستان .... 🔸 بیایید یک بار هم انتخاباتِ بدون راهبرد اجماع را دنبال کنیم😳 .... بله حواسمون رو‌جمع کنیم برای ...✋. متن بالا نتیجه یک بحث مفصلی هست که بنده قسمت پایانیش رو گذاشتم . @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 که مشاهده می‌کنید حاصل تلاش بیش از یک ماه ایرانیان مقیم خارج از کشور است که به مناسبت عید ساخته شد،.. و به ۱۳۰ نفر از مردم کانادا، هلند و آلمان ، هنری و فرهنگی با هدف معرفی تقدیم شد. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆حتما اولین حرفهای آقای نوری را گوش کنید 👆 ✅♦️حمید نوری به ایران رسید حمید نوری: پیام کوتاهی برای منافقین دارم. من حمید نوری هستم و در تهرانم و عید قربان پیش خانواده‌ام هستم. شما بدبخت‌ها الان کجا هستید؟ می‌گفتید خدا هم نمی‌تواند حمید نوری را آزاد کند..دیدید که .... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 میکنم حتما 👆👆 ❌🎥 تا اینجا، بهترین کلیپ انتخاباتی ⏪تفاوت ۳سال دولت انقلابی با ۸سال دولت لیبرالی حسن روحانی 📌✌️برای تقویت حافظه تاریخی و فریب نخوردن از حرف‌های ویترینی، این کلیپ را آنقدر دست بدست کنید تا همه مردم ایران ببینند! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۱و۶۲ _ توی ماشین بهت میگم! من راس ساعت 11 پایین، دم در ورودی منتظرتم! و سری
چند دقیقه بعد به همراه حسین و بردیا و سرهنگ مرتضوی و چند مرد و زن دیگه داخل شدو رو به من گفت _کسی که تعقیبتون کرده هنوز اینجاست! بدون توجه به حرف ستوان مهری و حضور سرهنگ و بقیه بردیا و حسینو بغل کردمو زدم زیر گریه! اخه یه هفته بود که ندیده بودمشون! حسین با لودگی گفت _ اوا سرهنگ این دختر چرا پرید بغل من؟! با خنده ازش جدا شدمو اشکامو پاک کردمو گفتم _دایی خودمه! تو چیکاره ای؟! حسین چپ چپ نگام کردو به شوخی رو به زن مسنی که روی ویلچر نشسته بودو پاش توی اتل بود گفت _ مادر جان شما تازه از بیمارستان مرخص شدین بفرمایین استراحت کنین! در کمال تعجب پیرزن روی ویلچر شالشو دراورد و با صدای که بی نهایت شبیه سرگرد بهرامی بود گفت _سروان پویا خوشمزه شدی؟ کمی به صورتش خیره شدم که دیدم سرگرد بهرامی گریم پیرزن کرده! یهو همه زدیم زیر خنده که گفتم _قربان چقدر تغییر کردین! اصلا نشناختمتون!کی شما رو گریم کرده؟! دست مریزاد معلومه حسابی حرفه ای بوده! حسین بادی به غبغب انداختو با غرور گفت _گریمور حرفه ای، سروان حسین پویا! خندیدمو گفتم _ کاش به گریمور های سینما هم گریمو یاد میدادی تا بازیگرای زن به خصوص نرگس محمدی (بازیگر نقش ستایش) رو با عینک پیر نکنن!! و با این حرفم همه زدن زیر خنده! ساعت 12:30 از اون خونه بیرون زدمو به سمت خونم راه افتادم . وقتی رسیدم اتو بار مقابل ساختمون بود و داشتن وسایل خونم رو داخل ماشین می ذاشتن. ارجمند تا منو دید به سمتم اومدو گفت _کاری اینجا نداریم بیا بریم خونه ی جدیدت! چشمی گفتم و همراهش به سمت قاسم اباد راه افتادیم و بعد از 40 دقیقه رسیدیم و وارد اپارتمان لوکس 4 طبقه ای شدیم... _ وای اقای ارجمند اینجا خیلی بزرگه!!!!!!!!! خنده ی چندشی کردو گفت _قابل شما رو نداره خانمی! من که اخرش یا خودمو یا اینو میکشم!! تلفن ارجمند زنگ خورد و با دیدن اسم شخصی که تماس گرفته بود کمی هول شد...ازمن فاصله گرفتو گوشیشو جواب داد و من نفهمیدم کی بود و مکالمه بینشون چی بود! ****** هدفونو روی گوشم گذاشتم و کنار حسین نشستم و به صدای ارجمند که داشت با تلفن صحبت می کرد گوش سپردم ارجمند_ یه دخترو جدیدا پیدا کردم که به نظرم خیلی به درد این نقشه جدید میخوره! صدای یه مرد جوون توی گوشی پیچید مرد جوان_ خوبه! مشخصاتشو بگو تا بدم ته توشو در بیارن! ارجمند_ تحقیق کردم! دختره پدرو مادرش از معترضای اعتراضات سال88 بودن که مردن! یه دوست به اسم مهلا رضوی داره که کاره ای نیست! مرد جوان_ خوبه! جوری که نفهمه بیارش تو کار...حسابی که واسش مدرک جرم ساختی بیارش تو تیمت و تهدیدش کن ...وقتی که مهره سوخته شد واست بسپرش به مازیار تا ردش کنه اسرائیل. شاید بدرد موصاد (سازمان جاسوسی اسرائیل) بخوره...اگرم به درد نخورد سرشو زیر اب کن! ارجمند_ چشم ! مو به مو انجام میشه!! با خشم هدفونو از روی گوشم برداشتم گفتم _لعنتی!! تف به ذات کثیفتون!! اشغالای پست فطرت!! حسین دستشو روی شونم گذاشتو گفت _ چته پسر! چرا جوش اوردی؟! نگاهمو خیره حسین کردمو گفتم _ نباید میذاشتم دریا نفوذی بشه!! حسین اگه بلایی سرش بیاد من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟ حسین نفس عمیقی کشیدو گفت _ منطقی باش بردیا! دریا دختر قوی و صد البته ماهریه!! بیدی نیست که به این بادا به لرزه ! تازه اون برای این کارا دوره دیده ! این همه کلاس مهارت های رزمی و استقامت نرفته که بشینه ور دل تو ! درضمن! هیچ وقت نه من و نه بقیه نمیزاریم ناموسمون اب تو دلش تکون بخوره! نمی خواستم بگم ولی بدون که قراره خودت رو هم از طریق یاور وارد تیم کنیم که هم یه جورایی مراقب دریا باشی هم یاورو زیر نظر بگیری! لبخند خسته ای زدمو چیزی نگفتم. حسین ادامه داد _ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! یه مو از کلت کم شه اون زن جیغ جیغوت منو میکشه! 👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۳و۶۴ چند دقیقه بعد به همراه حسین و بردیا و سرهنگ مرتضوی و چند مرد و زن دیگه
حسین ادامه داد _ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! یه مو از کلت کم شه اون زن جیغ جیغوت منو میکشه! خندیدمو از جام بلند شدم و با گفتن یه یاعلی از اتاق خارج و به سمت اتاق خواب مشترکم با حسین رفتمو سعی کردم بخوابم! 3ماهی از نفوذ دریا به تیمشون می گذره و هنوز به طور رسمی بهش نگفتن که قراره توی تیمشون باشه و چیزی درمورد تیمشون بهش نگفتن . اما کارای خیلی کوچیک اما خطر ناکی مثل هک شرکت رقیب و هک حساب بانکی یکی از سرمایه دارای شرکت رقیب بهش سپردن تا دریا رو هم محک بزنن و هم ببینن دریا تا چه حد نسبت به اینکارا علاقه نشون میده که خب دریا هم خیالشونو از هر دو جهت راحت کرد و ثابت کرد که هکر ماهر و صد البته عاشق کارای خطرناک... یه بار هم به ارجمند با حسرت گفت کاش میشد کاری کنه که نظام تعویض شه که حسابی موثر بود برای نفوذ بینشون! من هم روز قبل به کافه ای رفتم که یاور و مازیار داخلش با هم ملاقات داشتن... اونجا تلفنی حسابی با شخص خیالی سر کشور و سیاست بحث کردم که مازیار اومد و با لحنی دوستانه مثلا به ارامش دعوت کردو جریانو پرسید که گفتم برادرم مجرم سیاسیه و میخوان اعدامش کنن. دنبال راهیم که هم برادرمو نجات بدم و هم انتقام سختی بگیرم که با چشای پروژکتوریش شمارمو گرفتو گفت یه دوست میشناسه که میتونه کمکم کنه و خوشحال میشه که مثل برادر بزرگتر روی کمکش حساب کنم و خودش باهام تماس میگیره. وقتی هم که از کافه بیرون زدم فهمیدم که تعقیبم میکنه! برای همین به خونه نرفتم و یه راست رفتم خونه ای که قرار بود وقتی بینشون نفوذ کردم مستقر شم رفتم! نفس عمیقی کشیدمو گوشیمو برداشتمو شماره ی قبلی دریا رو گرفتم اما هنوز خاموش بود. پووفی کردمو شماره حسینو گرفتم که سریع با حالت اشفته ای جواب داد _بگو بردیا! مکثی کردمو گفتم _سلام چیزی شده؟!! هول کرده گفت _نه بابا...مگ قراره چیزی پیش اومده باشه؟! و سریع بحثو عوض کردو گفت _تو چرا این گوشیتو خاموش نکردی ؟! تو دیگه الان تو ماموریتیا!! با تردید گفتم _گفتم اگر دریا گوشی قدیمیشو روشن کردو بهم زنگ زد بتونم جواب بدم!...بحثو عوض نکن ! بگو چی شده؟! نفس کلافه ای کشیدو گفت _ چرا همچین فکریو.... پریدم وسط حرفشو گفتم _حسین!! نه دخترم و نه ادم احساساتی که با خبر بد پس بیفتم ... پس بگو چی شده؟! حسین_ راستش هم خبر بده هم خوب... داد زدم _اههههه! میگی یا نه!! مگه زیر لفظی می خوای؟! حسین_ اروم باش بابا! دریا هفته پیش که ردیابش مشکل پیدا کرده بود رفت درمونگاه تا ردیاب رو تعویض کنن حالش بد میشه که دکتر بهش میگه که روز بعد برای چکاپ بره درمونگاهو خلاصه ازمایش چکاپ کامل که میده بهش پیشنهاد میدن که محض محکم کاری تست بارداری هم بده! دیروز که باهاش ارتباط برقرار کردیم فهمیدیم تست بارداریش مثبته!! سریع روی تخت نشستمو گفتم _چیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! نمی دونستم خوشحال باشم یا نگران حال دریا باشم! حسین_ بد تر از اون اینکه دیروز رفتن ترکیه! وحشت زده گفتم _ یعنی چی!!!!!!!!!! چرا اجازه دادین بره!!!!!!!!!!!! حسین با ناراحتی گفت _ از قصد وقتی رسید ترکیه باهامون ارتباط برقرار کرد! ماتم زده گفتم _ وای حسین اگ بلایی سرش بیاد من چه غلطی کنم!!! توف به من بی غیرت که جلوشو نگرفتم!!..... شما کی فهمیدین قراره برن ترکیه ؟ حسین_ سردار هفته پیش فهمید ولی به منو تو نگفته تا اختلالی توی ماموریت پیش نیاد! بیچاره دریا روهم بخاطر کارش کلی شماتت کرد که دریا گفت حاضر از جون خودشو بچش بخاطر امنیت و ارامش مردم کشورش بگذره! چیزی نگفتم و پلک چشمامو محکم روی هم فشار دادم. چیکار کردی دریا!! چیکار کردی!! حسین بی حال گفت _ خبری از مازیار نشد؟ بی جون گفتم _ نه... دارد... @Alachiigh