eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
شبهه اينا از قبل انتخاب شده اند😒😒 ✅اول اینکه ،کسی که ادعا می‌کنه باید دلیل بیاره، نه ما. نیازی نیست برای رد این شبهه، ما دلیلی بیاریم. چون اون کسی که ادعای خلاف واقع داره باید دلیلش رو بگه. باید بگه روی چه حسابی این حرفو میزنه؟🧐 ✅ اگر دلیلی نداشت ولی روی حرفش محکم ایستاده بود، باید ازشون بپرسید: شما که می‌گید اینا از قبل انتخاب شده اند ، منظورتون به کیه؟🤔 یعنی، کی این ها رو انتخاب می‌کنه؟ 🔹اگه منظورتون اینه که رهبر این ها رو انتخاب می‌کنه؛ به نظر شما چرا رهبر باید کسی رو سرکار بیارند که مبانی فکریش مخالف نظر خودشونه؟😕 چرا باید کسی رو سرکار بیارند که عملکردش مخالف نظر رهبریه؟😳 کل دوران ریاست جمهوری طی این چهل و دو سال رو در نظر بگیر؛ کیا سرکار اومدن؟ اگه رهبر تعیین می‌کردند که کی بیاد و کی نیاد، ایا این افراد رئیس جمهور می‌‌شدند؟؟؟😐 اگه گفتن:کجای عملکرد اینها مخالف نظر رهبریه ؟ مثال براشون بزنید.از همین دولت فعلی؛ ❌مسئله برجام😩 ❌لایحه FATF😤 ❌سند ۲۰۳۰😣 اینها مهمترینشه؛خیلی بیشتر از اینهاست. این دولت یه جاهایی، مخالف نظر رهبری عمل می‌کنن. و بعضی از مواقع به توصیه های ایشون توجه نمی‌کنن. مسئله افزایش جمعیت👨‍👩‍👧‍👦 حمایت از تولید ملی⛏🛠 اقتصاد مقاومتی💶 تکیه به نیروی جوان داخلی👨‍💻 اعتماد نکردن به غرب🇬🇧🇺🇸 ایجاد شبکه ملی ارتباطات🇮🇷📱 سند تحول بنیادین آموزش و پرورش👩‍🏫 حالا باز هم می‌گید رهبر این ها رو تعیین می‌کنه؟😒 🔹اگه منظورتون شورای نگهبانه؛ باید بگم که شورای نگهبان از ۱۲ نفر تشکیل شده؛ که همشون یک تفکر و یک نظر رو ندارن.شما به سوابق افراد نگاه کنید متوجه می شوید.😉 ✅اما مطلب آخر :اگه اینا از قبل انتخاب شده اند ،چرا هر بار ،از احزاب مختلف و با سلایق متفاوت میان و برای ریاست جمهوری ثبت نام می‌کنن؟ و این همه سر این مسئله خرج می‌کنن،حرص می‌خورن و مناظره انجام میدن؟😏🤨 🔰 هیچ کسی رأی نمیده! دقت کردین تو محافل دوستان، فامیل یا همکاران دورهم نشستیم، بعضی‌ها مرتب میگن: آقا مردم دیگه خسته شدن، این‌دوره هیچ‌کی رأی نمیده! کی پای صندوق می‌ره؟ و ... . 🔺دوستان می‌دونید این خودش یک عملیات روانی هست! ⁉️ چطوری؟ اگه یک مطلب را با دفعات زیاد و بصورت تبلیغ کنی ، اکثریت کم کم می پذیرند و باور میکنن . یعنی با تکرار کردن یک مطلب خلاف، و در ، مردم تحت تأثیر قرار میگیرن و کم کم در ذهن اونها ثبت میشه! میخوان با این مردم را از رفتن پای رأی کنند. 🔻دقت کنید: ما باید ؟ ✅ اعلام موضع کنید. هرگاه در چنین شرایطی قرار گرفتید نباید کنید، بلافاصله کنید و داشته باشید. بگید نخیر آقا این جوریا هم نیست. مردم میان پای ، مردم میان برای تغییر دولت و تفکر حاکم بر . مثلا من خودم و خانوادم میاییم پای صندوق. وظیفه شرعی و ملی ماست. اتفاقا اگه خوب رأی بدیم این فشارها هم کم میشه و ... . 🔺 لطفا در برابر این . ⭕چه کسی را کنیم؟ شخصی از پرسید: بین دو حاکم در هستم، چه کنم؟ امام فرمود: ، ، و را انتخاب کن ، شخص گفت: اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمود: ببین به کدام مایلند ، شخص گفت: اگر نفهمیدم؟ امام فرمود: بنگر کدام را بیشتر می‌پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر آنها را می‌کند، او را برگزین... « اصول کافی جلد ۱ص ۶۸» ✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦ https://eitaa.com/Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿قسمت4⃣ حرف ها شروع شد... ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته
🌺 نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿قسمت 5⃣ صدای در امد... آقا جون بود. ایوب بلند شد و سلام کرد. چشم های آقاجون گرد شد. آمد توی اتاق و به مامان گفت: _این چرا هنوز نرفته می دانید ساعت چند است؟؟ از دوازده هم گذشته بود. مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت: _اولا این بنده ی خدا جانباز است. دوما اینجا غریب است، نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟ مامان رخت خواب آقاجون را پهن کرد. پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت. ایوب آن ها را گرفت و برد کنار آقاجون و همان جا خوابید. سر سجاده نشسته بودم.. و فکر می کردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم داشت و بیمارستان بود. صدای زنگ در آمد. همسایه بود. گفت: _تلفن با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت، با منزل «اکرم خانم» تماس می گرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن صفورا بود.گفت: _شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم.... بلند و کش دار پرسیدم _چیییی؟!؟؟؟ صفورا_مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید، که من درست نمی دانم. دهانم باز مانده بود. در جلسه رسمی به هم گفته بودیم. آن وقت به همین راحتی شده بود؟ مگر به هم چه گفته بودیم؟ خداحافظی کردم و آمدم خانه. نشستم سر سجاده، ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم. آمده بود خانه، شده بود پسر گمشده ی مامان ! آن وقت... مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟؟گفتم: _صفورا بود، گفت آقای بلندی منصرف شده است . قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم، همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم. "چه می دانم انگار به خاطر حرف هایمان بوده." یاد کار صبحم که می افتم شرمنده میشوم. می دانستم از گذشته و می تواند بزند. با «مهناز» دختر داییم رفتیم تلفن عمومی. شماره ی بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به آن خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم. مهناز سلام کرد. پرستار بخش گفت: _با کی کار دارید؟؟ مهناز گفت: _با آقای بلندی ایوب بلندی، صبح عمل داشتند. پرستار با طعنه پرسید: _شمااا؟؟ خشکمان زد... مهناز توی چشم هایم نگاه کرد، شانه ام را بالا انداختم. من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم. پرستار رفت... صدای لخ لخ دمپایی آمد. بعد ایوب گوشی را برداشت _بله؟؟! گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش. رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد... به روایت همسر شهید 🍁〰🍂 @Alachiigh