فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️درد و دل جالب یک هموطن که در زمینه فروش
پوشاک فعالیت داره با رئیس جمهور...
الان که دیگه ۹۰ درصد اجناس ایرانی هستن چرا
باید این همه افرایش قیمت داشته باشیم؟
pedarefetneh
✅برسد بدست مسوولین
انتشار با شما حتی بدون لینک👌👌
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔸 استقبال نمايندگان دومای روسيه از آیت الله رئیسی
🔸سخنرانی رئیس جمهور ایران در دومای روسیه بینظیر است
🔹نیویورک تایمز : سخنرانی آقای رئیسی در دومای روسیه یک افتخار بینظیر برای یک رهبر سیاسی میهمان در این کشور است.
سپاه قدس
#رئیسی #پوتین
#اقتدار
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 زندگی در زمانِ پهلویِ متورم
دیالوگ احمقانهی ⬅️ یادش بخیر زمان شاه؛چقدر آن زمان افسانهای بود، کاش ما هم در همان عصر طلایی میبودیم، چیزی از حقایق نمیکاهد.
⛔️ «امیرعباس هویدا» در بهمن ۱۳۴۳ نخستوزیر ایران شد و ۱۳ سال در این منصب فعالیت داشت. او کشور را با نرخ تورم ۴.۵ درصدی تحویل گرفت در سال ۱۳۵۶ با تورم ۲۵.۱ درصدی تحویل داد!
«اسدالله علم» در این باره میگوید: «در تابستان ۱۳۵۲ بسیاری از انواع مواد غذایی کمیاب شده و اگر هم یافت میشد با قیمتی چند ده برابری به فروش میرسید. در ماههای نخست سال ۵۳ نان هم پیدا نمیشد و هویدا همواره اعلام میکرد که ما در «عصر طلایی» بهسر میبریم!»
❌ نکتهی قابل تامل این است که نسل حاضر کاش از کسانی که آن زمان را درک کردهاند، بپرسند⬇️
قشر معمولی زمان پهلوی مفلوک آیا امکانات قشر معمولی زمان انقلاب اسلامی را داشت⁉️
کاش پرسیده شود قشر معمولی توان خوردن برنج یا مرغ را داشتهاند⁉️ تفریحاتشان چه بوده است و بدون توجیهات، به مقایسه با زمان کنونی بپردازد.
❌عملیات رسانههای مستکبر به گونهای بوده که احساس فقر در زمان فعلی به حدی رسیده است که قشر معمولی به داشتههایش نمینگرد و با فضای باز رسانههای اجتماعی و تنوع سبک مفلوک مادی، خودش را همواره نیازمند بداند.
✍ خواب و بیدار
#پهلوی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺بی تو هرگز🌺 قسمت0⃣1⃣ حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟
🌺 بی تو هرگز🌺
قسمت1⃣1⃣
اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ...
اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ...
اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ...
ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ...
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...
از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...
بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...
به روایت همسر ودختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏السلام علیک یااباعبدالله ♥️🤚
🎥روضه خوانی حاج منصور ارضی در محضر آیت الله ناصری در اصفهان
بسیار زیبا ..
التماس دعا از همراهان عزیز 🙏
#شب_زیارتی_ابا_عبدالله
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئویی جالب از همخوانی مداحی توسط محمدحسین پویانفر با یک بیمار سندروم داون
👌👌🙏🙏
⭕️ اشتباهم رو تذکر داد…گفت : نهنهنه!! ااااایمادر…
پویانفر : بهترینآفرینیکهدرعمرمشنیدم!
👤 محمدحسین پویانفر
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۲۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹 شهید علی قوچانی🌹
✅دعای بی نشانی
رفته بود قبرستان بقیع. از حضرت زهرا (س) خواسته بود که وقتی شهید شد، مزارش مثل حضرتش بی نشان باشد.
دو سال بعد وقتی در عملیات والفجر هشت شهید شد. پیکرش در منطقه ماند. شهید خرازی فرستاد دنبالش. منطقه را آب گرفته بود. هر چه گشتند خبری نشد. باورش نشد. خودش هم آمد باز خبری نشد که نشد.
از همان قبرستان بقیع حاجتش بر آورده شده بود.
⭐️سالروز شهادت امروز اول بهمن ماه
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌احسنت به این مجری
بعضی وقتها بایستی برخی أدمها رو اینطوری شیر فهم کنی..
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دختر روس در مسجد جامع مسکو با چشمانی اشکبار از شوق پیش دکتر رئیسی میآید و میگوید سلام من را به رهبری برسانید.
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز🌺 قسمت1⃣1⃣ اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چش
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت2⃣1⃣
شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...
ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...
صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ...
علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...
زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...
علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایی اومده ...
علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علی جان…
چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...
بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ...
دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
به روایت همسر و دختر شهید
#عاشقانه_جنگیدند
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣 نقل خاطرهی شنیدنی استاد #مومن_نسب از آیتالله محیالدین #حائری_شیرازی. ایشان فرمودند:
😬 من از اینکه جمهوری اسلامی از بین برود نمیترسم!!!😳
😬 بعد از چند لحظه سکوت دوباره فرمودند: من از اینکه آقا را بکشند هم نمیترسم!!!😳
😱 من از این میترسم که .....
تحلیل سیاسی
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔺مسیح علینژاد میگوید حبيب أسيود در برابر اینهمه خبرنگار سرش بالا است!
تلاش او برای قهرمان سازی از یک تروریست باسابقه مثل حبيب أسيود جعل حقیقت و فریبکاری است....
💬سیدعلی موسوی
🔹در حالی مسیح علی نژاد، حبیب اسیود تروریست را قربانی آدم ربایی می نامد که هنوز تصاویر شهادت کودک معصوم محمد طاها اقدامی از شهدای مظلوم حمله تروریستی رژه اهواز جلوی چشم ماست..
اسیود از رهبران گروه تروریستی حرکةالنضال عربی است که بار ها عملیات تروریستی علیه مردم خوزستان انجام داده اند!
💬علی رنجبر
🔸تمام مشکل مصی این است که چرا هیچ وقت اندازهی #حبيب_أسيود و #روح_الله_زم برای نهادهای امنیتی ایران ارزش نداشته و نخواهد داشت...
😁
💬عماد
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️متخصصین طب سنتی: شلغم پخته بهترین صبحانه در فصل پاییز و زمستان است
🔸زیرا بدن را تمیز و مواد سمی را از بدن خارج میکند و از ابتلا شدن به بیماریهای ویروسی شما را در امان نگه میدارد.
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۲۱ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید اسماعیل سریشی🌹
عاشق حضرت زهرا سلام الله بود.
دوستش می گفت: در محله خودمان در همدان یک هیئت راه انداختیم تا ایام فاطمیه را احیا کنیم. اما باران آمد و فرش های حسینیه خیس شد. قرار شد هیئت را کنسل کنیم.
اسماعیل گفت: جلسه حضرت زهرا نباید تعطیل شود. فوری به خانه رفت و دو تخته فرش نو با خودش آورد. هیئت به خوبی برگزار شد...
بعدها فهمیدیم این فرش ها برای جهیزیه خواهرش بوده.
اسماعیل عاشق شهادت بود و سال ۱۳۸۷ به دست نیروهای عبدالمالک ریگی به شهادت رسید.
✅دستنوشته زیبایی از شهید اسماعیل سریشی به یادگار مانده که از پاکی روح و صفای باطنش حکایت میکند:
«بار خدایا مادامی که عمر من در اطاعت تو صرف میگردد؛ مرا زنده بدار و زمانیکه عمرم چراگاه شیطان شد؛ پیش از آنکه گرفتار خشم و غضب تو گردم، جانم را بستان.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh